کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

۱

 
 
   
چگونه ما به بیماری وایروس (A)
(هجوم به افغانستان) مبتلا میگردیدیم
 ولادیمیر سنیگیریوف و والیری ساموونین
(با اندکی اختصار)
 
بخش دوم


غوث جانباز
 
 

 

لیف ن. گوریلوف سه سال بود که در رأس متخصصین نظامی شوروی ( بعدتر آنها را مشاورین شوروی نامیدند) که در قوای مسلح افغانستان ایفای وظیفه میکردند قرار داشت. وظایف روزمرۀ گوریلوف یک نواخت و بدون هرگونه اتفاقات غیر مترقبه جریان داشت. تسلیحات در افغانستان از کارتوس و مرمی گرفته تا راکت همه وهمه ساخت اتحاد شوروی بودند. اکثر صاحب منصبان اردوی این کشور تحصیلات خویش را در مکاتب و اکادمی های نظامی اتحاد شوروی ختم کرده بودند. بسیاری از این صاحب منصبان با زبان روان روسی صحبت میکردند، در صورت "لزوم" با علاقمندی ودکا مینوشیدند و با رضایت زاید الوصفی خاطرات سالهای تحصیل خود را به یاد می آوردند، مخصوصأ آنها با شوق از دختران شوروی یاد آور میشدند. . .

 

ل. گوریلوف همیشه حکایت یکی از افغانهای را که مکتب نظامی کوماندوی هوائی را در ایالت ریزان[1] به پایان رسانده بود بخاطر می آورد: ". . . رفیق جنرال، شما خود تان تصور کنید، باری من از یکی از کوچه های شهر مسکو میگذشتم. سردی هوا به منفی سی درجه تقرب میکرد. ناگهان متوجه شدم که در کنار سرک خانمی آیس کریم میفروشد. زن مذکور جراب های ضخیم پشمی، کلوش های گرم به پا وجمپر عظیمی پخته ا ی به تن داشت. بالای جمپرش تکۀ سفیدی انداخته بود که از زیر آن سینه های فربه او قد کشیده بودند. من به این زن نزدیک شده خواستم تا برایم شیریخ بفروشد. زن که از خواهش من به حیرت افتیده بود گفت: " تو چی میگوئی "ماوگلی"[2] در چنین یک هوای سرد آدمی مثل تو شیریخ را به دهن برده نمیتواند." سپس از صندوق یک بوتل ودکای سرد، دو گیلاس شیشه ای و بادرنگ شور را بیرون کشید. من ودکا را سر کشیدم و پارچۀ از بادرنگ شور و یخزده را نیز نوش جان کردم. زن آیس کریم فروش بدون آنکه چیزی دیگری به لب زده باشد ودکا را یکجا با من نوشید و از من هیچ پولی نگرفت. بدینترتیب ما با یکدیگر آشنا شدیم. سپس او مرا به خانه اش دعوت کرد. میدانی ای دوست، من حتی تصور کرده نمیتوانستم که در جهان چنین زنهای میتوانند وجود داشته باشند..."

 

جنرال گوریلوف و سائر همکاران او بدون هرگونه مشکلات به مناطق مختلف افغانستان سفر میکردند و از قطعات مستقر نظامی در آنجا دیدن بعمل می آوردند. حین سفر ها هیچگاه با خود سلاح نمیداشتند، فقط وقتیکه قصد شکار میداشتند با خود تفنگ های ساخت "تولا"[3] را حمل میکردند. صید آنها را غالبأ مرغابی هائیکه در جهیل واقع در حومۀ کابل میبودند تشکیل میداد. محمد نعیم برادر رئیس جمهور افغانستان که شکارچی ماهری بود متخصصین شوروی را بعضأ حین شکار همراهی میکرد. بمنظور شکار گاو میش ها به مناطق دور دست کشور واقع در سرحدات افغان - شوروی نیز سفر های میداشتند. اما یکی از نابترین انواع شکارها صید گرازها [4] بود. کشتن این حیوان و غذائی که از گوشت آن تهیه میشد در حقیقت بهانه ای بود تا با اشخاص دلچسپ و ضروری گفتگو های صورت بگیرد.

 

در سائر موارد هیچگونه ضرورتی برای حمل سلاح محسوس نمی بود، زیرا متخصصین شوروی را در همه جا با گرمی و آغوش باز استقبال میکردند.

 

رئیس جمهور داوود بارها به نزدیکان خود خاطر نشان میساخت: " اگر یک موی از سر متخصصین شوروی به زمین بی افتد، این عمل به قیمت جان فرد ملامت تمام خواهد شد."

