تاجیكان
كلمه "تاجیك" بسیار قدامت ندارد ولی قوم تاجیك از مردمان قدیم توركستان و افغانستان میباشند. از بس كه تورك با تاجیك بمدت هزاران سال زیست باهمی داشتند، بسی از مردمان حتی بعضی از كسان در ایران هم اشتباهآ تورك را با
تاجیك یكی میدانستند. البته یكی دانستن این دو برادر تاریخی كار مشروع و عالی است اما منظور از تفكیك خون ها و زبان و بعضی خصوصیات دیگر ویا به عباره دیگر شناسائی هریك بذات خودشان میباشد، تا باشد كه هركدام به تاریخ خود وباز هردو به تاریخ
مشترك شان افتخار و مباهات نمایند.
حقیقتی را كه نمیتوان از آن انكار كرد اینست كه تاریخ تاجیك بدون تورك و تاریخ تورك بدون تاجیك نمیتواند مكمل شود، گویا وقتیكه بحث از تورك مینمائیم در حقیقت در ظاهر ویا در پس پرده وجود تاجیك حتمی است و اگر از تاجیك حكایت
داریم، آن حكایت بدون موجودیت تورك نمیتواند مكمل باشد.
یكی از دعوا های قدامت دربین تورك و تاجیك اینست كه كدام وقت كدام یك در توركستان كه اعراب آنرا ماوراءالنهر نام گذاشته اند آمده اند، و هردو دلایل زیاد دارند و درست ترین جواب آنست كه هردو از آغاز مهاجرت ها در آن
سرزمین بزرگ و با فیض و بركت نزدیك به هم آمدند و اینكه هریك گلوی خود پاره نموده و میخواهند گویی سبقت بربایند، ثبوت آن فقط خواب است و خیال.
تاریخ نشان میدهد كه هریك كم از كم دوهزار سال پیش از امروز در آن سرزمین ها حیات بسر برده اند، و پیش از آن نزد محققین مجهول است و برای اثبات قول خود دست به افسانه میزنند "چون ندیده اند حقیقت، ره افسانه زدند."
اگر مردم تورك ادعا نمایند كه سرزمین افغانستان و توركستان كبیر محل بود وباش توركان میباشد، این موضوع همچنان قابل پذیرش نمیباشد، درست است كه از روی منطق، دلیل و استدلال میتوان امریه مذكور را بخاطریكه دست كم سه صد
ملیون نفوس دارند پذیرفت، ولی موجودیت تاجیك با این حكم از میان میرود، چونكه با مقایسه به تورك تاجیکان قلیل میباشند. اما تاریخ تا جاییكه بیاد دارد تاجیك نه بنام تاجیك، بلكه بنام عنصر غیر تورك در سرزمینهای خراسان و توركستان
موجودیت خود را ثابت كرده اند و از آوان بیش از پنج هزار سال باینطرف چنان باهم مزج، تركیب و مضمحل گردیده اند كه از هر نگاه بجز از چند كلمه متفاوت تاجیكی و توركی مشابهت های عام و تام دارند، و كذا جدا ساختن این دو طائفه نه تنها یك خیانت بشری است بلكه از
جنایاتی است كه تلافی آن بدست نمیآید.
من در حیرت فرو رفتم و ناچار جوابی نوشتم بس قانع كننده و مدلل، با آنكه از خدمات من به تاجیکان برایش اقناع حاصل شده بود، با آنهم فكر ناقرار او، در نوشتن معذرت نامه اش وادار ساخته بود تا بگوید كه آیا كوشانیها كیستند و اینك درین مقاله
ویا رساله آنرا حل نموده ام.
تعصب داشتن جائی را نمیگیرد . بخل و حسادت زمانی به یك شخص یا اشخاص پیدا میشود كه آنها خود را ناتوان و ضعیف تصور مینمایند و از جانب دیگر تنگ نظری شان بحدی میرسد كه اگر كسی درباره نژادی یا قومی كه به خودش رابطه دارد، مینویسد، فكر
مینمایند كه برضد آنها چیزی نوشته شده است.
توصیه من به آنعده عزیزان اینست اولتر از همه حقیقت را درنظر بگیرند، دیگر اینكه به لاف زدنها، خیز های بلند یك عده مبالغه كنندگان و تحریف كنندگان تاریخ وقعی نگذارند و سوم اینكه خودشان مطالعات عمیق نمود، متون
را بخوانند و بدون تعرض بدیگران و دروغ بافی و گزافه گویی قلم را بدست گرفته بنویسند و به قوم دوست داشتنی شان خدمت نمایند، همچنان اجازه بدهند، هركسی كه قوم خود را دوست دارد و درباره اش چیز های خوبی مینویسد، بنویسد و خود نیز به قوم خویش بهترین الفاظ و زیباترین كلمات را استعمال
نموده و خوبیهای شان را برملا سازند و این حق مشروع شان میباشد.
یكی از دوستان بر قوم بر سر اقتدار افغانستان برآشفت و گفت كه آنها فاشیسم را پیاده ساختند ، ولی وقتیكه خودش درباره قوم خود بیان داشت، فاشیست تر از قوم برسر اقتدار خود را جلوه داد. برایش با عرض احترام گفتم كه وقتیكه آن
قوم كار بدی را انجام داد، افكار و نظریات شما هم مثل آنهاست، پس بخود حق فاشیستی میدهید و بدیگران اجازه آنرا نمیدهید. بهتر آنست كه اصلآ ریشه فاشیسم خشك گردد و هرقوم و ملیت حقوق مساوی خود را بگیرند.
چون بحث ما درباره تاجیكان است، پس رجوع مینمائیم به گفتن عظمت، مقام و منزلت مردم تاجیك و تاجیكان با فرهنگ و با دانش.
از خواص و عوام شنیده ایم و در كتب تاریخ خوانده ایم كه افراسیاب ابولآبای توركان جهان است و كیومرث جد اعلی تاجیكان، فردوسی طوسی كه قهرمان شاهنامه سرائی است، با تاجیكان در خون وصلت دارد، ولی
اگر از كیومرث سخنی نمیآورد، معنی اش اینست كه "كیومرث" لغت عربی بوده چونكه فارسی حرف "ث" ندارد، ازآن سبب زیاده تر بمقابل افراسیاب رستم و سهراب را قرار میدهد و او چون ادیب است و موًرخ نیست بنآ نمیداند كه رستم زابلی است و نظر دیگر
در فرهنگ ها طوریكه گفته شد اینست كه وی از سگستان یا سیستان توران میباشد.
در تاریخ سیستان آمده است كه: « ابوالقاسم فردوسی شاهنامه به شعر كرد و بنام سلطان محمود كرد و چندین روز همی برخواند ، محمود گفت همه شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم است. ابوالقاسم گفت
زندگانی خداوند دراز باد ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد، اما این دانم كه خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم دیگر نیافرید ، این بگفت و زمین بوسه كرد و برفت .» ( ص ۷)
درینجا به خوبی دانسته میشود كه اولاً فردوسی مداح بزرگ محمود بوده و تا جاییكه خودش میگفت که:
چو كودك لب از شیر مادر بشست
به گهواره، محمود گوید نخست
دوم اینكه فردوسی به افسانه رستم اعتقاد داشته درحالیكه هم افراسیاب و هم رستم، آنها همه بدون دلیل و تاریخ معین باید وقایع افسانوی شمرده شوند و نه تاریخ و افسانه رستم هم در اصل از سغدیها است پاتسخم معروف است و بزبان دری به رستم تبدیل شده است.
