سخن ناشر
ما در دیار غربت در مقطع زمانی حساس و پر مسؤولیت قرار داریم چون شرایط
ناگوار کشور دگرگونی هایی را ببار آورد که باعث ازبین رفتن بیشترین ارزشهای
تاریخی مان گردید. کدام مرجع با اعتباری مسؤولیت شناسایی و ثبت دقیق
کارنامه های شخصیت های ورجاوند و فرهمند معاصر را نگرفت و جنگهای متمادی
باعث شد که حتی آثار شماری در دسترس نماند.
در این جغرافیای غربت، نسل های متفاوتی در میان ما حضور دارند. نسل بالاتر
از شصت سال که کودکی و جوانی را در آرامش نسبی در کشور گذشتانده اند و
خاطره های خوشی هنوز دارند؛ نسل میانسال یا «نسل قربانی » که دشوارترین
شرایط را از نوجوانی تا امروز آزموده اند و به جز خاطره های جنگ چیزی از
کشور با خود نیاورده اند و نسل جوان و نوجوان که در غربت سر بلند کرده اند
و برای بیشترین شان دیگر افغانستان و حوادث آن بی مفهوم شده است و خود را
وابسته به آن جغرافیا نمی پندارند.
نسل میانسال دور ازمرزهای افغانستان که هنوز وابستگی های خواسته و ناخواسته
با زادگاه شان دارند، ولی جنگ و تباهی بیشترین تجسم و تصویر از وطن را
برایشان ارایه میکند و تا چشم میبندند و خاطره ها را تجدید میکنند، کمتر آن
فضای صمیمی و صفای انسانی زیستن در ذهنشان مجسم میشود و همه چیز را از هم
پاشیده می یابند ولی نسل کهنسال ما برای ترسیم و ثبت احوال روزگاران شان
یاد ها و پیامهای فروان دارند؛ از بزرگان و چیز فهمان آن روزگار و از
عیاران و رادمردان آن زمان که دارند آرام آرام به فراموشی سپرده میشوند و
چراغ یادهای شان روبه خاموشیست.
پرداختن به کارنامه ها و زندگی رفته گان آن جاودان یادها، مسؤولیت و کار
ارزشمندیست که در این گزینه، محترم امان الله کبیری بردوش گرفته است و دین
بزرگی را در برابر شایستگی های آن فرهیختگان و هم رسالت خویش را در برابر
تاریخ
ادا کرده است.
انتشارات شاهمامه افتخار دارد که در کار نشر این اثر سهمی داشته است و
مطمئن استیم که با حضور قلمبدستان نستوه مان، گوشه های نپرداختهء تاریخ
معاصر و روزگاران نه چندان دور مان به نگارش می آید و بی گمان میدانیم که
توقع مان از نسلهای آینده در غربت، نمیتواند چنین باشد و حضور بزرگان امروز
را غنیمت میشماریم و اراده و تدبیر شان را در نگارش صادقانهءبرگه های تاریخ
می ستاییم.
برای جناب آقای کبیری با یاری بانوی صمیمی و متعهد شان ناهید فضل کبیری
سامتی، توانایی و ارادهء بیشتر در این راستا خواهانم و نشر مجدد این کتاب
را با اصلاحات و ضمایم بیشتر گام ارزشمند دیگر شان دانسته برایشان نیرو و
پیروزی بیشتر
تمنا م یکنم.
با حرمت،
منیژه نادری
مسؤول انتشارات شاهمامه
3 فبروری ۲۰۲۱ ، هالند
لیسهء حبیبیه
دوستان و عزیزان همدرد من همیشه سرفراز و شادمان، کامگار، فرهمند و متبسّم
باشید. برای اینکه از مکتب و شاگرد و معلم و خاطرات آن دورۀ تابناک و
وارسته را تورّق ورزیم و یادی از آن دوره کرده و از حلاوت و بهج تاش حرف
بزنیم، مختصر
در مورد تعلیم و تربیه که چه اهمیتّ در جامعه دارد به آن اشاره م یگردد.