 

گوریلوف از جملۀ جنرالان " سرک های قیر" نبود. او هنگام هجوم به کشور چکوسلواکیا در سال ۱۹۶۸ قوماندانی فرقۀ کوماندو را به عهده داشت. انصافأ باید گفت که گوریلوف دوست نداشت از این جزء بیوگرافیش یاد آوری نماید، وقتی از وی در این مورد می پرسیدند پیشانی اش از تأسف زیاد همیشه ترش میشد. هفت سال پس از واقعات چکوسلواکیا، لوی درستیز آنوقت شوروی مارشال کولیکوف او را نزد خود خواسته گفت: " ما ترا به حیث سرمشاور نظامی در افغانستان تعیین میکنیم. اتحاد شوروی قصد دارد در این کشور حضور نظامی خویش را افزایش داده و حجم کمک های نظامی را توسعه بخشد. فعالیت های تانرا عمدتأ در تعلیم و تربیۀ صاحب منصبان افغان تمرکز دهید. و راستی، از هرگونه سیاست بازی حذر نمائید!" لوی درستیز شوروی کولیکوف سپس از عقب میز کارش برآمده و در دفتر وسیعش به قدم زدن پرداخته و به میزی که در آن بیست پایه تلفون های مختلف النوع گذاشته شده بودند نگریسته افزود: " اوضاع افغانستان صرف ظاهرأ عادی به نظر میرسد. اگر اندکی عمیقتر بنگریم با جریانات جالبی برخواهیم خورد. نیروهای مختلف آرزو دارند صاحب منصبان را به جوانب مختلف بکشانند: رئیس جمهور داوود میخواهد تا آنها به او وفادار باقی بمانند، در حالیکه کمونیستهای محلی در این مورد پلان های دیگری در سر دارند. به هر حال وقتی به آنجا رسیدید خود در این باره تصمیم بگیرید."

 

گوریلوف پس از مواصلت به کابل بدون معطلی از طرف رئیس جمهور داوود پذیرفته شد. داوود سرمستشار متخصصین نظامی شوروی را به سرقوماندانی قوای مسلح کشور معرفی و در پیشبرد امور مربوطه به وی موفقیت آرزو کرد. یک آپارتمان گسترده برای زیست، موتر و ترجمان در اختیار گویلوف قرار داده شد.

جنرال گوریلوف از موجودیت حزب دیموکراتیک خلق در افغانستان آگاهی داشت ولی بنابر توصیۀ مارشال کولیکوف از صحبت در بارۀ سیاست دوری می جست و سائر همکاران خود را نیز به همین روحیه تشویق میکرد. اکثر متخصصین شوروی که کمیت شان در آن وقت به بیشتر از سه صد تن میرسید از اینکه در درون جامعۀ افغانی یک نیروی تخریب کنندۀ انقلابی رشد میکند حتی حدس هم نمیزدند.

کار ها و وظایف گوریلوف و همکارانش فراوان بود. نظامیان افغان با آنکه در رژه ها خوب گام برمیداشتند ولی در حصۀ آمادگی های حربی، استفاده از اسلحۀ جدید و تکتیک حربی نهایت ضعیف به نظر میرسیدند. متخصصین شوروی مجبور بودند از الفبا آغاز کنند: به دست نظامیان افغان کتاب دادند، آنها را به میدانها برای تطبیقات نظامی نوع غند، فرقه و قول اردو میبردند. افزون بر اینهمه متخصصین شوروی حتی امور روزمرۀ نظامیان افغان از قبیل جابه جا سازی آنها را نیز به پیش میبردند. صاحب منصبان شووری بعد از ورود به افغانستان با تعجب ملاحظه میکردند که قطعات اردوی اینکشور فاقد ابتدائی ترین قاغوش ها و محل بودباش سربازان و افسران است: سربازان روی فرش یا هم روی زمین میخوابیدند، غذا هایشان را بالای آتش آماده میکردند و هرچه به دست می آوردند نوش جان میکردند. لت و کوب در اردو یک چیز معمولی بود: صاحب منصب بدون هیچگونه هراسی میتوانست با مشتش به روی عسکر بکوبد. صاحب منصبان پائین رتبه به نوبۀ خود از طرف دگروال ها و جنرالان لت و کوب میشدند.

دو ماه قبل در پلیت های گوریلوف ستارۀ دیگری نیز اضافه گردید: او به رتبۀ تورن جنرالی رسید. گوریلوف به این مناسبت ضیافتی برپا نموده و از نظامیان بلند رتبۀ افغان دعوت بعمل آورد تا در آن اشتراک نمایند. با در نظر داشت اصول اسلامی که نوشیدن الکهول را منع میسازد، تصمیم بر آن شد تا صرف غذا و "نوشابه ها" در اتاق های جداگانه تنظیم گردد. "نوشابه" ها به خواهش گوریلوف در اتاق همجوار روی میز چیده شدند. گوریلوف بخوبی آگاهی داشت که صرفنظر از ممانعت ها، همسلکان افغان او مخالف نیستد تا یکی دو گیلاس را سر بکشند، ولی طوریکه کسی متوجه آنها نشود. اکنون نیز یکی پی دیگر به اتاق "نوشابه ها" میرفتند و هربار که به میز غذا برمیگشتند نهایت راضی و بشاش میبودند.

