کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بزرگداشت
هفتادمین سالروز

تولد استاد غوریانی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

متن سخنرانی استادغوریانی
درمحفل تجلیل ازشخصیت علمی آن استاد عالیمقام
 

 

این محضرشریف ازجانب انجمن شام درویشان درایالت ورجینای ایالات متحدهء امریکا بتاریخ دهم نومبر2006 باحضورجمع غفیری ازدانشمندان وعلاقمندان استادغوریانی دایرشده بود.

آنچه درزیرمطالعه میفرمایید، برگرفته ازصحبت شفاهی استاد درآن محفل مبارک می باشد :

استادان عزیز ودوستان محترم، السلام وعلیکم !

خوشبختی من دراینست که درزندگی باچنان بزرگانی محشور بوده ام که علی العموم توانسته ام ازآن استفادهء علمی کنم وبعضاً فرصتهایی دست داده که باهم کارهای مشترکی نیزانجام دهیم و، خوشبختی وسعادت بالاتر اینکه آن عزیزان بعضاً درین محفل حضور دارند.

امشب یکعده از عزیزان دانشمند دربارهء من صحبت کردند، اما درحقیقت این بزرگان دربارهء خودصحبت فرمودند.البته این سعادت کمتراتفاق می افتد و میسرمیشودتاچندشخصیت همدل وهمرازوهم آواز که ازهمدیگر آموخته اند وازیکدیگرتأثیر پذیرفته اند، در زیریک سقف وبریک گلیم دورهم جمع آیند.

امشب استادعزیز، دوست دیرین ومحترم من استادنگارگر سیر تفکردر اسلام را برایماروشن کردند. اتفاقا من درین اواخرتصمیم داشتم تاهمان سلسله مقالاتی راکه ازمن درمجلهء گرانسنگ «نقد و آرمان»بچاپ رسیده،همه راجمع آوری کنم وهمه رابصورت مستقل بچاپ برسانم، ولی سئوال ومشکل درینجا بودکه این سلسله مقالات پراگنده چگونه انسجام یابد وچگونه ترتیب شود، به چه شکل زیر چاپ دوباره رود، چه کسی برآن مقدمه بنویسد وابرازنظرکند.

خوشبختانه صحبت امشب استاد نگارگر به این مشکل پایان بخشید، زیرا صحبت امشب شان میتواندمقدمهء جامعی برآن نوشته های من شود، زیرا کتاب یارساله ای که نه مقدمه ای داردونه مؤخره ای، چندان تأثیرگذار نخواهدبود وبهتراست بهمان صورت پراگنده باقی بماندو، احیاناً شایدکسی درآینده پیداشودکه به اصطلاح اول وآخر کار راانسجام بخشد.

خوشبختانه صحبتی که امشب استادنگارگر باشماکردندو، رهگشای من شد وبرای کارهای بعدی من خیلی سودمند، امیدوارم که اگرموفق شوم وهمان مقالات پراگندهء منتشرهء «نقدوآرمان» را دوباره چاپ کنم، ترجیح خواهم داد تاآنهارا بامقدمهء استادنگارگر مزین سازم واین کار بروفق مراد من خواهد بود. من باعدهء از دانشمندان، ازجمله بااستادنگارگر گویا کارهای مشترکی نیزانجام داده ام واین اشتراک وهماهنگی وتأثیرپذیری ها گاهی تاحدی بوده که خودم هم نمی دانم چه چیزی ازچه کسی است؟! مثلا این موضوع رامن نوشته ویاگفته ام و، یا استادعزیزنگارگر؟ واین تأثیرات کاملا متقابل بوده است. فکرمیکنم دربخشی ازمقالات، من و استاد نگارگر مساویانه شریک بوده ایم. مثالی عرض کنم:

میرباقر داماد که استاد ملاصدرا بود، وقتی دربارهء شیخ الرئیس ابوعلی بن سینای بلخی، فیلسوف نامدار شرق صحبت میکرد و، خصوصا وقتی اززبان ابن سینا مثال می آورد واستشهاد می جست، میگفت: قال شریکنا فی الفن. یعنی شریک من درهمین هنرودر همین فن. حال من نیزهمان گفتهء اورا درمورد خود واستادنگارگر تکرار میکنم ومیگویم: شریکنافی الفن ـ استاد نگارگر ! بصراحت میگویم که من درکارهای مشترک خود بااستادنگارگر، از ایشان آموخته ام وبعضاً مشکل است تاتفکیک کنم که چه اندازهء این گپ ها از منست وچه اندازهء آن از استادنگارگر.

