تاریخ نشان می دهد با وجود این که تاسیس جریانات مختلف سیاسی در افغانستان بی سابقه نیست اما با توجه به تحولات کشور، گرایش های حزبی هیچگاه نتوانسته نماینده واقعی مردم باشد و به همین دلیل و در شرایطی که مردم به جریان های سیاسی اعتماد ندارند جامعه جهانی نمی تواند این مساله مهم را نادیده گرفته و بی توجه به خواسته های مردم افغانستان آن ها را در میان کشاکش نیروهای متخاصم تنها بگذارد. زیرا از این جماعت که «خدا»یی جز «منافع» خود نمی شناسند بعید نیست که با تشویق کشورهای متخاصم و منفعت طلب منطقه، بازهم کشور را گرفتار جنگ قدرت کنند.
زیرا احزاب در کشور ما بر خلاف کشورهای دیگر ساز و کار درستی نداشته و به نظر می رسد که در میان جریانات سیاسی درک درستی از شرایط و موقعیت ها نیز وجود ندارد و گرنه در همین چند سالی که جامعه جهانی در کشور حضور داشت این گروه ها می توانستند فرصت جهانی را پاس داشته، با بازسازی خود و در پیش گرفتن روش های دموکراتیک قدم هایی برای اعتماد سازی بردارند و شکاف بین خود و مردم را ترمیم کنند اما آنچه که در عمل تا امروز از این گروه ها دیده شده است، فقط و فقط تلاش برای رسیدن به قدرت و ماندن در آن است و این روند، عدم اعتماد مردم به جریان های موجود در کشور را تشدید کرده است.
چرخش مداوم و تلاش احزاب و گروه ها برای پیوستن به اتحاد ها و ائتلاف های سیاسی متضاد نشان می دهد که این جریانات دارای اصول مشخص سیاسی نبوده و با توجه به احتمالات موجود تغییر موضع می دهند. البته شاید تغییر و تحول در نگرش احزاب نوعی انعطاف سیاسی قلمداد شود اما بدون شک و شبهه یک جریان سیاسی باثبات فقط می تواند در چهارچوب مصالح تعریف شده خود حرکت کرده و بر همان اساس نیز با دیگر جریانات تعامل کند.
گرچه در دنیای سیاست دست زدن به اتحاد و ائتلاف روشی برای رسیدن به قدرت محسوب می شود، اما برای جریانات پایدار جهانی رعایت خطوط قرمز و اصول اساسی، بیش از رسیدن به قدرت ارزش دارد، زیرا زمینه دستیابی به قدرت همیشه برای گروه ها وجود دارد، اما با از بین رفتن اصول حاکم در یک حزب، زمینه برای جلب اعتماد مجدد اعضای حزب و بازگشت دوباره به آن ممکن نمی باشد. به همین دلیل است که یک حزب با همه ی انعطاف خود نمی تواند خواسته های اعضای خود را نادیده گرفته و برای رسیدن به قدرت بدون توجه به منافع آن ها با دیگران متحد شود. در جهان امروز حزب وسیله ای است در خدمت اعضا اما در کشور ما اعضا وسیله ای اند در خدمت به حزب.
تصور می شود که تاریخ مصرف احزاب در کشورما به پایان رسیده است و اتحاد ها و ائتلاف های جدید دقیقا نشان دهنده فهم درست رهبران از وضعیت موجود است. آن ها خود بهتر از مردم می دانند که هواداری ندارند تا به قدرت «رای» آنها اعتماد کنند و مجبورند برای رسیدن به قدرت، به دنبال ائتلاف های سیاسی بی خاصیت باشند تا شاید در این راستا بوی قدرت را احساس کنند. عناصر سیاسی فعلی کشور در این زمینه دارای تجربه فراوانی اند که یک نمونه روشن آن در «اتحاد هفتگانه» و «ائتلاف هشتگانه» تبارز یافت و مگر نتیجه آن چیزی جز نابودی مردم افغانستان بود؟
بعد از آن نیز صحنه سیاسی کشور شاهد ائتلاف های فراوانی بود و این دور باطل حتی در زمان حاکمیت طالبان نیز تکرار شد اما نتیجه آن چیزی جز بدگمانی و بی اعتمادی نبود. مردم نه فقط نسبت به احزاب بی اعتماد شدند که تجربه های گذشته و رفتارهای چندگانه سیاستمداران مردم را نسبت به آینده کشور نیز با تردید مواجه کرد. سرنوشت ما این شد که با گسترش حس تحقیر، بدبختی، بی سرنوشتی و بدبینی در بین مردم و خصوصا نخبگان جامعه، حس آینده نگری ما از بین رفته و تلاش برای دوری و فرار از این معضل آغاز شود. همین روند موجب شد که تفکر بی سرنوشتی در دوران طالبان وارد مغز توده های مردم شده و زمینه مهاجرت آن ها و خصوصا نخبگان را فراهم کند.
