کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

بخش اول

 
 
   
تهیه وتنظیم از عبدالشکور حکم

نورجهان بیگم
 
 
 

به ادامۀ شمارۀ گذشته
لذا قاصدی نزد شیرافگن فرستاد واز وی درخواست نمود تازنش را طلاق نماید، ولی شیرافگن بدین کار راضی نشد، ناچار جهانگیر از شدت کار گرفته به بهانۀ اینکه شیرافگن حاضر به آمدن به دربار نیست ودر صدد فتنه جویی است، لهذا به قطب الدین خان امرداد تا اورا تحت الحفظ به دربار ارسال بدارد، اما شیرافگن حاضربه آمدن بدربارنشد وبرقطب الدین خان حمله نموده اورا مقتول ساخت. چون نوکران قطب الدین خان دیدند که بادارشان زخمی شده برشیرافگن هجوم آوردند واورا کشتند، به این صورت جهـانگیر از شـر رقیب آسـوده شد، ولی هنوز زود بود، زیرا مهرانسـاء ( نورجهان) امیدوار بود ، الی وضع حمل همچنان در انتظار ماند، تااینکه مهرانساء از مرحوم شیرافگن دختر بدنیا آورد ونام اورا (لاله بیگم ) گذاشتند .پس جهانگیر فرمانی صادر کرد تا مهرانساء را ازبنگاله به دهلی آوردند، اما مهرانساء ازپیوندباجهانگیر طفره میرفت واز طرف دیگر ویرا قاتل شوهرش میدانست، آخرالعمربعداز چند درخواست ، بدین قناعت شد که شاه وعده نماید تادختر مهرانساء را که از شیر افگن داشت نامزد ولیعهدسلطنت شهزاده خرم نمایدجهانگیرقبول درخواست مهرانساء کرد، آنگاه به عقد نکاح جهانگیر درآمد . به مدت بسیار کوتاه شوهرش را کاملآ تحت تأثیرخود درآورد، ودیری نگذشت که تمام اقتداروسلطۀ حکومت دردست این زن باهوش وجاه طلب قرارگرفت، وی ازاین اقتدار تا توانست کارگرفت وتمام اقوام وبستگانش را درمقام های بزرگ نصب کرد، وزمام ادارۀ کشوررا به پدروبرادرش سپرد.جهانگیراکثرآ بکارسلطنت نمی پرداخت ومشغول عیاشی وخوشگذرانی بود، واکثرآ اظهار میداشـت: که از تمام سلطنت صرف چند صراحی شراب وچند من کباب برایش رسیده !
گرچه درقصرزنان معروفی چون جوده بایی ومان بایی بودند ولی نورجهان برهمه نور افگنی داشت .
هرکی میخواست عریضۀ او پذیرفته شود به نورجهان مراجعه میکرد، کاربجایی رسید که درروزهای درباردرعقب شوهرش به عرایض مردم گوش وبازرسی میکرد.
اقتدارنورجهان ازاین نیزمعلوم میشود که بریکطرف مسکوکات تصویرجهانگیرونورجهان بود وبر طرف دیگر آن بیت ذیل به چشم میخورد:
سـکه زدجهانگیرصدرزیور                  بنام نـورحـهـان بیگم زر
ودرمهرش این بیت منقور بود :
نورجهان گشت بحکم الله                     همدم وهمراز جهانگیرشاه
نورجهان خواست تا دخترش را بعقدنکاح شهزاده خرم که ولیعهدبود درآورد، پس برشاه فشار آوردتا به عهدش وفا نماید .
شااز شهزاده خرم خواست تا نظرش را درمورد بیان دارد.
شهزاده خرم ازقول وقراریکه با ارجمندبانودختر آصف خان داده بود به پدر گفت :