تعلیم و تربیه در هر کشور بزرگترین انتقا لدهنده فرهنگ، تاریخ تمدّن و علم
و دانش از نسل به نسل دیگر به شمار م یرود. هیچ مجموعۀ انسان نم یتواند به
دور از آموزش و تعلیم و تعلمّ باشد. بنا در هر جامعه رکن اساسی و محور
اساسی، تعلیم و تربیه بوده که به هویت آن فرهنگ و پیشرفت آن جامعه شکل
دیگری به خود م یگیرد. تعلیم و تربیه در کشور ما در عصر ظاهر شاه پادشاه
افغانستان به تناسب گذشته تدریجاً انکشاف نموده نواقص در تعلیم و تربیه رفع
گردیده بود. در این دوره ۴۳ باب مکتب لیسه در تمام افغانستان تأسیس گردیده
که ۱۶ باب آن در کابل و متباقی آن در ولایات ایجاد گردیده بود. در کابل با
آمدن فصل بهار، سال تحصیلی را آغاز م ینمودند و تعطیلات را در زمستان م
یگرفتند، زیرا افغانستان یکی از کشو رهای سر دسیر به شمار م یرفت و هم از
نقطه نظر توان اقتصادی برای تسخین و گر منمودن صنوف امکا نپذیر نبود. به
همین خاطر سه ماه رخصتی در زمستان صورت م یگرفت.
لیسۀ حبیبیه در سال ۱۹۳۰ میلادی برابر به سال ۱۲۸۲ میلادی توسط امیر حبیب
الله خان پدر شاه امان الله در کابل تأسیس گردید. مقر آن در پل باغ عمومی
بوده، در ابتدا به تعداد ۱۲ معلم هندی و ۱۲ معلم افغانی داشت. برای اینکه
در مورد مکتب حبیبیه که خودم در آنجا تحصیلات ابتدایی و ثانوی خود را به
پایان رسانید هام م یخواهم قصه های داشته باشم.
زندگی قصه و افسانه م یسازد و همین قص ههاست که تاریخ را رقم م یزند.
اکنون زندگینامۀ مختصر خویش را شرح داده و به مکتب و مدرسه رفته تا از آن
دنیای معرفت تا جای یکه دماغ یاری و ذهن تداعی نماید نبشته خواهم کرد.
اینجانب امان الله کبیری فرزند مرحوم حیدرعلیخان ترجمان در سال ۱۳۳۰
خورشیدی برابر به سال۱۹۵۱ میلادی در گذر کَبرَیای چنداول کابل شهر کهنه
در یک خانواده روشن تولد گردید هام. تحصیلات ابتدائیه و ثانوی را در لیسۀ
عالی حبیبیه و تحصیلات عالی را در فاکولته زراعت دانشگاه کابل در سال ۱۳۵۳
خورشیدی به اتمام رسانیده و بعد از سپری نمودن دوره اول غند تعلیمی مدت شش
ماه خدمت سربازی را در سال ۱۳۵۴ خورشیدی به پایه اکمال رسانیده شامل خدمت
در ادارات انکشاف دهات، وزارت زراعت و وزارت تحصیلات عالی و مسلکی شد هام.
در جریان ماموریتم در کنفران سها و سمینا رها چه در داخل مملکت و چه در
خارج از وطن اشتراک نموده ام. بعد به ترک وطن مجبور و به عنوان مهاجر ده
سال را درکشور هند مقیم و از سال ۱۹۴۱ به ای نطرف در کشور شاهی هالند که
حدود سی وپنچ سال م یشود، در غربت به سر م یبرم. حال قص های از شمولیت مکتب
و فضای مکتب و رفقا و معلمین، شیوۀ تدریس و انضباط و استبداد و سرزنش و
دسیپلین و ورزش و احترام به معلم را شرح نموده تا باشد خاطرات از بچ هها و
شاگردان آن دوره را در همین صفحه نوشته و یادی از معلم و مربی نماییم، تا
تجدید خاطرات و یاد نام ههای آنوقت گردد.
در سال ۱۳۳۶ شمسی بنابر هدایت مرحوم محمد اکرم خان رئیس تدریسات ابتدائیه
وزارت معارف با شهزاده داؤود پشتونیار پسر پادشاه صنف اول را امتحان سویه
داده به صنف دوم ارتقاء نمودم.
در برج حوت زمستان سرد قرار شد امتحان ما آغاز گردد. پدرم مرا در مکتب
حبیبیه که در پل باغ عمومی موقعیتّ داشت آورده و به اداره مدیریت تسلیم
داده خودش روانه ماموری تاش که در وزارت داخله بود برگشت.