 

به تاریخ ۱۹ اپریل در سفارت جلسۀ نوبتی "اتحادیۀ صنفی" دائر گردید. در خارج از قلمرو اتحاد شوروی جلسات حزبی معمولاً تحت پوشش "اتحادیۀ صنفی" برپا میشدند. متخصصین نظامی در دو بس جابجا شده، گوریلوف و معاونینش در موتر "والگا" نشسته و از ناحیۀ میکروریان به صوب جادۀ دارالامان، یعنی به گوشۀ دیگر پایتخت حرکت کردند. در نیمه راه قطار آنها با مظاهرۀ عظیمی روبرو شد. هزاران نفر در حالیکه بیرق به دست داشتند و با تمام قوت و احساسات شعار میدادند به طرف مرکز شهر روان بودند. متخصصین شوروی با تحمل دشواری های زیادی در راه بالاخره به سفارت رسیدند.

 

حین جلسۀ حزبی سفیر قبل از دیگران رشتۀ سخن را به دست گرفته به حاضرین خبر داد که "مغز متفکر چپی های جناح "پرچم" میر اکبر خیبر به قتل رسیده و مظاهره چیان حکومت را به دست داشتن در این قتل متهم میسازند. ولی ما اکنون اطلاعاتی به دست آورده ایم که خیبر اصلاً قربانی کشمکش های درون حزبی گردیده است. احتمال میرود او را خلقی ها از بین برده باشند. اینکه خلقی ها با این عمل خود چی هدفی را دنبال میکردند، مسئاله ایست که در بارۀ آن باید بی اندیشیم."

 

به تاریخ ۲۷ اپریل گوریلوف صبح وقت مقر خود را در میکروریان ترک نموده جانب سفارت شوروی که در آنجا نیز دفتر مستقلی داشت حرکت کرد. در آستانۀ تاریخ متذکره گوریلوف اطلاعات نا آرام کنندۀ را از بعضی از متخصصین نظامی شوروی به دست آورده بود: "در برخی از قطعات اردوی افغانستان مستقر در ناحیۀ کابل تحرکاتی ملاحظه میشوند. . ." اطلاعات گویای آن بودند که "چیزی در حال وقوع است". عده ای از افراد مشکوک صاحب منصبان را تحریک و تشویق میکردند تا در یک سلسله بی نظمی های مجهول سهم بگیرند. در عین حال افغانها خبر دادند که همه لیدران دست اول حزب دیموکراتیک خلق دستگیر شده اند. ذهن جنرال را تشویش فراگرفته بود. علائیم آنکه حوادثی مدهشی در حال وقوع است در فضا احساس میشد. گوریلوف باخود فکر کرد: "باید با مامورین سفارت در این باره مشوره شود."

در مسیر راه گوریلوف تانکها را میدید که به صوب مرکز شهر در حال حرکت بودند. او با سراسیمگی فکر میکرد: "عجیب است، اینها همه کجا میروند؟ مطابق پلان امروز قرار است تطبیقات نوع "محل قومانده" و " درستیز" به راه بی افتند. . . ولی تانکها در مرکز شهر چی میکنند؟ بسیار عجیب است؟"

به مجرد آنکه جنرال گوریلوف به سفارت رسید، ستوپکو آمر دفتر خود را دعوت نموده پرسید:

- " تانکها در شهر چی میکنند؟ امر از طرف کی صادر شده؟"

دگروال ستوپکو که فقط چندی قبل به کابل آمده بود و هنوز از اوضاع محل درست آگاهی نداشت در جواب به گوریلوف گفت: " خبر ندارم صاحب."

گوریلوف که چهره اش ناراضی بود افزود: " بروید و خود را با خبر بسازید، این وظیفۀ شماست. رفقای ما از قطعات افغانی چی خبر میدهند؟"

ستوپکو که یکبار دیگر غافلگیر شده بود چیزی برای گفتن نداشت، عرق سیل آسا از سر و رویش جاری بود.

بعدها وقتی به تجزیه و تحلیل حوادثی که آنروز اتفاق افتاده بود پرداختند معلومات آتی به دست آمد: مشاور قوماندان قوای چهار زرهدار یژکوف صبح همان روز با ستوپکو آمر دفتر گوریلوف تماس حاصل کرده و به موصوف خبر داده بود که تانکهای قوای چهار زرهدار وضع الجیش خود را به امر صاحب منصبان خلقی وطنجار و مزدوریار ترک نمودند. یژکوف در حالیکه صدایش از سراسیمگی و وارخطائی میلرزید همچنان به ستوپکو خبر داده بود که تانکها مجهز با مهمات و وسایل جنگی بودند. در این رابطه عکس العمل آمر دفتر در برابر اطلاع رسیده توسط یژکوف چگونه بود؟ ستوپکو با شنیدن حرفهای یژکوف بر او فریاد زده بود تا از گفتن شتهیات خود داری کرده متوجه وظایف محولۀ خود باشد، و تماس تلفونی را با او قطع نموده بود.