منش ساختم رستم داستان
و گرنه یلی بود در سیستان
فردوسی برای جاویدانگی خلق خود شاهنامه می آفریند رستم وی خودش است و محمود غزنوی را از این تعریف وی خوشش نمی آید از این جهت به فردوسی چندان اهمیت نمی دهد. خداوند ابوالقاسم فردوسی را خیر دهد كه بهتر از سروده های او بزبان فارسی وجود ندارد و خداوند نواسه امیر تیمور صاحبقران - میرزا بایسنقرا را جنت نصیب سازد كه فقط یك جلد یافت شده شاهنامه را به پول هنگفت برابر به
ده وزن شاهنامه طلا عرضه كرد و آنرا به پول گزاف بر سر خطاطان تكثیر نمود كه بعضی از آن آثار جاویدان در موزیم ها یافت میشوند.
محمود بزرگ كه سلطان بزرگ و فاتح تقریبا نیم شرق بود و خودش بزور وقوت رستم دهر بود و اگر پای اسپی را تاب میداد، پایش بزودی میشكست و كاروایی های او حقیقت داشت و در تواریخ با اسناد ثبت است ولی داستان سرآ و مداح بزرگ
فردوسی دلیلی بر چشم دید نداشت ولی یادگار بزرگی به ادبیات دری گذاشت كه تا اكنون بمانند او یادگاری کم دیده شده است.
در كتاب تاجیكان پیرامون اتنوگیز می آورد: « در بین تاجیكان كوهستان آدمان با قیافه جنوبی بیشتر و صحرانوردان كمتر مشاهده میشود. تاجیكان وادیها باشند، در نتیجه آمیزش با مغول صورتان ( تركان ) خون و پوست و سیمای خود را تا اندازهً دیگر
كردند، اما آمیزش مغول - توركی چندان زیاد نیست و از همین سبب تاجیكان و اوزبیكان (توركان ) وادیها و شهر ها به گروه اروپا صورتان داخل میشوند و این عقیده را انتروپولوگی تصدیق میكند (خواجه یف ص۶۵و۵۰). نوشته بالا به شكل تاجیكی تاجیكستان است و اقلآ مفهومی از آن بدست آمده میتواند.
پیدایش كلمه تاجیك تا جاییكه پیشتر هم گفتم وقت و تاریخ معیین ندارد، امیر تیمور گاهی خود را در كتاب " منم تیمور جهانكشآ" تاجیك خطاب كرده بود و اقلآ این تاریخ موجودیت تاجیك را به دوران امیر تیمور در حدود سده چهاردهم میلادی نشان
میدهد. امیر تیمور گرچه خود تورك است ولی محبت او به تاجیك و تاجیكی زیاد بود.
بعضی ها را عقیده برآنست كه "تاجیك"كلمه ایست كه از كلمه "تاجلیك" توركی گرفته شده، تاجلیك یعنی صاحب تاج، پادشاه ویا امپراتور بوده و البته به اثر گذشت زمان شكل محاوری آن "تاجیك" شده است.
عده یی به این باور میباشند كه "تاجیك" از "تازیك" عربی اخذ شده است كه به اثر تكرار عوام شكل آن به "تاجیك" درآمده است.
فكر میشود كه نظر دوم معنی هایی درخود نهفته دارد . اسلام در توركستان و افغانستان از طریق ایران امروزی آمد و بی تردید در ایران فارسی گویان وجود
داشتند. از آن سبب میتوان گفت كه دین اسلام ازطریق زبان فارسی به مناطق مذكور داخل شده و چون مبلغین یا فارسی بودند ویا عرب از طریق این زبان و به همین زبان نشر دین را لازم دیدند، مردم توركستان این گروه را اولآ"تازیك" خواندند و بعداً ازینكه ازدواج ها صورت گرفت و جمله مبلغین در
زمینهای آن دیار مسكن گزین گردیدند، ساكنان آنجا آنها را اولآ "تازیك" و بعداً به مرور ایام تاجیك گفتند، در گفته بالا منظور از قدامت تاجیك نیست بلكه دلیل بر پیدایش كلمه است و اگر این كلمه درست باشد قدامت كلمه تاجیك سده چهاردهم میباشد.
یكی از دلایل دیگر بر كلمه "تاجیك" چنین است كه تورك ها به گروه های فارسی زبان "سرت" ویا "تات" را استعمال مینمودند و چنانچه نظر محمود كاشغری را از طریق نویسندهً تاجیكان در اتنوگیز چنین میخوانیم :« تركان مردم بومی این
دیار را " تت" یاد میكنند . محمود كاشغری در دیوان لغات الترك مینویسد كه تركان همه اهالی ایران زبان كشغر و ختن، هفت رود ماوراءالنهر را تت مینامیدند.» ( محمود كشغری صفحه ۴۵۴ و این قول به صفحه ۲۴ تاجیكان)
از قول محمود كاشغری كه فرهنگ زبان توركی را هزار سال پیش نوشت چنین مفاد بدست میآید كه "تت" ها یا تاجیكان در توركستان شرقی كم از كم هزار سال پیش تشریف داشتند.
محمود کاشغری در مورد واژه "تات" مثلی را ذکر می کند و آن اینست:
تــــــات سیز تورک بولمس
باش سیز بورک بولمس
یعنی که تورک بدون تات پیدا نمی شود و سر بدون کلاه به عبارت دیگر سر بدون کلاه و تورک بی تاجیک نیست.
در طبقات ناصری به حصه تعلیقات استاد عبدالحی حبیبی درباره تاجیك و تازیك شرح قابل ملاحظه فرموده اند كه میخوانیم: « تاجیك و تازیك - این نام مفرد بصورت فوق و جمع آن تازیكان در طبقات مكرر آمده ..... كه نام قدیم یكی از طوایف
آریائی فارسی زبان است در ماوراءالنهر و افغانستان مرحوم ملك الشعرا بهار در كتاب سبك شناسی گوید: كه در طبقات ناصری تات به معنی تاجیك و تازیك آمده ..... » كذالك بهارشرح عجیبی بر تاجیك در ذیل صفحه نوشته كه از روی موازین علمی قابل
تآمل است، مینویسد ( ..... كه ایرانیان از قدیم به مردم اجنبی تاچیك یا تازیك میگفته اند.
این لفظ در زبان دری "تازی" تلفظ شد و رفته رفته خاص اعراب گردید . ولی در توران و ماورالنهر لهجه قدیم باقی و به اجانب تاجیك میگفتند .بعداًز اختلاط توركان آلتائی با فارسی زبانان آن سامان لفظ تاچیك به همان معنی داخل زبان توركی شد و
فارسی زبانان را تاجیك خواندند . و این كلمه بر فارسیان اطلاق گردید و ترك و تاجیك گفته شد )
"ص ۳۸۵ طبقات ناصری و حبیبی از جلد سوم سبك شناسی صفحه ۵۰ "
حضرت مولانا جلال الدین بلخی كه از توركان به اصطلاح خودش نیم توركستانی و نیمش فرغانی میباشد درباره كلمه "تت" ویا "تات" چنین ابیاتی دارد كه فرموده ملك الشعرآ بهار را تآیید مینماید.
اگر تات سن وگر رومین وگر تورک
زبان بی زبانی را بیاموز
ویا به این شكل:
اگر تتساك وگر رومساك وگر تورك
زبان بی زبانی را بیآموز ( از فرهنگ دهخدا )
ازینكه ملك الشعرآ بهارمیگوید - ایرانیها از قدیم به مردم اجنبی تاچیك ویا تاجیك میگفته اند دور از حقیقت نیست، با آنكه استاد حبیبی بر آن تآملات دارد، زیرا ما درین بحث تاجیك گفتیم كه شاید كلمه تاجیك از تازیك گرفته
شده باشد ویا توركی آن "تاجلیك" ویا "تاچلیك" شكل یافته باشد.
