(
انمول )*
گفتم تو تکیه گاه منی
رویایی که قلب محزون مرا
تسلا میکند
دستی که اشکهایم را میچیند
گریهء معصومانهء تو
نیمه شب
پاسخ خیالاتم شد
و دانستم که برای تو باید زنده بمانم
ای شعر پاره پاره
برای تو دوباره آغاز شدم...
(
باران )
میخواستم کتابی به وسعت آبی آسمان
بنویسم
ابرشد
باران شد
ازورای پنجره
میخواندم که قطره های باران
راز لحظه های مرا
با امانتداری
زمزمه میکردند
ومن
فصل
فصل
فصل
میشدم
ابر ها از من گفتند
و گریستند
عمرم در لحظه یی ختم شد
اتفاقاً
که دیگر آسمان آبی شده بود
شاید کسی حکایت تنهایی مرا
از زبان باران نشنیده باشد
تیره راهی را
که با اشکهایم چراغان کردم.
* نام یگانه دخترم است.
|