گوریلوف شخصأ عقب میز تلفونها نشست. از مقر او در میکروریان خبری نوی نمیرسید: " همیقدر میدانیم که قوا بدون موجز حرکت کرده، تلاش داریم تا به اصل موضوع پی ببریم. ارتباط ما با بعضی از متخصصین شوری قطع گردیده است." گوریلوف با استفاده از تلفون داخلی به دفتر سفیر زنگ زد، ولی او نیز در دفترش نبود. سفیر صبحگاهان هئیتی را که از اتحاد شوروی برای تثبیت سرحدات اتحاد شوروی - افغانستان به کابل آمده بود و اکنون بر میگشتند در میدان هوائی مشایعت میکرد.

سفیر که رنگ از رخش پریده بود به زودی پیدا شد. او خطاب به گوریلوف گفت: " حین عبور از شهر با مشکلاتی عظیمی مواجه شدیم. هر طرف تانکها استند. شما از طریق چینل های خود با قوماندانی افغانها تماس بگیرید و معلوم کنید که گپ از چی قرار است؟"

جنرال گوریلوف شمارۀ تلفون دگرمن یژکوف مشاور قوماندان قوای چهار زرهدار را دایل کرد. یژکوف تائید کرد: " کندک تانک تحت قوماندۀ جگتورن وطنجار بدون موجز محل وضع الجیش را ترک و به صوب کابل حرکت نموده، ارگ ریاست جمهوری و وزارت دفاع را به محاصرۀ خویش درآورده؛ ساحۀ اطراف میدان هوائی کابل نیز اشغال شده است." اندکی بعدتر مشاور نظامی شوروی در قوای پانزدۀ زرهدار نیز خبر داد که "تانکها وضع الجیش خود را به قصد کابل ترک کردند."

 

حتمی نبود که انسان عقل عالم باشد تا درک کند که در کابل واقعأ یک کودتای نظامی به راه افتاده. گوریلوف استنباط خود را در اینمورد با سفیر شریک ساخت. سفیر پوزانوف که هوش و حواس خود را کاملأ از دست داده بود پرسید:

- "چی باید بکنیم، رفیق گوریلوف؟"

گوریلوف: "ما از اوضاع نظارت خواهیم کرد. کار دیگری از ما ساخته نیست. نظارت میکنیم و هریک ما به ادارۀ مربوطۀ خود انکشاف اوضاع را گذارش میدهیم. مداخله در امور داخلی افغانستان برای ما مناسب نیست، بگذار

خود شان مسائل خود را حل وفصل نمایند.

سفیر دستهایش را تکان داد.

پوزانوف که میدید اوضاع رو به "گرمی" نهاده در حضور گوریلوف مستشار سفارت نووکریشینیکوف را خواسته و

به وی هدایت داد تا به همه اجتماعات اتباع شوروی در قلمرو افغانستان خبر بدهد تا در حالت آماده باش قرار داشته باشند. سفیر همچنان تقاضا کرد تا تدارکات تدویر جلسۀ " حالا فوق العاده" با دیپلوماتان روی دست گرفته

شود. مستشار سرش را خاموشانه تکان داده و از دفتر سفیر خارج شد.

بعد از آنکه نووکریشینیکوف دیپلوماتها و سائر کارمندان سفارت را برای اشتراک در جلسۀ "حالات فوق العاده" جمع آوری کرد، خود از داخل سیف پلان "آماده باش" را بیرون کشید. در این پلان درج گردیده بود که حین شروع جنگ و یا تلاش برای اشغال مسلحانۀ نمایندگی سیاسی شوروی اعضا و کارمندان سفارت باید کدام اقدامات را روی دست بگیرند. مطابق پلان از قبل تهیه شده وظیفه و مکلفیت هر یک از اعضای سفارت قبلأ قید و تعیین گردیده بود. مطابق همین پلان یکی از اشخاص سالخورده و نهایت محترم وظیفه داشت تا زخمیها را جمع آوری و زخمهای آنها را ببندد.

این دیپلومات سالخورده با شنیدن اسم خود فریاد کشید: " شما چی میگوئید، من از کودکی از خون هراس دارم! وقتیکه خون را میبینم بی هوش میشوم!"

نووکریشینیکوف که به سختی خود داری میکرد تا فریادش بلند نشود گفت:

- " نزدیکتر بیائید، نگاه کنید، این امضای شماست، بلی؟"

دیپلومات سالخورده بدون آنکه به کاغذ نگریسته باشد با لحن عاجزانه گفت:

- " بلی از من است. اما وقتیکه من این سند را امضا میکردم حتی تصور نمیکردم که واقعأ زخمی ها را جمع آوری و زخم هایشان را خواهم بست. . ."

