بخش ٣
در بخش دوم اين مبحث متذكر
شديم كه روشنفكر حقيقى پيوسته به علت ها مى انديشد نه معلول ها ، چون
روشنفكر بنابر رسالتى كه در قبال دارد ضرورت است علت ها را جستجو كند ولى
معلول كه همواره به دنبال علت است يعنى شأنى است از شؤن علت و اثرى از آثار
ٍاوست در اثر كاوش هاى علت ، خود بخود آشكار ميشود و پى گيرى اين عملكرد را
يك روشنفكر راستين ؛ از ژرفا پى ميگيرد، ميكاود و آخرسر پس از ارزيابى هاى
دقيق و مستدل ، بدون از آنكه در برابر شخصى ، سازمانى و يا حزبى بستيزد در
پى شناختاندن آن علت هايى كه براى بخشى از مردم ( طبقات متوسط و محروم
جامعه ) مشكل ساز و درد سر آفرين به حساب مى آيد ، مى برايد و با رديابى
دقيق از علت ها ؛ معلول ها را كشف و شناسايى كرده و حربه ى قوى به دست
توانگر روشنگر قرار ميدهد . اين روشنفكر پيوسته به محيط و عوامليكه در محيط
دست به دست هم ميدهند كه همين دست به دست شدن ها انگيزه مى شوند براى علت
هاى پى در پى كه در هر طرحى توطئه جديدى ظهور ميكند و هر توطيه در خود
انواع علت ها را ميپروراند و همين علت ها و سبب ها سرانجام معلول ها را
ميشناساند.
اگر اين رويكرد را به گونه
نمونه رديابى كنيم چنين است كه وقتا با يك آدم عليلى برخورد ميكنيم ، در
وهله نخست در صدد علت عليل بودن مى براييم و زمانى دانستيم اين شخص در سن
كودكى آسيبى ديده است باز هم پى ميگيريم كه چرا و چگونه و ... تا آنجا كه
همه علت ها و سبب ها را پيدا و عليل بودن را يك امر اتفاق افتاده مى يابيم
اما هنوز در پى آن مى باشيم كه آيا راه علاج وجود دارد؟ و اگر دارد باز هم
در فكر تداوى و علاج آن مى شويم . وقتا فهميديم معلول به علاج نياز دارد و
در همين مقطع از زمان روشنفكر واقعى اگر به كارش كه علاج هم است ادامه بدهد
و علت ها را كه انگيزه شمرده مى شوند و در اختيار دارد ؛ قدم در راه علاج و
چاره برميدارد. از اين جاست كه به عمل روشنفكرانه اش بسنده كرده و از اين
پس به حيث يك روشنگر در جامعه عرض اندام مينمايد و چون بحث روشنگرى مانند
روشنفكرى جامع و گسترده است بنابران ضرورت است اين پاره را در آينده ها باز
و به معرفى خواهيم گرفت .
حالا پرسش در اين جاست كه چرا
نهال و قلمه هاى روشنفكرى در كشور هايى مانند افغانستان شكوفه نميدهد و
افزون بر شكوفه هرگز به بار نى آيد واگر آيد زود پژمرده شده و به ثمر
نميرسد. همين علت ها و انگيزه ها باعث مى شود كه ما روشنفكرانى با استندرد
هاى جهانى نداريم و بايد هم نداشته باشيم، در حاليكه كشورى چون افغانستان
آنهم در پنج دهه اخير با نشيب و فراز هاى زندگى و تغيير و تبدل رژيم هايى
از هر قماش و رنگ بايد نخبگانى ميداشت كه در روشنفكرى حالا سرامد همه مى
بودند و ما به وجود شان افتخار مى كرديم اما متأسفانه از اثر فقر دانش ،
جهل مركب ، رواج هاى خرافى و جامانده از دين و مذهب و از همه مهمتر عدم
مدريت سالم در سطح رهبرى كشور باعث آن شده است كه به عوض روشنفكر واقعى ،
روشنفكر نماهاى خود كامه و سمت و سوى دار عرض اندام كنند كه كرده اند .
براى اينكه بحث امروزى ما به درازا نكشد ، عوامل اجتماعى ، سياسى ، و بخصوص
تاريخى آنرا در بحث پسين كه پايانى خواهد بود ادامه ميدهيم.
ر. بهادرى |