جناب ضیأ باری بهاری،
نگارنده وتهیه کنندۀ کتاب "برگی از تاریخ بدخشان افغانستان" در
آغاز زیرعنوان "اهدأ به جوانان میهنم"، سخنانی را زینت بخش برگهای
نخستین کتاب نموده است که دارندۀ پیام صمیمان ه
برای فراگیری بهتردانش تاریخی و اجتماعی است. وی
مینویسد:"... عزیزانم، نخست تاریخ قریه، شهروو طن خود را خوب ب یاموزید،
بعد به مطالعۀ تاریخ جهان روی آورید.
ما تا تاریخ قریه، و روستای خود را، تاریخ میهن خویش را خوب نیاموزیم، دست
یازیدن به مطالعۀ تاریخ وفرهنگ بیگانه، ما را از
خود دور وبیگانه میسازد."
خوانندۀ کتاب، هنگامی که ورق گردانی کت اب را به پایان میرساند، به درستی
این پیام صمیمت آمیز پی می برد. زیرا سینه اش
دارندۀ انبو هی از اطالعات پیرامون به ویژه زنده
گی در فیض اباد بدخشان افغانستان با ابعاد تاریخی، اجتماعی وفرهنگی میشود.
گونۀ ترتیب کتاب هم پاسخ به این پیام میدهد. از پیشینه ها، از زنده گی پدر
بزرگ، محمد ضیأ ضیأ می آغازد که احتمال سالزاد ۱۳۵۰
ویا ۱۳۵۲ خورشیدی را دارد. آنگاه
که از پدر محمد ضیأ ضیأ، سرمیثاق بخارایی سخن در میان می آید،
همزمانی با دورۀ امیرعبدالرحمن خان می یابد با
ارائۀ این تصویر که روایت ها ازکارکرد ها و زنده گی دریک زمانۀ نشانی شده
ب ا نام آن امیر طرف توجه اند.
پیش ازتمرکز بر نکاتی که در زمینۀ تاریخ، از برگهای تاریخ رویداد ها برای
نخستین بار دراین کتاب یافته ایم، موضوعی را
بیاوریم که بارها به اهمیت آن اشاره شده است. در این
کتاب، در راستای جمع آوری اسناد و مدارک دست اول که بسیار سزاوار
تحسین است، گرد آوری میسر وهمرا ه با تالشهای
شباروزی وچندین ساله را می یابیم که جناب باری
بهاری، برای جمع آوری شعرهای پدر بزرگ زحمت کشیده است. ورنه مانند شاید صد
ها هزار خاطره و شعر وسخن از پیشینیان، زیر
آوارخاک، باد وب اران حوادث و ناگواری های سیاسی-
فرهنگی از میان میرفت. زحماتی که در این راستا بر گردآورنده تحمیل شده است،
کمتر از زحمات آنانی نیست که برای به دست آوردن لعل ویاقوت، تیشۀ
مژگان فرهاد در دست داشته اند. جناب باری بهاری، با
وجود زنده گی در آلمان، شنیده گی ها و روایت های
شفاهی را پیگیری میکند تا دست اش بر بخشی از اشعار پدر بزرگ میرسد.
نمونه هایی را می آوریم:
در کوه وصل جانان، باید رمیده رفتن
چون موی سر به سویش شاید خمیده رفتن
لعل لب نگاری مل از شراب ناز است
جان میدهد به به مرده، قدری چشیده رفتن
چون ماه سوا سوا باشد، از غیر ماسوایش
جان میرسد به جانان کزجان بریده رفتن...
*
بس خجالت پیشه ام شد نسبت بی دانشی
پیرنیکان شده فکر رسا کردم نشد...
با وجود تنگ دستی از خود وبیگانه را
سعی کردم قدر از خود رضا کردم نشد
دشمنان را بس مدارا کرده عمرم شد تلف
خاک پای دوستان بر دیده جا کردم نشد...
وقتی بازتاب زحمات و پیگیری احترام انگیز برای گرد آوری اشعار پدر بزرگ در
این کتاب، دریافت میشود، این تصور هم دست میدهد که
جناب باری بهاری ضیأ، شاید از گم شدن تأسف بار و در
دست نبودن شعرهای میرمحمودشاه بدخشی )میرمحمود عاجز( پدر مخفی
بدخشی مطلع بوده است که کتابی داشته با نام چارباغ، اما در دست نیست
وشاید هم کسی زحمات الزم برای دریافت اش ندید.
ادامه دارد |