ملك الشعرا بهار بازهم آنچه را كه درین مقالهً تاجیك درباره تاجیك آورده شد مهر تآیید میگذارد و میگوید : بعداًز اختلاط توركان آلتائی با فارسی زبانان آن سامان لفظ تاچلیك به همان معنی داخل زبان توركی شده و فارسی زبانان را
تاجیك خواندند . در حقیقت این اختلاطی را كه بهار به مردم آن دیار میآورد ، همان اختلاطی است كه در صدر اسلام كه آن دین از طریق زبان فارسی به توران ( به اصطلاح بهار) یا توركستان داخل گردید و ازدواجها صورت گرفت آن نسل مختلط تورك و
فارسی را تاجیك یا تازیك گفتند.
وچقدر استاد بهار زیبا گفتند كه : « و این كلمه به فارسیان اطلاق گردید و تورك وتاجیك گفته شد چنانچه ابوالاسفار بلخی میآورد: « خلاصه اینكه در ادبیات و تاریخ نام ترك و تاجیك بطور لازم و ملزوم همدیگر در یك ردیف به
مفهوم یك ملت مذكور میگردد » ( ص ۶۵ خاطرات دودمان ..... )
حقیقتیكه انكار پذیر نیست تاجیكان در ماوراءالنهر محدود میباشند و نام تاجیك به تنهائی در آن منطقه درین اواخر ذكر میگردد ورنه یك كلمه معتبر كه بهار هم آنرا تآیید مینماید عبارت از "تورك وتاجیك"بود و در طول اعصارهم ردیف هم
آمده اند و طوریكه گفته شد دوجسم و یك روح اند و گفته های بهار كه قدرت فتوای زبان و ادبیات فارسی را دارد قابل تآیید و تقدیر میباشد . زیرا همه جان كنی ها و زحمات ما به این است كه این دو ملت باهم پیوسته و شریك همه چیز درطول تاریخ یكی
بودند و یكی میباشند و این همان روس استعمارگر و استالین خونخوار بود كه آنها را ازهم جدا كرد و آن مفكوره نحس در وقت كامیابی مجاهدین بر مردم تورك و تاجیك افغانستان اثر انداخت و افتراق منحوس بر سر زبانها جاری گردید.
پوهاند حبیبی علاوه میدارد: « مستشرق معروف آلمانی ماركوارت در كتاب ایرانشهر گوید: این كلمه از تاتچیك گرفته شده و معنی آن در توركی زیردستان كوچك است، تات بمعنی مقهور و مغلوب و زیر دست و چیك از ادات تصغیر است و اسمی
است كه تركان با ایرانیان داده اند » ( ص ۳۸۵ وحبیبی از كاوه برلن ص ۷ شماره ۴،۵(.
باید گفت که تات و سارت در اصل بمعنی شهر نشین و مردم مدنی گفته می شود و این لقب از جانب کسانی به شهر نشینان داده شده است که زنده گی صحراگردی خود را تا حال ترک نگفته بودند، درست مثل اینکه تورکمنان تا هنوز اوزبیکان را تات خطاب می کنند و قزاقها و قیرغیزها ایشان راسارت می گویند.
پوهاند حبیبی به مفكوره بالا تآمل نشان میدهد وی علاوه میدارد: « محشی دانشمند برهان قاطع شرحی بر كلمه تاجیك نوشته كه ملخص آن چنین است: در ختنی Tajik در
تركی تاجیك است ( چغتای ۱۹۴) فرای نویسد: اشتقاق كلمه تاجیك محتملآ از شكل ایرانی شده "طایی" ( قبیله یی از عرب) آمده با آنكه فیلوت در گرامر فارسی طبع كلكته ۱۹۱۹ میلادی (ص ۲۴۵) آنرا مشتق از تاختن میداند و این قول بعید است . توركان
نام تاجیك را مانند "تات" به ایرانیان اطلاق میكردند . هنینگ تاجیك را تركی میداند، مركب از تا- ت ( ترك + چیك ) پسوند توركی جمعآ یعنی تبعه تورك، و این كلمه را با تازیك و تازی (طایی) لغت مرتبط نمیداند.» ( ص
۳۸۶ طبقات ناصری ). در جایی ذكر كرده
ایم كه شهر گردیز از قدیم مردمش به تاجیك بودن مشهور اند و گفته ما را استاد حبیبی از قول هرودت تآیید میكند:« در پكتیكا چهار قبیله زندگی میكنند: گنداری، اپاریتی، ستاگیدی و دادیكی (تاجیك) و این دادیكان كه موًلفین یونانی و لاتینی از
آنها یاد كرده اند از قبایل قدیم و از شاخه های قدیم افغانستان اند كه امروز هم به همان نام قدیم خود تاجیك ..... زیست میكنند» ( ص ۳۸۷ طبقات ناصری) مولف كتاب « تاجیكان پیرامون اتنوگیز» رمز داشتن "تاج" را چنین توضیح میدهد": رمز تاجداری تاجیك از خصوصیات مردم آریان و شاهان آن تاج سر آنها میباشد.
تاجگذاری از كیومرث اولین شاه آریائی شروع گردید، نخستین انسان آریائی بسر تاج گذاشت و همه وارثان او عنعنه را دوام داده خود را كیانیان تاجدار نامیدند» (ص ۱۸) اگر این روایت بالا قرین به یقین باشد پس كلمه "تاجلیك" توركان بر تاجیكان
تثبیت میگردد و توركان گفتند "تاجلیك" ها و بعداً تاجیك و اما خلق تاجیك به قرار كتاب مذكور و نوشته بابه جان غفوروف از زبان فارسی زبانان یا تاجیكان نگفته اند كه تاجیكان خود را "تاجیك" خطاب كرده باشند و قرعهً این نامگذاری به تورك
ها تعلق میگیرد.
اگرچه بعداًز اسلام فارسی زبانها در توركستانات بسیار كم حكومت كردند ولی پیش از اسلام یك تعداد در ایران چون ساسانیان وغیره حكمرانی كرده اند. و تاریخ آنها را ما درینجا نمیآوریم.
قدامت تاجیكان بروی زمین بسیار قدیم است و آنها از نژاد مردمان قدیم دنیا میباشند. وعمومآ به نژاد ایرانی و آرین ارتباط دارند اگرچه درین اواخر كلمه "آریانا" زیاد شنیده میشود ولی كتاب هایی به چاپ رسیده كه لفظ آریانا
را نفی میكند، مثلآ دانشمند شهیر و شناخته شده ایران بنام ناصر پور پیرار و آقای داکتر لعل زاد و یكی از نویسندگان افغانستان آقای سلیمان راوش نیز تحقیقات گسترده را درین باره به خرچ داده اند، اما از كلمه ایرین، ایران و آرین انكار
ندارند و آقای ناصر پور پیرار عقیده ندارد كه هخامنشیان ایرانی باشند، درین باره لطفآ به كتاب "میخ آخر بر تابوت نظریۀ آریا ساز" مراجعه بفرمائید و بابه جان غفوروف هم درباره كلمات آریانا قاطعانه پیچیده است .
در قسمت حیات و سكونت های تاجیكان چندین كتاب تحریر یافته كه هركدام حكایتگر قهرمانیها، بافرهنگ بودن، قدامت تاریخی و نجابت مردم تاجیك میباشد.