این بود شمهء ازتأثیراتی که من از استاد(نگارگر) پذیرفته ام و به تعبیری این خود نوعی تأثرات متقابل وهماهنگی فکری رامیان من واستاد گرانقدر وعزیز نگارگرصاحب می رساند .

دربارهء استادواصف باختری، من ابتداء بهمان کتابی رجوع می کنم که جناب مغفور خُلدآشیان داکترعلی رضوی زیرعنوان «نثر دری افغانستان» نوشته اند وراستی کتاب بزرگ ومستطابی است. استادرضوی (علیه الرحمه) درمبحث یادر شرح حال فلسفه نویسان، درقدم اول یادرمرحلهء اول از استادمرحوم حضرت علامه صلاح الدین خان سلجوقی نام برده اند، یعنی اول نام استادسلجوقی آمده، درمرحلهء دوم نام استاد واصف باختری ذکرشده ودرمرحلهء بعدی از من نام برده اند. این طبقه بندی یابه تعبیردیگرمراحل نزد من ارزش خاصی داردومن آنرا می پسندم وکاملا بجاست وهمین ترتیبی است که استادرضوی نهاده، من به آن ارج میگذارم ومیگویم:«هرمرتبه از وجود حکمی دارد ـ گرفرق مراتب نکنی، زندیقی» !

استادرضوی (داکترسید علی رضوی غزنوی، استاددانشکدهء ادبیات وعلوم انسانی دانشگاه کابل ـ رحمت خدا بر او بادـ اداره)، مرحوم درآن اثرنوشته ای از استادواصف باختری رانقل نموده اند زیرعنوان «یک نهء شکوهمند در برابرهمه آری های دروغین» واین گفتهء خیلی بجا ودقیق، زیرا فلسفه همیشه از نفی شروع میشود، ایمان با نفی شروع میشود، یعنی نفی هرچه غیراز خدا، ایمان با لا شروع میشود، فلسفه هم با لا شروع میشود ـ حالا شایدکسی بپرسد که استادواصف باختری شاعراست، شاعربزرگست وشعرعالی می سراید، بنااً باچه دستآویزی یابه چه دلیلی استاد رضوی اورادرقطار فلسفه نویسان قرارداده است؟!

واقعیت اینست که من به ذوق وتشخیص استادرضوی شادباش میگویم، زیرا وقتی استادواصف باختری (نه) میگویند، خود بخود فلسفی عمل میکنند وفلسفی می اندیشند، زیرا فلسفهء با نفی شروع میشودو، نفی فلسفه خود فلسفه است . درواقع عرض من اینست که استادواصف باختری هیچگاهی ادعای فلسفه نویسی وفلسفه گرایی نکرده اند ونمی کنند، اما این راهم نبایدفراموش کردومثل آفتاب روشن است که مسایل فلسفی درکارهای شان، درشعرشان عمقیاً جلوه گراست. به گمانم فرق کارهای من باکارهای استادواصف باختری درینست که کاراستادواصف باختری فهمیده میشود واتفاقا کارهای شان چشمگیر وعظیم است، اماکار من فهمیده نمیشود، احیاناً خودم هم نمیدانم .

یک وقتی چارلی چاپلین و انشتاین باهم ملاقی میشوند، چارلی چاپلین به انشتاین گفت که عجیب دنیایی است وجای حیرت است که شهرت شما دنیا راتسخیرکرده وجهانشمول شده . انشتاین در جواب به چارلی چاپلین گفت: برادر دراصل توآدم خوش بختی هستی،زیرا مردم ازهنرتوآگاهی دارند، آنرادرک میکنند ومی پسندند، ولی برهنر من کسی وقوف کامل ندارد، اکثریت آنرانمی دانندونمی فهمند. هرکسی که یک قاب ساعت بربند دست خود بسته است، فکرمیکندمفهوم زمان رامی داندوباخود میگوید گز و متر راهم می شناسم، مساحت راهم میدانم ومیتوانم اندازه گیری کنم پس میتوانم با انشتاین جروبحث وجدل کنم، یاحداقل به این باوراند که میتوانند وقادراندتادرین گونه مباحثات شرکت ورزند .

فرقی که من بااستادواصف باختری دارم، درین است که فلسفهء استادواصف چیزدیگری است، یاروشنتر بگویم باکسوت متفاوتی عرضه میشود و، دانشهای فلسفی من درلباس دیگری پیشکش میشود. اوشعرمیگوید ومن مقالات فلسفی می نویسم، فکر میکنم فلسفهء استادواصف باختری همانست که اقبال لاهوری گفته بود:«حق اگر سوزی نداردحکمت است ـ شعر می گرددچو سوز از دل گرفت ـ بوعلی اندر غبار ناقه گم ـ دست رومی پردهء محمل گرفت» .

