پيشاهنگ جُنبش بختى
در سده هاى ميانه در هندوستان جنبشى از بين آيين
هندو و مسلمان برخاست كه هدف اين جنبش پرستش خداى يگانه بود به غرض رسيدن
به رستگارى. تا پيش از آمدن اسلام به هندوستان پرستش خداى يگانه مفهوم ذهنى
نيافته بود و هندوان به معبودهاى متعدى باور داشتند. آمدن آيين اسلام در
هندوستان مردم را به يگانه پرستى آشنا ساخت، اما اين يگانه پرستى در جنبش
بختى به آن معنا نيست كه پيروان بختى از پرستش "راما" دورى كنند و شروع
كنند به پرستش الله. در واقع پيروان بختى به هر دو "رام" و "رحيم" باور
داشتند و مى گفتند كه: " ذات خداوند يگانه است و اين مهم نيست كه به اين
ذاتِ يگانه "رام" خطاب كنيم و يا رحيم؛ مهم اين است كه بايست به يگانگى
خداوند باور داشت." اين جنبش كانون فكرى برهمن ها را هم به لرزه درآورد،
زيرا كه برهمن ها با اين باور بودند كه در طبقه بندى اجتماعى (جات در زبان
هندى، cast در زبان
انگليسى) آيين هندو بالاترين جايگاه را دارند، و اين جايگاهِ ويژه آنها را
ممتاز از ديگران ساخته است؛ نمى گذاشتند كه جنبش بختى با ترويج يگانه
پرستى، آنها را در يك صف با ديگر انسانها قرار دهد. قرار داشتن در يك صف
ريشه در اسلام داشت.
هر چند جنبش بختى در سده هاى ميانه گسترش پيدا كرد،
رگه هايى از طرز فكر بختى را مى توان در "اوپنيشاد" يكى از كتاب هاى مقدس
هندو ها يافت كه اين كتاب توسط دارشكوه(١٦١٥- ١٦٥٩عيسايى) فرزند شاه جهان،
شاهنشاه مغولى هندوستان به فارسى گزارش يافت و همين كار داراشكوه انگيزه اى
شد براى برادر اش اورنگزيب كه او را خوشبين به آيين هندو ببيند و حكم تكفير
اش را صادر كند. داراشكوه در حقيقت يكى از نخستين قربانيان جنبش بختى است
كه تلاش او براى پذيرش: "خدايى نيست مگر خداى يگانه كه هندو و مسلمان مخلوق
او است و او در دير و مندر و كعبه پرستش مى شود" ، موجب مرگ اش شد. بديهى
است صوفى ها هم به همين باور اند و داراشكوه كه خود پيرو يكى از طريقه هاى
صوفى (قادريه) بود، هندو و مسلمان را همسان مى ديد و هردو را مخلوق يكسان
خدا مى خواند. بى گمان داراشكوه به سبب علاقه ى كه به آيين هاى مختلف جهان
داشت و هم به سبب صوفى بودن اش با نام كبير آشنا بود و انديشه ى كبير بر او
اثر گذاشته بود.
يوسف حسين(١٩٥٧عيسايى) نويسنده ى مسلمان، جنبش بختى
را در پيوند با تحول در اسلامى شدن هندوستان مى داند و سير جنبش بختى را به
دو بخش تقسيم مى كند:
١- دور نخست از زمان "بگاوت گيتا" تا سده ى سيزدهم
عيسايى، زمانى كه مسلمانان به مركز هندوستان رخنه مى كنند.
٢- دور دوم از سده سيزدهم تا سده ى شانزدهم كه بينش
پيروان دو آيين در داد و ستد انديشه هاى اسلامى و هندويى ديگرگون شد و
پيروان دو آيين توانستند يكديگر را بهتر درك كنند و حتا صوفى پژوهشگرى چون
داراشكوه در كتاب اش بنويسد كه: " مورد هايى در كتاب "اوپنيشاد"، كتاب مقدس
هندو ها وجود دارد كه در قرآن كريم هم آمده است."
صوفى هايى كه پيرو جنبش بختى بودند کتابهای مقدس
هندو ها چون ويدا، برهمنا،اوپنیشاد و ديگر متون قديم را خواندند و با نام
عمومی ترین خدایان آئین هندو - شیوا
(خدای تخریب و تولید) و ویشنو(خدای
محافظ جهان) آشنا شدند. لفظ "اوم" كه به معناى آمين براى هندو ها است و
بسيار تقدس دارد، اسم اعظم الهى به شمار مىرود و هم به اسم اعظم يهوه در
آيين يهود شباهت دارد. جنبش بختى كتابها هاى مقدس هندو ها و كتاب مقدس
اسلام را پذيرفت. به همين گونه جنبش بختى تحول انسان
(Evolution) را پذيرفت اما نه
به گونه اى كه پس از سده ها توسط "چارلز داروين" معرفى شد.
بر اساس قانون "كارما" كه به معناى كردار است، آدمى
نتيجه اعمال خود را در دورههاى بازگشت مجدد خود در اين جهان مىبيند.
كسانى كه كار نيك انجام دادهاند، در مرحله ى ديگر زندگى مرفه و خوشى مى
داشته باشند و آنان كه كار بد مىكنند، در بازگشت با بينوايى و بدبختى دست
به گريبان خواهند بود و چه بسا كه به شكل حيوان بازگشت كنند. به عقيده برخى
تناسخى ها، بازگشت انسانها ممكن است به يكى از چهار صورت زير باشد كه
تصادفا به ترتيب الفبا از جمادات تا انسانها را شامل مىشود:
١. رسخ، يعنى حلول شخص متوفى در جمادات
٢. فسخ، يعنى حلول شخص متوفى در نباتات
٣. مسخ، يعنى حلول شخص متوفى در حيوانات
٤. نسخ، يعنى حلول شخص متوفى در انسانها (تناسخ).
"سمسارا" به معناى تناسخ در بسيارى از اديان و مذاهب
جهان پذيرفته شده است اما اين عقيده در آيين هندو از اهميت بيشترى برخوردار
است. هندوان معتقدند آدمى همواره در گردونه تناسخ و تولدهاى مكرر در جهان
پر رنج گرفتار است.
تنها راه رهايى انسان از گردونه تناسخ و تولدهاى
مكرر در جهان پر درد و بلا پيوستن به "نيروانا" است. اين كلمه در لغت به
خاموشى و آرامش و در اصطلاح به فناى فىالله دلالت مىكند. نيروانا مورد
توجه بوداييان واقع شده است.
مولانا جلال الدين محمد بلخى اين روشنا آيين فرا تر
از آيين هم به تناسخ اشاره داشته است.
از جمادى مُردم و نامى شدم
وز نما مردم به حيوان سرزدم
مُردم از حيوانى و آدم شدم
پس چه ترسم كى ز مُردن كم شدم
حمله ى ديگر بميرم از بشر
تا برارم از ملايك بال و پر
وز ملك هم بايدم جستن ز جو
كل شىء هالك الا وجهه
بار ديگر از ملك پران شوم
آنچه اندر وهم نايد آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گويدم كانا اليه راجعون
ادامه دارد....
نوامبر سال ٢٠٠٩
بليز، امريكاى ميانه |