تاجیكستان درزمان استعمار روسها از جمله توركستان جدا شد و نام یك مملكت مستقل را بخود گرفت. قبلآ از آغاز حیات در توركستان تا زمان اشغال روسها این مملكت
جزً خاك توركستان بود. در آنوقت ها چندان تفاوت اندر میان تورك و تاجیك نبود و كثافت تبعیض را روسها در میان این دو برادر پاش دادند و بعداً در افغانستان بوقت حكومت مجاهدین ریشه تعصب دربین تورك و تاجیك آب داده شد .
اكنون تاجیك ها مدعی اند كه بخارا و سمرقند به نسبت اینكه دارای نفوس زیاد تاجیك میباشند باید مربوط خاك تاجیكستان باشند. این دعوا، دعوائی است حل نمیگردد، زیرا سرزمینهای خاك های هردو قوم طوریكه در بخش بلخ
آوردیم، بخارا را كلمه توركی ثابت ساختیم. میر محمد صدیق فرهنگ میگوید « بخش بزرگ ساكنین این سرزمین را مردمانی تشكیل میدادند كه از شاخه هند و اروپائی نژاد آرین بودند و بعداً بنام تاجیك شهرت یافتند.» ( ص ۱۴)
وی می افزاید كه مبدآ كلمه تاجیك صورتی از كلمه "تازیك" است و این "تازی" نام یكی از قبایل "یمن" است و پس:« كسانیكه بدست اینان یعنی تازیان دین اسلام را پذیرفتند هم تازی و به تحریف تاجیك نامیده شدند» (ص
۱۴) از
همین كسانیكه بدست تازی ها مسلمان شدند و مردمان شهرنشین بودند ، مردم آنها را باسم تازی ها و بعداً به شكل تاجیك خطاب كردند
فرهنگ می نویسد:« از نبشته چانگ كین سفیر چین درسال ۱۲۸ پیش از میلاد، از سرزمینهای واقع در كناره رود جیحون دیدن كرده بود نقل قول میكند:" در باختر مردمانی تاهیا سكونت داشتند كه در شهر های محصور به دیوار زندگی
میكردند و به بازرگانی میپرداختند" (ص ۱۵)
بعداً از روی قوانین زبانشناسی میگوید كه تاهیا میتواند شكل چینی تاجیك بشمار آید. فرهنگ در بالا میفرماید كه تعدادی از مردم كه تاجیك شدند آنها متمدن تر از دیگران بودند و كذا آنها را كه شهر نشین باشند تاجیك خطاب كردند ولی این
دلیل دهقان بودن آنها را رد میكند.
درعین حال در كوهستان مركزی خراسان كه بنام غور و غرجستان یا مطلق جبال یاد میشد مردمان دیگری بنام هزاره و نكودری جا گرفتند ...... اینان با مردم محلی كه تاجیك آمیخته با تورك بود و امرای آل شنسب و سلاطین غوری ازبین ایشان
ظهور كرده بودند آمیزش یافته زبان آنها را با مخلوطی از لغات توركی و مغولی قبول كردند.
( ص ۱)
از گفتار بالا ثابت میگردد كه غوریان از میان توركان سربرآوردند و آل شنسب كه شاهان شان در هند مقام یافتند هم از اهل تورك بودند. و بنگرید در بحث های غور و تورك كه دلایل زیادی را درین خصوص آورده ایم. و یكی از دلچسپ ترین
فرموده های فرهنگ اینست كه میگوید: « اینان با مردم محلی كه تاجیك آمیخته با تورك» گویا این طائیفه در تاریخ، در خون، در حیات و ممات یكی میباشند و پیوند های ناگسستنی دارند.
فرهنگ میفرماید:« در شمال هندوكش یكتعداد مردم تركی زبان از سابق موجود بود، بعداً یك عده اوزبیكان شیبانی در آنجا سكونت اختیار نموده به تدریج از خانه بدوشی به ده نشینی گراییدند و بمرور زمان قبایلی چند از تركمن و قرغیز كه
با ایشان خویشاوندی داشتند به آنان پیوستند به علت وجود این مردمان ترك زبان بود كه در سده نوزدهم میلادی بخش های شمالی افغانستان به توركستان افغانی شهرت یافت» ( ص۱۶ )
«اگرچندیكه صحت این نظر فرهنگ هیچگاهی از جانب دیگر منابع معتبر تاریخی تآیید نشده است زیراكه تمام تحقیقات علمی و تاریخی نشان داده است كه قسمت شمال افغانستان سده ها قبل از سده نزدهم به توركستان مسمی بود» "ویراستار".
سمرقند را كه توركی ذكر كردیم ، بابه جان غفوروف موًلف كتاب"تاجیكان" چنین میفرماید:« مركز سغد شهر سمرقند بود كه در شهرستان افراسیاب موقعیت داشت )ص
۴۰۸)
سمر نام پادشاهی بود از توركان و شهر سمرقند را او ساخت « امروز نام سمر ویا سمیر برای توركان تاتار بیشترین كاربرد را دارد "ویراستار" » باید گفت سمرقند در اصل سیمزکند بوده است شهرثروت و دارایی در اثر تلفظ پسانها به سمرقند مبدل شده است و کینت در ترکی به معنی شهر است. فارسی زبانان در
سمرقند بدوره امیر تیمور زیادت یافت زیرا وی هزاران اسیر هنرمند ، كاتب و عالم را از خاك ایران به آنجا آورد و پیش از آن موجودیت تاجیك حقیقت داشت ولی نه چندان اكثریتی.
حالا مشكل تورك و تاجیك اینست كه هرچه در خاك شان پیدا شود ازآن خود میدانند و موضوع تاریخ مشترك را فراموش كرده اند، چنانچه بابه جان غفوروف در كتاب تاجیكان چنین میآورد:" از عصر برنجی آلات زیادی از شمال و جنوب
تاجیكستان كشف گردیده اند، در ساحل راست رودخانه سیحون سمت شرقی خجند در محل بیابانی قیراق قوم ده ها مسكن دوره ترقی و آخوین مرحله های عصر برنجی دریافت و تحقیق شده اند ." ( ص ۲۶)
دراین اسناد غفوروف در هردو جمله موجودیت تورك را در سمرقند با آوردن نام افراسیاب و قدامت تاریخی قیراق قوم را به زبان خود میآورد كه حق است . اما ناگفته نماند كه بخارا ، سمرقند ، خجند و حصار و سغدیانه یا پنجه كینت همه
مال مشترك تورك و تاجیك است و تفكیك آن صعب و مشكل است.
نفوس تاجیك در توركستان به مانند قطره یی در بحر تورك میباشد ، ولی كیفیت اعجازی كه لفظ تاجیكی دارد در وقت آزادی توركستان یعنی پیش از تسخیر روسها زبان تاجیكی ده ها مرتبه زیاده تر از امروز تكلم میگردید ، گویا اینكه
جدایی مملكتی بنام تاجیكستان محدودیت زبان را به میان آورد . چونكه تورك ها در طول تاریخ با این زبان خوشبینی داشته و منحیث زبان دوم خود پذیرفته بودند . از جانب دیگر در قسمت تاریخ هم بر تاجیكان ضرر رسید، زیرا تاریخ كهن توران زمین،
ماوراءالنهر، آسیای مركزی ویا توركستان بسیار پركیف و دراز میباشد و حالا فقط تاریخ محدوده خاك تاجیكستان در نظر گرفته میشود، و مثال آنرا میتوانید در سطور بالا از زبان بابه جان غفوروف بشنوید، كه از قدامت قیراق قوم ها ذكر مینماید ونه از تاجیك ها و اگر اینها یك مملكت
میبودند بنام هردو تمام میشد.