امروز درهمین دوران معاصرما بیشترکسانی که دربارهء اگزستانسیالیسم نوشته اند،فهم سخنان شان زیادمشکل است ومفاهیم بسیارپیچیده ومغلق اند ودرک واقعی آثارشان برای همگان بصورت یکسان ناممکن است وصرف عدهء معدودی میتوانندازآنهااستفادهء اعظمی علمی بکنند، ولی وقتی دانشمندان پیرو همین مکتب فلسفی همان مطالب ومفاهیم را درکسوت داستان ارائه کردند، تقریبا همه به کنه مطلب رسیدند وبیشترفهمیدند. همین نویسنده یاواضحتر بگویم، فیلسوف نامداری که استادواصف باختری از اونام بردند، یعنی ژان پل سارتر را درنظربگیرید،سارتر اول کتاب هستی ونیستی رانوشت، ولی کمتر کسی مطالبش رادرک کرد ولی بعدهاهمان موضوعات را بصورت آثار ادبی مثلا درقالب داستان ارائه کرد. فکرمیکنم آثار داستانی سارتر، گوشه نشینان انتونا، دیوار و استفراق، درشرح وانتقال فلسفهء سارتر زیادسودمندبوده است، یعنی آثار ادبی سارتر که بصورت داستان ارائه شد، فهم وهضم وجذب مسایل مغلق وپیچیدهء دستگاه فلسفی اورا آسان وممکن کرده است.

ازجانبی استادواصف باختری عرفان وفلسفه راباهم ممزوج کرده اند، استادواصف واقعا درین حوزه ودرین مسایل بابزرگان شف هستند، بطورمثال معنی ومفهوم شعرحضرت مولینا راخوب فهمیده اند،بجای آنکه معانی پیچیدهء عرفانی وفلسفی مولینارابازبان فلسفه وبا اصطلاحات فلسفی بنویسند،همان مفاهیمم رابه زبان شعر و آثار ادبی ارائه میکنند. من به ضرس قاطع گفته میتوانم که استاد واصف باختری به عمق افکارحضرت مولینا پی برده اند ودر سرزمین شعرآن بزرگوار مقیم شده اند ودرآن اقالیم رحل اقامت دایم گسترده اند. جناب استادواصف باختری آنچه نوشته انددر تحقیقات ادبی خود یادرشعرخود، همه درنوع خودتاهنوز ناشناخته است.

اماکاری که ایشان درحق من انجام دادند، یعنی آنچه امشب در بارهء من وکارهای من گفتند، واقعاً مایهء حیرت من شدومن به ترتیبی هراسان شدم وباخودگفتم این چگونه ممکن است که کسی ترا چنین سایه وار تعقیب کرده باشد وتو ازآن آگاه نبوده ای. تعجب و حیرت من بیشتر ازین ناحیه است که حتی ازیکتعدادکارهاومقالاتی که من خود ازآن بیخبرم، یعنی چه بوده، چه وقت بوده، چطوربوده من قطعا ازآن آگاهی ندارم وآن مسایل رابخاطرندارم واگرچیزی هم بخاطرم مانده، اندک است، ولی استادواصف باختری همه رامی دانند، یعنی مرا درین زمینه بیشترازخودم می شناسندوکارهایم را بیشتر ازخودم بخاطر وحافظه سپرده اند.

درمیان استادان وبزرگانی که درینجا تشریف دارند، استاد راشدسلجوقی هم حضوردارند،عرض کنم که ایشان مخدوم زادهء من هستند، بدین معنی که والدبزرگوارشان، آن شادروان استادمن بودند ومن با استاد راشدنیز کارهای مشترکی انجام داده ام، ماهردو یکجا دروزارت معارف افغانستان درشعبت نصاب تعلیمی درتألیف و تدوین کتب تعلیمات دینی صنوف هفتم وهشتم ونهم یکجاسهم داشتیم وازین استادبزرگوار خاطرات شیرین وماندنی ازسالهاقبل در حافظه باقیست وحق دوستی ،همکاری وهم مسلکی ومؤدت اززمانه های دور تاحال پابرجاست.