نووکریشینیکوف: " می بینید رفقا، این هم یک مثال روشن از بی مسوولیتی ها برای حالت آماده باش."

زمانیکه جلسۀ مذکور جریان داشت سفیر مسؤولین دفاتر کی جی بی و جی آر یو (کشف نظامی) را نزد خود خواست تا از واقعیت آنچه که در شهر اتفاق افتاده باخبر شود.

اوسادچی با لحن آرام و در عین حال اندکی تمسخرآمیز گفت:

- " ما دیروز شام در بارۀ شروع قیام علیه حکومت داوود اطلاع بدست آوردیم و مرکز را از آن با خبر ساختیم. دیروز هنوز دقیق معلوم نبود که آیا مخالفین حکومت جرئت خواهند کرد تا دست به قیام مسلحانه بزنند یا خیر؟ امروز صبحگاهان ما تلگرامی را مبنی بر تائید اطلاع رسیده به مسکو فرستادیم.

در این میان اوسادچی و آمر کشف نظامی شوروی (جی آر یو) ادمیرال[5] پیچونینکو بدون آنکه سفیر پوزانوف متوجه شود به همدیگر پنهانی نگریستند. صبحگاهان همان روز اوسادچی شخصأ آمر دفتر کشف نظامی را از اطلاعی که به او رسیده بود با خبر ساخته بود. پیچونینکو فورأ به افراد خود وظیفه داده بود تا به جمع آوری

معلومات بیشتر در بارۀ جریان کودتا بپردازند.

 

حوالی ساعت ۱۰ و ۳۰ دقیقۀ صبح موتری نوع "ژیگولی"[6] که دریور آن از بات سراسیمگی کج و وج حرکت میکرد در مقابل دروازۀ عمومی سفارت توقف نموده و یکی از متخصصین نظامی شوروی از آن به سرعت خارج شده و با بی طاقتی تمام زنگ دروازۀ سفارت را فشار داد. پس از آنکه دروازه را باز کردند شخص مذکور با موترش داخل محوطۀ سفارت گردید. ناظرین با حیرت مشاهده نمودند که موتر بدون هردو دروازۀ پیشرو و دروازۀ دست راست عقبی میباشد. متخصص در حالیکه به سختی نفس میزد حکایت کرد که هنگام عبور از مقابل ارگ ریاست جمهوری یکی از تانکها ارگ را هدف قرار داده بالای آن آتش گشود. فیر تانک باعث شد که او برای مدتی معینی کاملأ شنوائی را از دست بدهد و جالب اینکه دروازه های موترش بلافاصله از جاه ها یشان جدا شدند. رسیدن متخصص مذکور را به آتشۀ نظامی سفارت بارانوف خبر دادند.

 

معلومات در بارۀ جریان کودتا متدرجأ مانند جوی باریک آب به سفارت میرسید. از گوشه های مختلف شهر متخصصین شوروی به سفارت زنگ میزدند و از اوضاع نواحی که آنها در آن قرار داشتند خبر میدادند. دیپلوماتهای سفارت های کشورهای سوسیالیستی نیز همین کار را میکردند، آنها همچنان میپرسیدند که انکشاف اوضاع چگونه خواهد بود. باید گفت معلومات را که متخصصین شوروی به سفارت میرساندند اهمیت به سزا داشت. بطور مثال خبرها هاکی از آن بود که مرکز ثقل بغاوت همین لحظه در ناحیۀ میدان هوائی در مقر قوای هوائی و مدافعۀ هوائی قرار داشته و رهبری آنرا دگروال عبدالقادر که چندی قبل به صفت رئیس ارکان قوای هوائی و مدافعۀ هوائی تعیین شده بود به عهده دارد. اطلاعات هکذا گویای آن بودند که تهاجمات اول دسته های تانک باغی ها از طرف گارد ریاست جمهوری موفقانه دفع گردیده، اما مهاجمین غالبأ قصد نداشتند عقب نشینی نموده و از پلان خویش مبنی بر براندازی حکومت دست بکشند. خبرها در بارۀ آنکه تعمیر وزارت دفاع زیر آتش قرار گرفته است گوریلوف را مخصوصأ ناراحت ساخته بود، زیرا در تعمیر مذکور در حدود بیست متخصص و مترجمین شوروی قرار داشتند. آنها در چی وضعیتی قرار داشتند؟ آیا کسی از آنها کشته یا زخمی شده بود؟ بعدتر معلوم گردید که هیچکسی از متخصصین شوروی صدمه ندیده، اگر چه خطرات کافی متوجه شان بود. حوالی ظهر نظامیان شوروی از عقب کلکین های تعمیر وزارت دفاع صداهای نا آشنائی شنیدند. در شروع تصور میشد که این صداهای لاری های ثقیل بود که از سرک عبور میکردند، ولی وقتی به بیرون نگریستند دیدند که درست در زیر ارسی های عمارت وزارت دفاع، در صد متری ارگ تانکها در حرکت بودند. برخی از تانکها با صدای دلخراش پیشتر به سوی چهار راهی پشتونستان میرفتند و بقیه جابجا توقف میکردند. در این میان کسی با صدای آرام سوال کرد:

- " این همه آمادگی ها برای تطبیقات " قومانده" و "ارکان" گرفته شده اند؟

 کسی از متخصصین کهنه کار با عصبانیت حرفهای او را قطع کرده گفت:

- " کدام تطبیقات، ما به زودی در اینجا شاهد زد و خوردهای داغی خواهیم بود."