مثال دیگر از زبان غفوروف میآوریم : «در جنوب تاجیكستان (مثلآ در حوالی شهر فرغانه ) آثار مسكن قبیله های عصر برنجی صحرایی پیدا گردید. در واحه های واقع در مجرای سفلای نهر های قزل سو، وخش و كافرنهان كه به رود پنج
میریزند، قبرستانهای دوره آخر عصر برنجی، یعنی اواسط و نیمه دوم قبل از میلاد یافت شدند ......» (ص۲۷ تاجیكان غفوروف (شما خواننده گرامی اینك دانسته خواهید بود كه پیوند های نا گسستنی و تاریخ گره خورده تورك و تاجیك را چطور میتوان ازهم جدا كرد؟
این نگارنده به سال ۱۹۹۲ مسیحی به نمایندگی از تاجیكان هندوستان، پاكستان و بنگله دیش ویا به معنی دیگر نیم قاره هند به دعوت موًسسه جهانی "پیوند" تاجیكستان به امضای شادروان استاد عاصمی دعوت شدم. نام گردهمآیی بزرگ
" اجیكان جهان متحد شوید" بود و در ختم مجلس بحیث معاون آن سازمان بزرگ انتخاب گردیدم و تا اكنون هم افتخار ارتباط را در آن موًسسه دارم.
خیلی دلچسپ بود كه در آن مملكت مردم حق آنرا داشتند كه با تمام تاجیكان جهان همآواز شوند ولی در افغانستان تاجیكان حق آنرا ندارند كه آزادانه با تاجیكان تاجیكستان و فارسی گویان ایران رابطه سیاسی داشته باشند،
همچنانیكه تورك های افغانستان حق آنرا ندارند كه با تورك های جهان « كه در حدود سه صد ملیون جمعیت دارند "ویراستار"» ارتباط سیاسی ویا فرهنگی برقرار نمایند. گفتنی است كه یكی از فرزندان یك جاسوس پاكستان كه سالها قبل تابعیت افغانستان
را بدست آورده بود، یكروز چنین میگفت كه تاجیكان به تاجیكستان برایند و بروند و اوزبیكان از افغانستان به اوزبیكستان بروند، هزاره ها كه شیعه میباشند به ایران بروند و پشه یی ها كه به مانند پشه بال دارند از افغانستان پرواز نمایند و بگذارند كه ما پشتونها كه
قدامت پنج هزار سال را در افغانستان داریم آرام و تنها حیات بسر ببریم.
ازینجاست كه بعضی متعصبین عاری از عقل در داخل افغانستان با این كلمات پوچ و فاقد معنی كه ضمنآ زهرآگین است، مشكلات سیاسی را تولید مینمایند، گفتهً بالا از شنیدگی های مستقیم شخصی راقم میباشد كه شكی و تردیدی در آن راه ندارد
.
تا اینجا زیاده تر در عمومیات تاجیك سخن زده شد ، در افغانستان ما تاجیكان زیاد داریم . بصورت عمومی از بندر چمن قندهار تا اسلام قلعه و از آنجا تا پامیر و از پامیر تا به تورخم ملیونها تاجیك اصیل حیات بسر میبرند . ما در گردیز كه
در سابق آنرا شهر تاجیك نشین میشناختیم اكنون همه پشتو زبان شده اند. گرچه در بخش توركان هزاره قبیله مسعود را از قلم حاج كاظم یزدانی تورك و توكیو یا تورك هزاره آوردیم ولی در میان اهل قلم قبیله مسعود را از
نژاد تاجیك میشناختند و منگل و زدران را تورك و مغول میدانند. در دایرة المعارف قبایل مسعود و وزیر ازشمار تاجیکان شمرده شده است.
امروز غوریهای سرشناس غورستان كه سوابق شانرا در بخش غوری ها ذكر نمودیم همه تاجیك شده اند و تنها بصورت افسانوی مردم در میان خود میگویند آنها در قدیم به توركی صحبت میكردند.اكثریت قاطع توركان هزاره بزبان تاجیكی سخن میگویند و تاجیكی
آنها بسیار شیرین و خاص میباشد.
تاجیك با دیگان ( دهگان - دهقان ) در تاریخ همردیف ذكر شده است در صفحات شرقی افغانستان كه جمله دین هندویی داشتند و امیر سبكتگین ((سیویكتگین از كلمه توركی سیوماق - ویبراستار)) بعضی ها آنرا شهزاده نیک قدم و نیک گفته اند، به نوشته
استاد حبیبی آنها را مسلمان گردانید ، به هزاران دهگان حیات بسر میبردند، كه حتی تا اكنون مردم پشتون آنها را دهگان یعنی فارسی زبانان خطاب مینمایند.زابلستان، غزنی و كابلستان سه ولایت عمده افغانستان را در ین رساله معرفی كردیم كه زیاده تر آنها را تورك تازان و مراكز عمده توركان توكیو ویا خلجی ها ثابت
نمودیم، اكنون همه بزبان تاجیكی خاص كابلی و غزنیچی تكلم مینمایند. وفا معصومی كه یك قلم بدست است از تاجیكان غزنی میباشد گفت كه تنها قرآ تاجیكان در رامك غزنی از حساب بیرون میباشد. و در اطراف و مركز این ولایت تاجیكان زیاد بسر
میبرند .« بادرنظرداشت تاریخ غزنه محتمل بر آنست كه این همه مردمان تاجیك شده هزاره و دیگر توركتباران میباشد." ویراستار"»
یكی از تاجیك دوستان بامیان بنام بسم الله بامیانی از موجودیت تورك هزاره در بامیان در كتاب "بامیان" كاملآ انكار میورزد و میگوید كه بامیانی ها همه تاجیك اند.
ما البته برعلیه آن چیزی ننوشتیم ولی تاریخ برعكس فرموده شان تثبیت میكند كه بامیان با تورك هزاره ساخته شده است ولی به هر شكلی كه هست اكنون در بامیان همه بزبان روان تاجیكی سخن میگویند.
مردمان خوست و فرنگ تخار، نهرین (نارین) و اشكمش (ایشقموش)، دهنه غوری، دوشی، اندراب، فرخار كه سابقهً آنها با اسناد زیاد به تورك های توكیو میرسند و ما دلایل زیاد درین باره به صفحات دیگر آوردیم، فعلآ اکثراً به زبان تاجیكی حرف میزنند و
تنها و تنها خود را بنام تورك میشناسند و زبان شان همان زبان زیبا و اعجازی و پر كیف تاجیكی است. در فراه تاجیكان با شیوۀ خاص آن محیط سخن میگویند. استاد حبیبی میگوید: در قندهار تاجیك هایی داریم كه پشتو میگویند ولی قومآ تاجیك اند همچنان در قندهار بدشت توپ یا توپخانه تاجیكان قدیمی حیات
بسر میبرند. هرات یا مركز اعلی خراسان زمین كه زمانی مركز امپراتوری تیموریان بود بجز از معدودی به توركی و پشتو میگویند و اصلآ هرات باستان نقطه بزرگ و درشت تاجیكان میباشد و لهجه آنها با تاجیكی صفحات شمال، دری توركان هزاره، دری
كابلستان فرق دارد. و در هرات تورک تباران یک اکثریت قوی می باشند.
درباره سیستان درین رساله معلومات زیاد ارایه شد و تاریخ آنرا زیاد شرح دادیم، فارسی آنها هم زیبائی زیاد دارد. بادغیس ولایتی است نیمه تورك و نیمه تاجیک.