خوب، همراه آقای داکترولی احمدپرخاش احمدی هم علی هذاالقیاس، مقالاتی راکه من نوشته ام واومنحیث ناشرومؤسس و مدیرمسئول مجلهء گرانسنگ نقدوارمان چاپ کرده اند، وسیله ای بوده برای تفاهم بیشتر میان ما و، حتی گاهی اتفاق افتادکه من موضوعی یامطلبی را ازترجمه های مترجمین نامداری چون نجف دریابندری، عباس زریاب خویی ویاداکترحمیدعنایت اقتباس کرده ام ودان استناد ورزیده ام، جناب استادپرخاش، که هنوزخیلی جوان هستند، دربارهء آن ترجمه ها ملاحظاتی ارائه کرده اند واین خود نمودار تسلط کامل آن عزیز برزبان انگلیسی، فارسی وعربی است. او امروز درترجمه تااندازه ای موفق وآبدیده است که برترجمه های بزرگترین مترجمین قرن ملاحظات ونظرات تازه ای ارائه می کنند. قدرت وصلاحیت داکترپرخاش درادبیات مقایسی بدون شک بدان پایه است که امروز اورا درقطار بزرگترین وسرشناس ترین دانشمندان وپژوهشگران مسایل تیوریک درادبیات شناسی وفلسفه قرارداده است.

بصورت کل دوستان عزیزودانشمندی درینجاحضوردارند و عده ای دربارهء من صحبت کردند ولطف فرمودند، واقعاجای افتخار است ومقام شکران، من ازسخنان همهء آنهاآموختم وفیض یاب شدم وازهم سپاسگزارم. این نکته رانیزعلاوه میکنم که این عزیزانی که دربارهء من صحبت کردند، درواقع درمورد خودسخن گفتند، همه از من تجلیل کردند ولی من درمیانه نبودم . خوب، بهتربوداین پر حرفی هارانمی کردم، ولی طاقت نیاوردم، خصوصااستادواصف باختری مرابه یک شگفتی فلسفی واداشت وتصریح اینکه ازبرای خدا تو، یعنی استادواصف چنین قدم به قدم مراتعقیب میکرد ومن هرگزمتوجه نبوده ام وحتی سایه ات رانیز ندیدم، واقعامایهء شگفتی است، ولی مسلم است که استادواصف خوب ردپای مراگرفته و سایه وار دنبال من بوده، از ایشان باردیگرتشکر میکنم .

بهرحال ازهمهء شماتشکر، خانم من ساره جان ازجانب خود، فامیل واین عاجز دربرابرلطف بیکران همهء تان اظهارسپاس وامتنان کردند ومن درصداقت امتنان قلبی خانم گواه صادقی هستم. دیگر نمیدانم چه بگویم وچه نگویم، ولی یقین دارم آنچه گفتم، واقعا از دل گفتم. کم ماوکرم شما ! البته این موضوع ازمقولهء کاهو وکرم نیست، ممکن است حقایقی درآن نهفته باشد.

دراخیر به یک دوست عزیزدیگراشاره میکنم، به آقای یوسف سیمگرباختری، واقعاً به این هنری که ایشان دارند من واقعاشیفتهء آن هستم، من شعررا دوست دارم وآنرا می پسندم، من خودنیزشعر سروده ام، ولی سیمگر هنربزرگی دارد، من زیاد بااوحشرونشردارم بعضی اوقات اورابه خواب میبینم، درخواب نیز اومباحث علمی را مطرح میکند، مثلا ازمن می پرسندکه فلان مسأله چگونه است،یا فلان کتاب چطورشد وازین قبیل گپها، ماباهم خیلی نزدیک هستیم وحشرونشرداریم، میگویند درآخرت آدم باکسی حشرونشرمیشود که درزندگی با او نزدیک بوده وحشرونشرداشته، امیدوارم  در آخرت هم باهم نزدیک باشیم ودعامیکنم که چنین باشد.

یک بیت از حضرت حلاج بخاطرم آمد، آن بیت چنین است:

انا من اهوی ومن اهوی انا    نحن روحان حللنا بدنا

یعنی کسی راکه من دوست دارم، من اوهستم وما دو روح در یک بدن هستیم، به تعبیری میشودگفت: کسی راکه من دوست دارم من خودهمان کسم، یعنی من هم عاشق هستم، هم معشوق هستم، من و سیمگر دو روح هستیم که دریک بدن حلول کرده ایم و آرزومندم دوست من سیمگرباختری همین تحفه را ازمن بپذیرند، زیراتصور میکنم همین بهترین وشایسته ترین تحفه وپاداش است که میتوانم به او بدهم .

ازتوجهء همهء تان باردیگر اظهارمسرت وامتنان می کنم

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٤                     سال دوم                          فبروری/ مارچ۲۰۰۷