 

حوالی ظهر یکی از تانکها بالای ارگ ریاست جمهوری آتش گشود. تانک دیگری رویش را به طرف تعمیر وزارت دفاع دور داده و مستقیمأ بالای آن فیر کرد. طوریکه بعدتر معلوم شد نشان زن تانک دفتر لوی درستیز را هدف قرار داده بود ولی او به خطا رفته و مرمی تانک بالای اتاقی که در آن مواد کیمیائی قرار داشت اصابت کرد. اصابت مرمی تانک بالای مواد کیمیائی وحشتی را میان کسانیکه در تعمیر بودند برپا کرد. فریادهای زخمیان، بوی سوختگی، حریق، دود. . . همه جا را فرا گرفته بود. متخصصین شوروی به صحن عمارت برآمدند، در همان لحظه لوی درستیز عبدالله روکی نیز در همانجا قرار داست. روکی با مشاهدۀ متخصصین شوروی به لسان روسی فریاد زد: " به خانه بروید!" و به ترجمانان به زبان روسی تفهیم کرد تا همه شوروی ها به پارک موترها رفته و در سرویسی که آنجا انتظار آنهاست محل را ترک نمایند.

 

متخصصین شوروی بدون آنکه به آنها کوچکترین صدمۀ رسیده باشد محل را ترک کردند. ساعت ۲ بعد از ظهر عمارت وزارت دفاع کاملأ از طرف باغی ها اشغال گردید. وزیر دفاع غلام حیدر رسولی در این میان توانست وزارت را ترک کرده و به فرقۀ هشت که در حومۀ کابل در منطقۀ پغمان[7] قرار داشت خود را برساند.

 

در لحظاتی که اوضاع در اطراف وزارت دفاع به داغترین درجه رسیده بود آتشۀ نظامی سفارت آلمان فدرال در کابل هوفمان سعی داشت تا داخل عمارت گردد. موصوف قرار بود ساعت یک همان روز با وزیر دفاع ملاقات نماید، و این جرمن تبار وقت شناس سر وقت بخاطر ملاقات خود را رسانده بود. سراسیمگی هوفمان را میتوان تصور کرد: میدانی مقابل وزارت دفاع پر از تانکها، زره دارها و سائر وسایط جنگی بوده و قسمتی از تعمیر وزارت دفاع در اثر اصابت گلوله های تانک تخریب شده بود. آتشۀ نظامی سفارت آلمان رویهمرفته سعی میکرد به طرف دروازۀ دخولی وزارت برود. هوفمان به صاحب منصبانی که سر راه او قرار میگرفتند (فهمیده نمیشد که این صاحب منصبان از جملۀ باغی ها بودند و یا هم از طرفداران وفادر به رئیس جمهور داوود) هدف آمدنش را به وزارت تشریح میکرد. صاحب منصبان افغان او را با احترام میشنیدند و توصیه میکردند تا کدام روزی دیگری تشریف بیآورد، زیرا ملاقات های آنروز همه لغو شده بودند.

 

میان یک و دو بجۀ بعد از ظهر رعد و برق شدید آسمان کابل را فرا گرفت. ابرها و غباری که آسمان شهر را متدرجأ می پوشانیدند با دود آتش سوزی های پراگندۀ که در مرکز شهر جا داشتند می آمیختند و هوا را هرچه بیشتر مکدر می ساختند. فیر توپ ها، تانکها، دهشکه ها، راکت اندازها. . . با غرش رعد و برق طوری یکجا میشدند که اغلبأ دشوار میبود آنها را از یکدیگر تفکیک کرد.

غرش رعد ناگهان رو به خاموشی نهاد و در آسمان روشن و پاک شده از ابرها طیاره های جنگی که بیشتر به فرشته های مرگ شباهت داشتند پدیدار گردیدند.

 

از ساعت ۳ و ۲۰ دقیقۀ بعد از ظهر ارگ ریاست جمهوری بلاوقفه مورد بمباردمان و حملات راکتی از هوا قرار داشت. حملات بمباردمان و تهاجمی را طیاره های نوع سو -7B ، میگ – ۲ ۱ و هیلیکوپترهای جنگی انجام میدادند. طیاره های شکاری برای بمباری بدون وقفه در فضای شهر می چرخیدند. این طیاره ها به دو دسته تقسیم شده با یک قوماندۀ واحد از دو طرف بر ارگ پیکی میرفتند و بالای آن راکت ها را رها میکردند. سپس ماهرانه به استقبال همدیگر رفته و از میان یکدیگر گذشته مجددأ سر به آسمان می نهادند. یکی از این طیاره ها در ناحیۀ ریشخور از طرف کندک پیاده با راکت " زمین به هوا" سقوط داده شد. پیلوت طیاره توانسته بود توسط پاراشوت نجات یابد.

