کابل ناتهـ، Kabulnath
































ازین شاعر

سرودهای تازه










Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

باغ هــندو
دروازهء کابل
 

 
 
 
چند سروده ی تازه از
 

نبیــــله فـــــانی

 

 ( انمول )*

 

گفتم تو تکیه گاه منی

رویایی که قلب محزون مرا

تسلا میکند

 دستی که اشکهایم را میچیند

 

گریهء معصومانهء تو

نیمه شب

پاسخ خیالاتم شد

و دانستم که برای تو باید زنده بمانم

ای شعر پاره پاره

برای تو دوباره آغاز شدم...

 

 

 

 

( باران )


میخواستم کتابی به وسعت آبی آسمان

بنویسم

ابرشد

باران شد

ازورای پنجره

میخواندم که قطره های باران

راز لحظه های مرا

با امانتداری

زمزمه میکردند

ومن

فصل

           فصل

                      فصل

میشدم

ابر ها از من گفتند

 و گریستند

عمرم در لحظه یی ختم شد

اتفاقاً

که دیگر آسمان آبی شده بود

شاید کسی حکایت تنهایی مرا

از زبان باران نشنیده باشد

تیره راهی را

که با اشکهایم چراغان کردم.

 

 

*  نام یگانه دخترم است.

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٩۱          سال پنجم           حــــوت    ١٣٨۷  خورشیدی          مارچ 2009