جهانگیرسکوت کردوازپیوند این دو به نورجهان باز گفت وازاینکه به وعده اش وفا نکرده است معذرت خواست، نورجهان برشهزاده خرم سخت گرفت وبربرادرش آصف بدگمان گردید، بنآدرصددآن برامد تا کار شهزاده خرم رایکسره نماید، یکی دوبار سویی قصدی بجان خرم انجام دادلیکن آگاهی خرم پلانهای جاه طلبانۀ ویرا خنثأ ساخت، لذا ملکه نورجهان درصددآن برامد تا ویرا از نظر پدر اندازد، دیری نگذشته بود که خرم از تغیروضیعت پدر رنجید وبلوانمود لیکن مهابت خان وی رااز کرده اش باز داشت وپادشاه را از کرده نادم ساخت.
چون مهابت خان نزد جهانگیر صاحب نفوذ واعتبارگردید، اقتدار مهابت خان باعث حسد نورجهان واقع شد به کمک هوادارانش به اذیت وآزارمهابت خان پرداخت ومهابت خان هم  تصمیم گرفت،اقتداررا از دست نورجهان بیرون سازد، لیکن مؤفق به این نگردیدوکار ومشغولیت اداره دست کشید، ودراین حین خبرهای از دکن به مرکز رسید ، وشاه خود ارادۀ  دکن نمود لیکن نورجهان او را ازعزمش برگردانید وباحیله های فراوان شاه را وادار نمودتا شهزاده خرم را به این مهم زوانه نماید، چون شهراده ازدارالسطنت دور شد، پس برادرش آصف خان رازیرنظارت گرفت، مهابت خان مایوس ازشاه بودودور ازدهلی بسرمیبرد،دراین زمان جهانگیردرگذشت 1037 ونورجهان در این میان دامادش( شهریار) پسرکوچک جهانگیر رابر تخت سلطنت نشانید ودخترش را در عقد نکاح وی درآورد وخود اقتدار ادارۀ امورسلطنت را بدست گرفت، آصف خان ازوقایع توسط پیروانش خرم را آگاه گردانید، همچنان در شهر نیز ناآرامیهادیده میشد، وشهریار عیاش ودایم الخمر مرد اداره نبود، واز طرفی خرم با قشون فراوان به دهلی لشکر کشید ،شهررا درمعاصره گرفت مردم از شهریار دل آزرده بودند به خرم روآوردند، آصف خان نیزازنظارت نورجهان بکمک پیروانش رهایی یافت وی دروازه های شهر دهلی را بروی خرم گشود. شهزاده بر شهرمستولی شدوبرتخت دهلی جلوه افراز گردید، ومردم ودرباریان به وی لقب شهاب الدین محمدخرم شاه جهان بروی عنایت کردند. شاه جهان خطبه وسکه به نامش کرد وارجمندبانو دختر آصف خان را در عقدنکاح خود درآوردوملقب به ممتاز محل گردانید.
شاه جهان درمقابل آن همه دسیسه کاریها وفتنه انگیزیهای مادراندرش ( نورجهان) از گذشت کار گرفت مادراندررا احترام کردوحتی معاشی برای وی مقرر کرد، نورجهان بعد ازمرگ جهانگیر تا رنده بود لباس رنگه به تن نکرد،وپوشۀعزلت گزید وقراروصیتش وی را پهلوی جهانگیربخاک سپردند، 1055 هـ ق مطابق 1610 میلادی.
کوتاه سخنی ازذوق لطیف وطبع سرشارنورجهان بیگم این اعجوبۀ زمان:
روزی جهانگیرنورجهان را دید که قطرات اشک ازچشمانش سرازیر است، فی البدیهـه گفت:
آب ازدوچشم مستت غلطیده می براید
نورجهان تبسم ملیحی کرده گفت
آبی که بی توخوردم ازدیده می براید
نورجهان دربدیهه سرایی مهارت تام داشت، واکثرآ باجهانگیر که گاه گاه شعرمیگفت مشاعره مینمود. روزی جهانگیربه چشمان مخمور نورجهان اشاره نموده گفت:
تومست بادۀ حسنی بفرما این دونرگس را که برخیزد ونگه داردمجلس را نورجهان فی البدهه گفت:
مکن بیدارساقی زخواب نازنرگس را               که بد مستند وبرهم میزنندالحال مجلس را
روزی دیگر جهانگیر این بیت را گفت:
بلبل نیم که نعره زنم دردسردهم                        پروانه ام که سوزم ودم برنیاورم
نورجهان درجواب چنین اظهارنمود:
پروانه نیستم که به یک شعله جان دهم                 شمم که پاک سوزم وجان رافداکنم
شبی جهانگیرخواست بانورجهان جمع شودنورجهان را عادت ماهواربود، گفت:
به خون من اگرشاها دلت خوشنودمیگردد               بجان منت ولی تیغ توخون آلودمیگردد
دریکی ازروزهانورجهان در برندۀ قصرپیشآب میکرد، که ناگهان جهانگرسررسیده گفت:
زیردامان توچیست ای نازک بدن؟
نورجهان درجواب گفت :
نقش سم آهوی چین است بردست ختن
جهانگیر درجواب گفت:
گررودپیک صباح اندرون تنگ او
نورجهان گفت:
قطره قطره لعل میریزدازبدخشان دریمن
شبی جهانگیررامیل همبستر شدن بانورجهان شد، نورجهان معذرت پیش آورده گفت:
شاه من امشب مرامعذوردار بررخی گل میچکد آب انار
جهانگیرفی البدهه گفت:
ماه من درعشق من عذری میار          شیرنرخون میخورد وقت شکار
جهانگیرنه تنهادرادب ممتاز بود؛ بلکه اشعاری درزبان اردونیزدارد،گویندروزی نورجهان مشق شمشیرزنی میکرد، جهانگیر فی البدهه گفت:
یی قاتل هی نهی دلداربی هی               یی شاخ گل بی هی تلواربی هی ؟
جهانگیررابرلباس حریر دکمه های لعل بود،چون چشم نورجهان برآنهاافتادفی البدهه گفت:
ترادکمۀ لعل است درلباس حریر              شده قطره های خون منت گریبان گیر
جهانگیرچون بیتی نتوانست براین بیت بیفزاید، لذااعتراف بردانش وفراست نورجهان کرد.
همانطوریکه نورجهان شاعربود ازشعرا قدردانی میکرد وبا شاعران عصرش مباحثه داشت، چنانچه روزی درباغ گردش داشت ومرزاصیدی شاعر، نورجهان رادیدکه نقاب
به رخ دارد وبامصاحبانش مصروف صحبت بود، وی ندانست که نورجهان است، بی تکلف این بیت را گفت:
برقه بررخ افگنده بردنازبباغش        تانگهت گل بیخته آیدبه دماغش
چون نورجهان این بیت استعماع کرد، در حال شاعررابخواست وپنجصدروپیه انعامش داد، وشاعررا درجملۀ شاعران دربار پذیرفت.
آورده اند درآخرماه مبارک رمضان جهانگیر هلال ماه رادرآسمان دیدومصرع دیل راگفت:
هلال عید براوج فلک هویداشد؟
نورجهان فورآمصرع دوم را رسانید
کلید میکده گم شده بودپیداشد
زوانی جهانگیردید، پیرخمیده قامت مگذشت، این مصرع موزون برزبان آورد
چراخم گشته میگردندپیران جهان دیده
نورجهان بیدرنگ جواب داد
بزیرخاک جویندایام جوانی را
نورجهان طبیعت شوخ وظریف داشت، وبراشعار« کلیم کاشی» انتقادونقطه گیری میکرد
کلیم کاشی شعرذیل راسروده خدمت نورجهان فرستاد:
زشرم آب شدم آب راشکستی نیست             بحیرتم که روزگارچون بشکسته
نورجهان در جواب نوشت « اول یخ بسته وبعد بشکسته؟
آورده اند یک مرتبه درآسمان ستارۀ دنباله دیده شد؟ نورجهان این بیت را گفت:
ستاره نیست بدین طول سربرآورده              فلک برشاطری شاه پربرآورده
روزی نورجهان طالب عاملی را ازعقب پرده گفت: شماقصایدی جهت شاه میگوئید، کمی توجه جانب مانیزنمائید طالب شاعردست بسته عرض کرد:کسی را ندیده باشم چگونه تعریف نمایم؟
نورجهان درجواب گفت:
بلبل ازگل بگذردگردرچمن بیند مرا             بت پرستی کی کندگربرهمن بیند مرا
درسخن پنهان شدم چون بوی گل دربرگ گل              میل دیدن هرکه دارددرسخن بیند مرا
نورجهان علاوه برزیبائی وذوق لطیف وطبع شعر، همیشه با آرایش ولباس زیبا وجواهرات قیمتی بیرون میشد،جهت آرایش وبوی خوش چندین نوع عطرگلاب خودمیخواست،درپخت و پزدست رسی کامل داشت وچندین نوع غذا منسوب بوی است، ایشان اصلاح لباس زنان رامروج نمود، وعلاوه بر اینها سوارگاری کاهری بود، درشکار تیرش خطا نمرفت، چنانچه روزی شیری را شکارکرد،ظریفی این بیت را گفت:
نورجهان گرچه بظاهر زن است درصف مردان زن شیر افگن است
دراخیربرای حسن کلام چند ربایی ازنورجهان بیگم آورده سخن را کوتا میسازم
نورم، نارم، حدیقه ام، گلزارم دیرم،      صنمم،برهمنم،زنهارم
نی نی غلطم هرآنچه گفتم             نیم بـوی گلم وطـبیـعت گـلزارم
کشاده غنچه اگرازنسیم گلزاراست          کلید قفل دل ما تبسم یاراست
نه گل شناسدونه رنگ وبونه عارض        زلف دل کسیکه بحسن وگرفتاراست
...............................
چوبردارم زرخ برقعه زگل فریادبرخیرد         زنم برزلف اگرشانه زسنبل دادبرخیزد
براین حسن وکمال خودچودرگلشن گذرسازم      زجان بلبلان شورمبارکبادبرخیزد
............................
دل به صورت ندهم تانشده سیرت معلومم          بندۀ عشقم وهفتادودوملت معلومم
زاهـداحوال قیامـت مفگـن دردل من هول             هجران گذراندیم قیامت معلومم
نورجهان روزی این بیت را گفت:
ای محتسب زگریه ی پیرمغان بترس          یک خم شکستن تو، به صد خون برابرست
جهانگیردر جواب گفت:
ازمن متاب رخ که نی ام بیتویک نفس          یک زنده کردن تو، بصدخون برابر است
نورجهان درجواب گفت:
چونتابم ازتورخ که تویی قبلۀ مراد              رخ تافتن رقبله، بصدخون برابراست

نورجهان بعد از وفات جهانگیر1037 هـ درماتم شوهر نشست ، دیگر لباس رنگین به
تن نکرد ودیگردرمجالس اشتراک نفرمود. درخلاصته التواریخ قطعۀ ذیل دروفات نورجهان آمده است:
زنرگس وگلاب ارچه نتوان کشید کشیدند از نرگس من گلاب
وگـرازتـوپـرســند، تاریـخ آن بگو: کورشد دیده ی آفتاب ( 1055هـ )




پایان
منابع وماخذها :
تاریخ کامل هند
قصص هند
تذکرته الواقعات
تاریخ شاهی
آب کوثر
هندوستان پراسلامی حکومت
هندوستان پرمغلیه حکومت
طبقات سلاطین
پرده نشینان سخنگوی
بزم ایران
خلاصة التواریخ
 

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل ۱۷۴،          سال    هشتم،        اسد/سنبله   ۱۳۹۱ هجری خورشیدی                    ۱۶ اگست      ۲۰۱۲ عیسوی