 

سفیر و نمایندۀ فوق العادۀ اتحاد شوروی در جمهوری افغانستان الکساندر م. پوزانوف مامور و دیپلومات مجربی بود. خود ستالین در وقت و زمانش به پوزانوف توجه اش را معطوف ساخته و در رسیدن او به مقامهای بلند دولتی- حزبی نقش بارزی بازی کرده بود. ستالین، پوزانوف را که هنوز نوجوانی بیش نبود به حیث منشی سازمان حزبی ایالت کویبیشوف[8] تعیین کرده بود. پوزانوف همزمان با لیدر آیندۀ اتحاد شوروی لئونید بریژنیف عضویت کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست را کسب کرده بود. جالبتر آنکه پوزانوف حتی حین ایفای وظیفه در کابل عضویت کمیتۀ مرکزی را از دست نداد؛ به عبارۀ دیگر پوزانوف اینک در حدود سه دهه در ردیف مامورین عالی رتبۀ اتحاد شوروی قرار داشت.

(...)

پوزانوف حین سفیر بودنش در کابل وقتأ فوقتأ تحایف و سوغات های ناب و بخصوص افغانی را از قبیل انگور، انارهای بزرگ و شیرین قندهار، مالته های نرم و کم پوست، پاکترین سبزیجات روی دنیا ... را به رفیقش بریژنیف ارسال میکرد.

پوزانوف در کرسی های متعدد دولتی وظیفه اجرا کرده بود. او حتی یک زمانی ریاست شورای وزیران اتحاد شوروی را نیز به عهده داشت. به حیث سفیر در کشور هایی چون کوریای شمالی، یوگوسلاویا و بلغاریا ایفای وظیفه نموده بود.

(...)

هنگام ماموریتش در کابل دوست داشت در اخیر هفته برای ماهیگیری به بند نغلو برود. در جریان این "سفرها" برعلاوۀ کارمندان سفارت شوروی، غالبأ سفیر کشور بلغاریا در کابل ستویانوف او را همراهی میکرد.

(...)

سفیر اتحاد شوروی در کابل روزگار آرام و خوشی را در کابل سپری میکرد. مکلفیت های طاقت فرسا نداشت. وظایف او عمدتأ عبارت بودند از: پذیرائی ها، ملاقات ها، برگذاری ضیافت ها و یا هم اشتراک در آنها، گردش در باغ مستریح سفارت و بالاخره ماهیگیری روزهای جمعه و اما اینک این روز سیاه ۲۷ اپریل فرارسید.

 

پوزانوف باید در مورد واقعاتی که آنطرف دیوارهای سمنتی سفارت جریان داشتند به آمرین خود در مسکو گذارش میداد. اما گذارش در بارۀ چی؟ در بارۀ آنکه نظامی که برای مسکو هم مناسب و هم دوست بود و از آن حمایت میکرد اینک بزودی از بین خواهد رفت؟ جالبتر آنکه جلادانی که قصد داشتند نظام جاری را در اینکشور سرنگون نمایند نه مرتجعین اسلامی و نه هم افراطیون مائویستی بودند، بلکه اینها نیز از جملۀ دوستان مسکو شمرده میشدند و حمایت همه جانبۀ شوروی را داشتند. پوزانوف با خود فکر میکرد: " ل. بریژنیف و سائر رفقا پس از آشنائی با گذارش من چی خواهند کرد؟ چرا این دوستان که به ما اینقدر صادق هستند در بارۀ آمادگی هایشان بخاطر کودتا به ما چیزی نگفتند؟ چرا مشوره نکردند؟ آینده چگونه خواهد بود. فرض کنیم اگر داوود کودتا چی ها را سرکوب و کامیاب شود، بعد چی؟ آیا در اینصورت ما کودتاچی ها را باید به مثابۀ یاغی ها محکوم نمائیم؟ ولی اگر کودتا چی ها کامیاب شوند باز چی؟ آیا ما باید اولین کشوری باشیم که نظام نو تأسیس را در کابل به رسمیت بشناسیم؟ سوالات از این قبیل سر سفیر پوزانوف را به دوران انداخته بود.

 

مسؤولین در مسکو نیز شدیدأ علاقمند بودند بدانند کدام یک از نیروها در زد و خوردهای کابل پیروز خواهد شد و انکشاف اوضاع در مجموع چگونه است و حالت ابهام آنها را نیز به تشویش انداخته از سر صبح به سفیر و هردو آمر شبکه های استخباراتی پی در پی تلفون میکردند.