از سرزمین بادغیس كه جانب شمال مشرق نظر افگنیم، ولایات فاریاب، سرپل و جوزجان، بلخ و سمنگان، اصلآ تورك نشین های بسیار بومی و اصیل میباشند، ولی كی میتواند ثابت نماید كه این خطه ها جای و سكونت تاجیكان نمیباشد، در هر گوشه و
كنار، در هر چند خانه بعد تاجیكان حیات بسر میبرند و چنان باهم خلط شده اند كه نیروی نمی تواند آنها را ازهم جدا نماید . مردمان سانچارک، كوه نشین های سمنگان توركان هزاره اند كه جمله تاجیك
شده اند و مخصوصآ سانچاركیها خود را تاجیكان اصیل میشمارند. در ولایات فوق در حدود كمتر از یك سده مردمان و قبایل پشتون بصورت ناقل جا داده شدند و از آغاز شیوع اسلام اعراب در ولایات مذكور مسكن گزین شدند و هنوز آثار زبان عربی در اصطلاحات
آنها ظاهر میگردد، مگر پشتونها زبان آبائی و اجدادی خود را حفظ كرده اند.
ولایت زیبای لوگرستان تاجیكان زیاد دارد و طوریكه در خصوص محمد آغه میدانیم كه آنها از اولاده شهزاده قرغزی دروازستان میباشند و مابقی مردم لوگر كه تاجیكانش به لهجه غزنچی سخن میگویند اكثریت زیاد دارند ، پشتونها هم در لوگرستان میباشند.
اما در قسمت شمال پایتخت یا كابلستان در سرزمینهای كوهدامن ، كوهستان و پنجشیر: بگرام پایتخت كوشانیان و یفتلیان بود . استالیف و جبل السراج محل بودوباش های تابستانی تیموریان بشمار میرفت.
رتبیل شاهان، كابلشاهان در مركز كابل حكم میراندند، غوربند سرحد آخر غورستان - غرجستان ویا جاغوریها بشمار میرفت. نواحی متذكره تا زمان ورود نادرشاه افشار كه از توركمنان ایران بود از قبل از میلاد تا ورود نادر افشار،
جمله توركان درین محلات حكم راندند و طی پیش از دوهزار سال محل حكمرانیهای تورك ها بشمار میرفت ، بیش از دوهزار سال در محیط های شمالی عنصر تورك با تاجیك اختلاط داشتند و چنان این دو موجود باهم چسپیده اند كه مگر به مانند بنی هاشم و شخص مقابلش، با شمشیر و ریختاندن خون اینها را جدا
سازند و چه جائیكه اكنون در حدود بیش از نود در صد آنها تاجیكی زبان میباشند و بنام تاجیك یاد میشوند، جمال آغه، گل بهار ( گل آغه )، قره باغ، بایان، توتم دره و ده های دیگر این سرزمین قهرمان زا نام های توركی میباشد و بیش از دوازده قریه
اكنون بزبان توركی تكلم مینمایند، این مردم نیز دری بخصوص دارند كه از دری مردمان كابلستان فرق دارد. درین ولایات پشتونها بعداً به گونه ناقل جای گرفتند .
گرچه من بزبان تاجیكی از طفولیت عادت گرفته و سخت دوست دارم ولی دری كابلستان اندر میان عالم فارسی شیرین ترین میباشد و رقیبی هم ندارد..
از گفته های بالا چنین مفاد بدست میآید كه بیش از نودو پنج در صد مردم افغانستان بزبان تاجیكی (دری) سخن میگویند و تصادفآ هیچ زبانی درطول تاریخ نتوانسته است با زبان تاجیكی افغانستان رقابت نماید . شاید
یكتعداد سوال نمایند كه چرا تاجیكی را زبان میگویم و لهجه نمیگویم ، همه میدانند كه «دری، فارسی و تاجیكی » یك زبان و دارای یك ریشه میباشند ولی بخاطر غرور ملی مردم تاجیك كه زبانشان بنام قوم شان یاد میشود، "زبان تاجیكی" میآوریم.
حالا سخنی چند درباره ارتباطات ناگسستنی تورك با تاجیك:
درباره طرز حكومت داری كوشانیان، یفتلیان، رتبیل شاهان، نپكیان، لاویك ها، كابل شاهان، تگین شاهان در كتب معلومات زیاد داده شده است، اما در خصوص مراودات و مكالمات آنها چندان معلومات موثق نداریم ، بدون تردید جمله
شاهان و فامیل هایشان بزبان عمومی "توركی" اویغوری صحبت مینمودند، منظور از اویغوری كلمه عام است كه ختنیها، كاشغری ها، توكیو ها، ژوان ژوان ها سیتی "ستی" ها و یوچی ها همه بصورت كل زیر سایه همین كلمه " تورك اویغور" سخن میگفتند.
اما بدوره صفاریان و سامانیان:
عیار مشهور سیستان یعقوب لیث صفاری و خلف او بر زبان فارسی در مقابل عربی انگشت تآیید گذاشتند.
می گویند وقتی یکی از شعرای عهد یعقوب لیث اورا به زبان عربی وصف کرد یعقوب را از آن خوش نیامد و برایش گفت چرا آنچه را که من در نیابم با آن مرا ستوده پس امر نمود که اورا بزبان دری وصف کنند از این تاریخ به بعد شعرای دربار صفاریان بزبان دری آغاز به سخن می کنند وبه این زبان شعر می سرایند از این معلوم می شود که شاید زبان یعقوب لیث صفاری دری و یا تورکی بود و او هیچ زبان عربی را نمیدانست تمام شواهد تاریخی دال بر صحت این امر است.
سامانیان زیاده تر به تاجیك نسبت داده میشوند، نظر به اینكه تورك شناخته شوند اما در كتاب معتبر جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله سامانیان را تورك گفته اند به اینطور: «در تاریح اغوز پسر دیپ یا وقوی آمده است كه اولاد و
اعقاب او بطنآ بعد بطن پادشاه بودند تا رسالت محمد "ص" ... طغرل بعداًز مدت بیست سال پاهی (پادشاهی ) مرد ... توقاق ... چون وفات یافت دو قور یا وقوی را به پادشاهی برداشتند ..... بعداًز حادثه وی، سامان یا وقوی یعنی اصیل زاده را
بپادشاهی برداشتند ... كه تازیكان او را سامان خدا گفتند كه پدر جمله سامانیان است » ( ص دو، رشیدالدین)
همچنان بار تولد تورك شناس معروف روسی در كتاب " تركستان نامه" به تآیید جامع التواریخ رشید الدین میگوید كه : « سبكتگین كه بعد ها انساب نویسان متملق وی را اخلاف شاهان باستانی ایرانی نامیدند یكی از تركان كافر بود كه بدست
هم قبیله گان خود ( سامانیان) ویا "مجاهدین" اسیر ..... و به خراسان آورده شد .» ( ص ۵۵۴) گویا هم قبیله یعنی سامانیان تورک اند. معنی میدهد.
البته دلایل دیگری بر تورك بودن سامانیان زیاد است و تنها دلایل دو موًرخ بزرگ و قابل اعتماد را در بالا آوردیم كه سامانیان توركی النسب و توركی التبار میباشند، و این مطلب درباره "سامانیان" به نوشته این نگارنده بعداًز تآیید
در بنیاد موقوفات داكتر محمود افشار بطبع رسیده است. همچنان استاد حبیبی از آریائی بودن سامانیان انكار مینماید ، چنانچه وی در زین الاخبار گردیزی نظر كسانی را كه شجره سامانیان را به كیومرث میرساند بدینگونه جعل و ساختگی میداند . «
این شجره نسب اگرچه مجعول است ولی جعل آنهم قدیم است» (زین الاخبار صفحه ۳۲).