من اداره و رسمیات را در عمر خویش ندیده و در یک کنج مدیریت عقب بخاری
بالای یک چوکی در حال اضطراب و دلهر هگی نشستم و سخت غرق رویاءها شده بودم
و مشکل بود که خود را با پسر پادشاه برابری نموده امتحان بدهم. بعد از چند
دقیقه پسر شاه با یکنفر صاح بمنصب قوی هیکل بلن داندام یاور شهزاده داخل
مدیریت شدند. با مدیر مکتب که در آنزمان محترم صدیق خان بود داخل مصافحه
شده، داؤود پشتونیار با یک روحیۀ قوی و بشاش پهلوی مدیر مکتب نشسته و به
صحبت کردن آغاز مرحوم داکتر ضیأ احمد فدایی مدیر لیسهء حبیبیه کرده اما منِ
بچه غریب مثل طفل یتیم در زمستان عقب بخاری خود را پنهان کرده بودم و به من
خیلی این حالت اجتماعی آنهم به یک دفتر رسمی که قبلاً ندیده بودم مشکل بود.
در روی میز چا یخوری شیرینی چاکلیت، و دو سه رقم بیسکویت خارجی گذاشته شده
بود. داؤود پشتونیار آغاز به تناول نمود. مدیر مکتب من را صدا کرده در حالی
که معلم که بعدا شناختم که امان الله خان اسمش بود در پهلویش نشستم، مدیر
مکتب به امان الله خان گفت که امتحان این پسر را که هدفش من بودم آغاز کن.
در روی میز یک جلد کتاب مصوّر به نام الفبای فارسی که در روسیه برای معارف
افغانستان چاپ شده بود. در پوشی کتاب نقشۀ افغانستان و در کُنج بالای یاش
عکس رنگی نادر خان به چاپ رسیده بود. هیچ فراموشم نم یشود که معلم کتاب را
باز نمود که صفحۀ شستن دندا نها برآمد و من را گفت بخوان. آه ! چه مشکل
حالتی بود که در مقابل مدیر مکتب و یاور بچه پادشاه با خود بچه پادشاه و
معلم که برای اولین مرتبه یک بچ های که به جز صحن خانه و چهار دیوار خانه
آشناهی به بیرون نداشته چطور جرأت نماید اما کوشش کردم که متانت و غرور
کوچکی خویش را حفظ نمایم. به خواندن آغاز نمودم و بعد معلم چند دانه از
چاکلی تهای روی میز را در هر دو دست گرفته و از من پرسید که چند جمع چند
چند م یشود و از چند که چند کم م یشود و چند باقی م یماند یعنی امتحان
ریاضی جمع و منفی بود. شهزاده داؤود متوجه من بوده و هم یگان چرش از خورا
کهای روی میز م ینمود و من در حالت مهابت و شگف تانگیز قرار داشته زیاد عرق
نموده بودم. امتحان ریاضی هم سپری شد. در دل م یگفتم کاش ازین مصیبت زود
رهایی حاصل نمایم.
بدون اینکه برای من تفریح بدهند و یا از چاکلیت و بیسکویت روی میز برای من
لطف نمایند، حتی مدیر خود با دیدن شهزاده حالت دیگری به خود گرفته بود و یا
مرحوم نعم تالله معروف/پژواک مدیر لیسهء حبیبیه متوجه نشد که برای بچه غریب
هم نوازش و مهربانی نماید. بهر حال، درین وقت پیاده دفتر پطنوس چای را
آورده و برای همه پیاله را تقسیم اما برای من نگذاشت. فکر کردم که چه
دنیایی است که غریب هم از دل غریب نم یآید. مدیر برایم گفت آفرین یک سؤال
من م یکنم جواب بده و رخصت هستی. سؤال مدیر امتحان قرآن کریم بود. گفت:
سورۀ الحمد را با قلُ اعَوذُ بربّ الناّس قرائت کن. من به بسیار سستی و
رخاوت آغاز نمودم. این هم گذشت و معلم با دیدن ناخ نها و صفایی لباس امتحان
تهذیب را نیز اخذ
نمود. من منتظر بودم که از شهزاده امتحان بگیرند و من نگاه کنم اما شانس
یاری نکرده من را گفتند امتحانت خلاص شده آفرین کامیاب شدی و به صنف دوم
ارتقا نمودی.
به تاریخ پانزده حوت مکتب آغاز میشود. من را رخصت کردند. در بیرون هوا
خیلی سرد بود. پدرم برایم گفته بود موقع یکه از امتحان خلاص شدی به دهن
دروازه منتظر باش من م یآیم. مدیر مکتب فکر کرد که پدرش در بیرون منتظر وی
است به هر حال در تحت شعاع آفتاب زمستانی ایستاده و منتظر پدر، اما چیزی که
من را بسیار مأیوس ساخت که خوردن چاکلیت و بیسکویت بود که کسی نداد که
آرمانش تا حال به دلم هست، آنهم از ن امهربانی ایشان نبوده بلکه فضا طوری
بود که همه حالت عادی نداشتند، فراموش شان شده بود. به هر حال این هم گذشت.