با آمدن دولت جدید، ابتدا امید به آینده تقویت شد و ادامه همان وضعیت می توانست «انگیزه» مردم را زنده کرده و حس اعتماد را به آنان بازگرداند تا مردم خود سرنوشت خود را به دست بگیرند، اما رویکرد جهانی، تهدیدها، رفتار چند قطبی کشورهای همسایه و بی تدبیری دولت مردان باعث شد که امید مردم به یاس تبدیل شود و با ادامه همین روند، طرح خروج نیروهای خارجی در سال آینده ممکن است نتایج وحشتناکی داشته باشد. گرچه مطرح شدن احتمال بروز جنگ های خانگی و بازگشت مجدد طالبان محال است اما ترویج این افکار از نظر روانی نیز برای افغانستان آثار بدی دارد و موجب می شود که مردم با وجود داشتن امنیت، احساس ناامنی کنند!
و در این شرایط هرچه که به ۲۰۱۴ نزدیک تر می شویم حس بی اعتمادی و بدبینی نیز در بین مردم
شدید تر شده و روند بی سرنوشتی و در ادامه آن مهاجرت نیز خود به خود تشدید می شود. زیرا مدیریت و سیاست کشور در طول سالهای اخیر به گونه ای بوده است که برای بسیاری ارمغانی جز بدبختی به بار نیاورده است و البته فساد حاکم بر کشور برخی را نیز خیلی خوشبخت کرده است! «بسوی استرالیا؛ شاید اینبار رسیدم»! نوشته شده توسط «محمد یاسر» در «بی بی سی» فارسی یک نمونه ی خیلی ساده است از اشتیاق مردم افغانستان برای فرار از وضعیت موجود کشور، فرار از حاکمیت سیاسی کنونی و آینده مبهم کشور. او از زبان یک مهندس جوان نوشته است:
«وقتی می بینم که چطور جهان به سمت استقلال سیاسی، اقتصادی، عزت و شوکت، حرمت و آزادی در حرکت و ما از ابتدای ترین امکانات زندگی، خوراک و پوشاک، محروم هستیم، دلیلی برایم باقی نمیماند که باز در افغانستان بمانم.»
بسیاری از افغان ها به همین دلیل دل به دریا زده و برای نجات از شرایط موجود راهی کشورهای دیگر می شوند. نتیجه این مهاجرت ها در بیشتر موارد یا مرگ است یا سرگردانی و یا «دیپورت» شدن اما بی سرنوشتی این فکر را در بین مردم تقویت کرده است که «شاید اینبار رسیدم»! زیرا به گفته نویسنده همان داستان که یکبار از مالزی به کابل «دیپورت» شده است:
«ماندن در افغانستان به همان اندازه برایم موهوم است که رفتن به استرالیا و دل به دریا زدن. آنجا نقطهای امیدی هست اما اینجا همان چراغ کور سوی که روشن بود نیز خاموش شده است»
ایجاد و تقویت همین نوع افکار سبب شده است که افغانستان با وجود حضور جامعه جهانی در آن کشور، بیشترین مهاجر را در جهان داشته باشد و روند مهاجرت مردم آن نیز روز به روز رشد صعودی را طی کند. کافی است که آدم اهل رسانه باشد تا هر روز و در گوشه گوشه جهان شاهد وضعیت اسفبار و دردناک مهاجرین افغانستانی باشد، از ایران گرفته تا پاکستان که یک زخم چرکین کهنه و تلخ قدیمی است، از مالزی تا استرالیا و از ترکیه تا سوریه و یونان و به گفته یکی از دوستان ساکن «ناروی»، امروز به برکت «جهاد»، «خون شهدا» و تلاش های شبانه روزی حاکمیت «کمونیست ها»، «جهادی ها» و «طالبان» کشورمان موفق شده است هم به نقطه نقطه دنیا «آدم» صادر کند، هم «تروریسم» و هم «مواد مخدر» و این یک موفقیت بسیار کلان در عرصه بین المللی است که نتایجش را برخی در خارج و برخی در داخل به «جیب» می زنند!
وضعیت فعلی می تواند به این مفهوم باشد که هر کسی که توان مهاجرت داشته از کشور رفته است و یا خواهد رفت. آنان که باقی مانده اند یا توان مهاجرت ندارند و یا دست شان در «جیب» مردم است و البته خانه های شان در کشورهای بیگانه. برای این افراد هیچ کشوری افغانستان نمی شود، زیرا فقط در این کشور است که اینان قادرند «ره صد ساله را یک شبه طی کنند!»، و برای این افراد هیچ کشوری افغانستان نمی شود، زیرا فقط در این کشور است که یک کارمند قادر است بالغ بر یک میلیون دالر دزدی کند! و در کشوری که یک کارمند بانک قادر است یک میلیون دالر دزدی کند «پیمودن ره صد ساله» خیلی ارزش دارد آن هم برای کسانی که سرنوشت شان به دست خوشان است!
پایان
|