و اینكه بار تولد امیر سبكتگین را هم قبیله سامانیان میداند ، معنی این را دارد چون سبكتگین تورك است و هم قبیله آنها نیز تورك است. مثلآ در مجمع الانساب شبانكاره درباره شاهان غزنه گوید : « و اصل ایشان همه ترك است»
(ص ۲۹).
و باز امیر سبكتگین كه با فامیل سامانیان بسیار دوست بود و خود را با ایشان بنی اعمام و حتی آنها را مخدومین میدانست خودش بزبان خود تورك بودن خود را چنین میفرماید
:" ایشان گفتند چاره نیست از آنكه تو امیر باشی ، سبكتگین گفت این سخن میگوئید كه ما مردمان تركیم و درین ولایت حشمتی داریم و ملوك هندوستان از ما ترسیده اند." بعضی از مؤرخان سامانیان از بلخ میدانند و می گویند از آنجا به ماوراءالنهر شده و به قدرت رسیده اند.
از گفتار بالا چنین برمیآید كه سامانیان هم تورك وهم تاجیك میباشند، و چون تاجیكان آنها را از خود دانسته و تصاحب كرده اند ، لذا ما هم سامانیان را در جمله شهریاران تاجیك میشماریم.
اگرچه پایتخت شهریاران سامانیان در سغد و بخارا بود و مركز ایشان در افغانستان وجود نداشت. بازهم درین مضمون شاهان سامانی را بنام شهریاران ویا حكام تاجیك میآوریم.
شهریاران ویا حكام تاجیك:
۱. نصر اول سامانی از ( ۲۶۱ - ۲۷۹ هجری)
۲. اسمعیل بن احمد سامانی از ( ۲۷۹ - ۲۹۵ هجری)
۳. احمد بن اسماعیل سامانی از ( ۲۹۵ - ۳۰۱ هجری)
۴. نصر دوم بن احمد سامانی ( ۳۰۱ - ۳۳۱ هجری)
۵. نوح اول بن نصر سامانی از ( ۳۳۱ - ۳۴۳ هجری)
۶. عبدالملك اول بن نوح سامانی از ( ۳۴۳ - ۳۵۰ هجری)
۷. منصور اول بن نوح سامانی از ( ۳۵۰ - ۳۶۶ هجری)
۸. نوح دوم بن منصور سامانی از ( ۳۶۶ - ۳۸۷ هجری)
۹. منصور دوم بن نوح دوم از ( ۳۸۷- ۳۸۹ هجری)
۱۰. عبدالملك دوم بن نوح دوم سامانی از ( ۳۸۹ هجری)
۱۱. ابو ابراهیم بن نوح دوم سامانی از ( ۳۹۰- ۳۹۵ هجری)
بیتی هم درین باره آمده است:
گشــــــــته به امارت خراسان مذكور
نه تن بودند از آل سامان مشهور
به حساب و تحقیق این نگارنده نه نفر آل سامان شهرت داشتند و دو شاه آخرین غیرمشهور بودند و از آن سبب در برخی از نوشته نه شخص را ذكر نموده اند .
و دیگر بعداًز سامانیان در افغانستان تا زمان احمد شاه ابدالی جمله توركان حكومت كرده اند و طوریكه گفتیم قبل از آنهم شاهان تورك از قبل از میلاد تا زمان سامانیان توركان حكام افغانستان بودند، از جانب دیگر به وقت
سامانیان هم آل آلپتگین مستقلانه در غزنی حكومت میكردند.
احمد شاه كه حكومت افغانستان را بعداًز نادرقلی خان افشار بدست آورد ، طور حكومتداری را از تورك ها نیك آموخته بود بی بی صاحبه در قید ازدواج نادر افشار قرار داشت و از آن سبب بود كه كوه نور و دریای نور دو الماس قیمت بها را بعداًز مرگ
نادر افشار برای احمد شاه ابدالی آورد . این موضوع را دوام نمیدهیم . موضوع باید در قسمت پشتونها شرح میگردید .
در ختم شاهی شاه امان الله غازی، یكنفر عیار تاجیك بمانند سلفش یعقوب لیث صفاری شاه بسیار با عظمت اعلیحضرت امان الله خان را كه تا چهار نسل پیش پدرانش پادشاهان افغانستان بودند بزور خود و همراهان عیارش از افغانستان
فرار داد و خود به اریكه قدرت تكیه زد.
این عیار خراسان بنام شاه حبیب الله خان كلكانی بود و او مرد متدین، باغیرت، شجاع و رزم آور و صادق بود. گرچه او بمانند شاهان دیگر افغانستان مثل امیر عبدالرحمن خان از سواد بلند بهره نداشت ولی با نداشتن مشاورین خوب و
نداشت تجربه كافی ، توسط عمال انگلیس بعداًز نه ماه از مقام شاهی كناره زده شد و بعداً باهمه دوستان بدار آویخته شدند.
تاجیكان اصیل منظورم از اصیل ( خوب و خراب ) نیست بلكه اصیل به معنی اینكه اصلآ خون تاجیكی داشته باشند در سرتاسر افغانستان زیاد میباشند. در بدخشان اكثریت مردم از تاجیكان قدیم و باشندگان اصلی میباشند و طبعآ آمیزش بی حد واندازه با
توركان دارند، چاه آب تخار، و رسج و فرخار و قسمتی از روستاق و بعضی نواحی در تخار نیز به تاجیكی صحبت مینمایند، دیگر در ولایت قندز و بغلان تاجیكی گویان اصیل كثرت دارند.
قابل یادآوری میباشد كه با آنكه تاجیكان در طول تاریخ خاصتآ در افغانستان حكومت نكرده اند، اما سنت تاجیكی دوستی توركان از زمانه های بسیار قدیم مخصوصآ بدوره شاهنشاهی محمود كبیر آغاز یافت و تا الیوم دوام دارد.
در جریان این گفته ها در خصوص مقام منیع مردم نجیب، شریف و با فرهنگ تاجیك باید به حقایق و نظریات پائین نظر انداخت:
اولین سوال مهم و عمده اینست كه چه دلیلی وجود دارد كه درین اواخر خصوصآ بدوران مجاهدین اختلاف در بین تورك و تاجیك دامن زده شد؟ ابوالمعانی كه توركی زبان اصیل و ضمنآ شاعر درجه یك تاجیكی میباشد بجواب سوال بالا چنین
میگوید:
ساز نافهمیدگی كوك است كو علم و چه فضل
هـــــــــركجـــــــــــــــــــــــا دیدیم بحث تورك با تاجیك بود
ندانستن تاریخ مشترك تورك و تاجیك یكی از عوامل عمده اختلاف است. خواندن تاریخ عمومی درباره اقوام به ادراك و فهم شخص میافزاید و داشتن علم و فضیلتمندی
خود دشمن تعصب بوده و تفوق طلبی را از میان میبردارد.
عقده های تاریخی كه گذشته است و دوباره تكرار هم نخواهد شد، بصورت عمومی عقده های حقارت تولید مینماید. ولو كه یكی از اقوام برسر اقتدار میبودند و هرگز به قوم مقابل سخت نگرفته باشند.
همین حالا كه این نگارنده بخاطر تكمیل مقاله هذا در حدود پنجاه كتاب بر سر میز تحریر و روی قالین دارم، حرفی و كلمه یی را در طول تاریخ پنج هزار سال تورك و تاجیك نیافته ام كه حكام تورك بر تاجیك ظلم كرده باشد.