پادشاهی پسر به مکتب داد ل وح سیمی ناش بر کنار نهاد بر سر لوح او نبشته به
زر جور استاد بِه ز مهر پدر پانزده حوت زنگ مکتب به صدا م یآید و این صدای
زنگی است که تنها صدا و آهنگ واقعی زندگی است که م یتوان به این صدا دنیا و
جهان را شناخت. من و شهزاده هر دو در صنف دوم الف شامل شده و تصادفا همان
معلمی که امتحان ما را گرفته بود، معلم صنف دوم الف و آن شخصیت بسیار
مهربان و شریف جناب امان الله خان است.
در این صنف کپتان هم امان الله ولد حیدر علی، من هم عین نام و ولد، بعد از
چند ماه ارزیابی و شناخت معلمین و جستجوی مقام اداره، برای اینکه پدرم شخص
سیاسی و از زندانیان یکه در حادثۀ قتل نادر خان به زندان رفته بود، بنابر
لزوم دید مقام اداره از صنف دوم الف به صنف دوم ب تبدیل شدم. در مکتب با
سایر همصن فها خیلی صمیمی و مهربان بودم. شهزاده داؤود پسر هُشیار و بشاش
بود. همیشه لب پرُ تبسّم داشت. با همه م یخواست رفتار خوب انسانی نماید. با
من بسیار روش دوستانه داشت و محبتّ م ینمود. رو حاش شاد و یادش گرامی باد.
من خوشبختانه تمام معلمین و استادان آنوقت و ه مصنف یهایم را از صنف دوم
الی صنف دوازده به خاطر دارم. مدیرانی که در لیسۀ عالی حبیبیه ایفای وظیفه
کرده اند عبارت بودند از : محترم محمّد صدیق خان، محترم نعمت الله خان
معروف که بع دها به پژواک مسمی شد، ضیا احمد خان فدایی، محترم عبدالرّحمن
خان عبادی، محترم عبدالغفور خان قرار، محترم سرور خان پویا و محترم صالح
محمد خان فضل یکی پی دیگری ایفای وظیفه نموده که همه از نقطۀ نظر دانش، فهم
و دسیپلین خاصی از راست استادان مرحوم: محمدمهدی خان، مرحوم فتح محمد خان
صنعتگر، سید سکندر خان رسام، عبدالجبار خان، عبدالستار خان، شیر محمد خان
برخوردار بودند. از جمله معلمین
محترم آنزمان حضرات ذیل در مکتب حبیبیه مصروف به تدریسب ودند. محترمان:ن
ظاما لدین تهذیب، سرگند معلمپ شتو، خواخوجی معلمپ شتو، صفدر اعتمادی، داکتر
غنی معلم فزیک کهب چه هاا سمش راب ه نام «تونیکب ایر » )شربت سرفهءا
طفال(خطاب مینمودند. قاری خالق خان معلم قران که مرد خیلی ساده و خوشباور
بود و بعضاوقات بچه های لایق به عوض نالایقان به میز امتحان می نشستند و
امتحان می دادند که قاری اصلن پی نمی برد. امان الله خان معلم صنف دوم
)الف( و محمد نعیم خان از دوم )ب( الی صنف چهارم، در صنوف چهار مضامین
افزوده م یشد و معلمین فرق م ینمود محترمان ستار خان، محترم عزیز خانا عظمی
معلم فارسی وا دبیات که همیشهب ا شاگردان محبتا ز تبسمش م یبارید، شیر محمد
خان، فتح محمد خان صنعتگر، میر محمد صدیق حسینی خطاط ورزیده، دوست محمد
خان، صمد خان، سیف الله خان معلم پشتو و سرمعلم عبدالله خان موسیچه، جبار
خان، عیسی خان معلم پشتو به نام «اسلام قل » که تکیه کلامش اسلام قل بود،
مهدی مرحوم شیرخان چوچه.....
ادامه دارد......
عکس های مربوط به این بخش
از راست استادان مرحوم: محمدمهدی خان، مرحوم فتح محمد خان صنعتگر، سید
سکندر
خان رسام، عبدالجبار خان، عبدالستار خان، شیر محمد خان
مرحوم شیر محمد خان و مرحوم عبدالجبار خان در جمع شاگردان لیسهء حبیبیه
تعمیر حبیبیهء سابقه
مرحوم داکتر ضیأ احمد فدایی
مدیر لیسهء حبیبیه
مرحوم نعمت الله معروف/پژواک
مدیر لیسهء حبیبیه
|