دلچسپتر از همه اینكه درطول مدت طولانی حكام تورك وزرای خود را از تاجیك انتخاب نموده و آنها را بمدارج عالی رسانیده وخودمختار میساختند. فوق العاده تر ازهمه احیا زبان وفرهنگ تاجیك توسط تورك صورت یافته و درین باره بخوانید تواریخ
غزنویان، غوریان، تیموریان، عثمانیان و سلجوقیان را.
در بالا از آن همه كه گفتیم شعرای درجه یك زبان و ادبیات فارسی ( تاجیكی و دری) توركان بودند، از جمله بصورت خلاصه، مولانا جلال الدین محمد بلخی، امیر خسرو بلخی، صائب تبریزی، نظامی گنجوی، خاقانی، انوری ، ظهیرالدین
فاریابی، نادم قیصاری، عبدالموًمن حامد فاریابی - ابولمعانی میرزا عبدالقادر بیدل، فرخی سیستانی بن جلوغ (اولوغ بیگ )، قآانی، میرزا اسدلله غالب، عسجدی، هلالی هروی، چغتائی، لطفی هروی خاتم الشعرآ عبدالرحمن جامی كه شادروان علی رضوی
همواره میفرمود كه مولانا جامی تورك اوزبیک بود. همچنان صدها شاعر وهزاران نویسنده زبان فارسی مثل منهاج سراج موًلف طبقات ناصری وغیره توركی زبانان بودند. پس نتیجه چنین است كه فرهنگ فارسی محصول تورك میباشد. هفتصد سال پیش حضرت
مولانای بلخی فرموده بود:
ما بـــــرای وصل كردن آمدیم
نی برای فصل كردن آمدیم
این تفكیك تعصب آمیز از نگاه دین ، حقوق بشر ، اقتصاد و فرهنگ چه مفادی را به تبعیض كنندگان میآورد ؟ فرضآ اگر كسی خواسته باشد اقوام تورك را با اقوام تاجیك جدا كند ، آیا در دنیا آن قدرت وجود دارد كه وصلت و پیوند
انسانهاییكه پنج هزار سال به اینطرف استخوان و رگ و پوست شان یكی شده و خواص انسانی بخصوصی از نگاه فرهنگ و روانی مشترك پیدا كرده است از هم جدا نماید .
آن جوانان بی باك و متعصبیكه در اوكرائین، در جرمنی ویا غرب در گوشه خانه یی نشسته و گاهی هم خود را نشه میسازند، آیا خبر دارد كه وضع تاجیكان چاه آب، درواز، درائیم، راغ، كشم، دره های پنجشیر، دشت های سوزان نیمروز و فراه، كوه پایه های
سالنگ و قشلاق های دور افتاده كل افغانستان بكدام وجه پائین و خراب حیات بسر میبرند و بیك لقمه نان جو ویا ارزن محتاج میباشند. آن معصومان و بیچاره گان از مرگ خود خبر دارند ولی به معنی تعصب پی نبرده اند، مشكل آنها مشكل شكم است و مرگ و میر فرزندان و مادران حامله وغیره آیا جوانان
كه ظرفیت شنیدن قهرمانیهای واقعی یك قوم را ندارند، گاهی هم پا را لچ نموده و به خدمت بینوایان قوم خود شتافته اند یا نی و آیا تاریخ غورات را درین اواخر خوانده اند كه بیش از صدهزار نفر از فاقگی و گرسنگی مردند و خوراك حیوانات وحشی و
درندگان و پرندگان گوشت خوار شدند.
داشتن محبت به قوم و قبیله باید بشكل محبت مادر به فرزند باشد، چونكه مادر فرزندش را دوست میدارد بنآ از دل مادران دیگر و حقوق اطفال دیگران پی میبرد، و از آن سبب به اطفال دیگران علاقمند و در همه اوقات با ایشان
مراودات و علاقمند میگردد. اما زهر تعصب داشتن چنان در وجود تبعیض كنندگان اثر بد میاندازد كه میگویند فقط ما خوب هستیم و دیگران حق ندارند كه خوب باشند ویا راجع به خود سخن بگویند.
درحالیكه حرف های بالا را از صمیم قلب بقلم آوردیم ولی یك مطلب ناگفته نماند كه فاشیزم و ناسیونالیزم در جهان اسلام و در عالم انسانی مردود است، از آن سبب مجادلات ما بمقابل تفوق طلبی ها، فاشیزم و تبعیض دوام خواهد داشت
. امیدواریم كه با لطف و كرم الهی همه جامعه افغانستان یكی باشند و بمانند یك كتله و برادر زیست باهم نمایند.
بخاطریكه زیر سوال نیایم یك موضوع مهم را باید بگویم كه آخرین حكومت تاجیك ها در افغانستان یك حكومت بی كفایت و ناكام بود . زیرا تورك ها و تاجیك ها كه یك روح در دو جسم بودند، از هم قهرآ جدا ساخته شدند، و آنچه ارتباطات
خوبیكه بین این دو برادر بوقت حكمرانی تورك ها محكم شده بود با شمشیر بریدند و از آنست كه ناكام شدند.
درباره عمومیات و خصوصیات قوم نجیب، شریف و با فرهنگ تاجیك كتابی را بنام "بزم تاجیك"تهیه كرده ام كه تاجیك ها، تاریخ و فرهنگ شان را بخوبی شرح داده معرفی مینماید.
ارتباط من با تاجیك و تاجیكی بیش از تورك ها، بیش از تورك های هزاره و بیش از پشتونها میباشد.
ادامه دارد
فصل سوم
تورکان: . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
- درقسمت فرهنگ ، ادبيات و هنر. . .
- لاويك ها در حدود سال صد قبل از ميلاد.
- حكومت كوشانيان بزرگ. . . . . . . . . . .
- يفتلي ها. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
- فريغونيان. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
- بانيجور هاي تخارستان و بلخ. . . . . . . .
- شاران غرجستان. . . . . . . . . . . . . . . . . . .
- حكام غزنوي. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
- سلجوقيان. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
- خوارزمشاهيان. . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
- حكام غوري . . . . .. . . . . . . . . . . . . . . .
- حكام مغولي. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
- حكام تيموري ها در افغانستان. . . . . . . . . .
الف : حكام تيموري هرات. . . . . . . . . . . .
ب : حكام ديگر تيموري ها در افغانستان. . . . . .
- ميران و شاهان محلي كه توركي التبار اند. . . . . . .
الف : ميران ميمنه. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
ب : شاهان درواز. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
ج : شاهان متآخر درواز. . . . . . . . . . . . . . . . . . .
د : ميران بدخشان. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
هـ : مير محمد شاه بار اول . . . . . . . . . . . . . . . . .
ز: شاهان شغنان و باميان
- عروق هاي تورك. . . . . . .
فصل چهارم
- توركان هزاره
- تورك هاي ايماق : . . . .
- تورك هاي قزلباش. . . . . .
- كوشاني ها و يفتليان. . . . .
فصل پنجم
- تورکان غلجائي . . . . . . .
- توركان غوري .. . . . . . . . . . . .
- مغولان تورک شده . . . . . . . . . . .
- توركان فرملي . . . . . . . . . . . . . .
- عرب تورك
- سه قسم عرب در افغانستان . . . .
فصل ششم
- بلوچها ، نورستانيها ، پراچي ها ، پشه يي ها ، اورمولي ها و هندو ها. . . - زبانها و اقوام پامير بدخشان
ييدغه يا يودغا: . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .. . .
فصل هفتم
- سيستان .
- بلخ. . . . . . .
- تخارها . . . . .
- فهرست مآخذ. .
|