 

دیپلوماتهای کهنه کار، آمرین شبکه های استخباراتی، سر مستشار گوریلوف مجددأ به اتاق سفیر رفته و جلسه کردند. گوریلوف به حاضرین اظهار داشت:

- " اشغال ارگ کار ساده ای نیست. تعمیر مذکور یک حصار واقعی بوده و دارای دو ردۀ از دیوار های ضخیم میباشد که حتی گلوله های تانک نیز بر آن تأثیر گزار نیست. ارگ از طرف دو هزار عسکر گارد ریاست جمهوری مدافعه میشود. در داخل ارگ تانکهای نوع T-۱۵۴ موجود بوده ، در دیوارها وسایط ضد تانک و ماشیندار های کالیبر بزرگ نصب میباشند."

آمر دفتر جی آر یو با لحن اسف باری اظهار داشت: " ولی شما یک عنصر نهایت مهم را متوجه نشدید. کودتا چی ها میتوانند قوای هوائی را به کار اندازند. پلانی که آنها روی دست دارند اشغال میدانهای هوائی بگرام و شیندند را در نظر دارد. میخواهم به یاد تان بیاورم که قوماندۀ نیروهای هوائی را رئیس ارکان قوای هوائی عبدالقادر به دوش دارد، کسیکه یک زمانی شاه این کشور را نیز از قدرت برکنار ساخته بود."

گوریلوف موافقت کرد: " در اینصورت داوود هیچگونه چانسی ندارد."

کسی از حاضرین به یاد آورد که داوود امروز قرار بود جلسۀ کابینه اش را دائر نماید.

اوسادچی: " در جلسۀ مذکور باید سرنوشت حزب دیموکراتیک خلق و لیدران توقیف شدۀ آن تعیین میگردید."

پوزانوف بلافاصله پس از ختم جلسه به اتاق استراحت رفته و روی کوچ دراز کشید، او بر قلبش فشاری را احساس میکرد. چون فشار افزایش می یافت، پوزانوف به سکرتر خود به نام لوبا گفت تا با داکتر کلینیک سفارت تماس گرفته و او را بخواهد. الکساندر پوزانوف که یکی از اداره چی های تیپیک "مکتب ستالین" بود کمتر بیمار میشد، و اگر هم گاه گاهی احساس ناراحتی میکرد ( با آنکه هفتادو ساله بود) آرزو نداشت کسی او را ضعیف بپندارد. اما

اینبار احساس میکرد که وضعش خوب نیست و میخواست تا داکتر هرچه زودتر بیاید.

 

درست ده سال بعد، پوزانوف در اپارتمان خود در تعمیر مشهور به " بلند منزل در ساحل دریای مسکو" که ارسی هایش به طرف کاخ کرملین باز میشوند به یکی از نویسندگان این کتاب اعتراف کرد که صبح ۲۷ اپریل ۱۹۷۸ او در اعماق ذهن خود درک میکرد که زندگی آرام قبلی او در کابل دیگر خاتمه یافته بود. بعد از آن همه چیزها رنگ دیگری خواهد گرفت، خون زیادی خواهد ریخت، بی نظمی های فراوانی بوقوع خواهند پیوست، زندگی و سرنوشت کسانی زیادی خواهد شکست..." ممکن پوزانوف حین صحبت با یکی از نویسندگان کتاب کاملأ صادق نبوده باشد... اما چیزی را که مطمئنأ میتوان اذعان داشت، همانا وضع قلب پوزانوف بود، که در آن روز مسلمأ به درد آمده بود...

(...)

حوالی ساعت ۲ بعد از ظهر اوسادچی و پیچونینکو تقریبأ همزمان تلگرام های را با متن مشابه تحت علامت "عاجل است" از مسکو به دست آوردند. در تلگرام ها تشویش اعضای بیوری سیاسی حزب کمونیست و سائر لیدران شوروی در مورد انکشاف اوضاع سیاسی در افغانستان اظهار میگردید. تلگرام ها به هردو شبکۀ استخباراتی شوروی در کابل وظیفه می سپرد تا گذارش های متواتر را در بارۀ انکشاف اوضاع در کابل بفرستند. مسکو هکذا تأکید میکرد تا جریان نبردها و اینکه چانس کامیابی کدام یک از طرفین درگیر بیشتر است خبر داده شود. هردو شبکه مکلف میشدند تا به منظور جمع آوری معلومات مؤثق، گروپ های اوپراسیونی را ایجاد نموده و برای ملاحظات عینی به شهر بفرستند.

(...)

تلگرام های مرکز نمیتوانستند باعث خشنودی اوسادچی و پیچونینکو شوند؛ شکی نبود که این دو کارمند مجرب استخبارات از اساسات علم جاسوسی آگاهی کافی داشتند ولی نمیخواستند افراد خود را بخاطر جمع آوری معلومات به داخل شهر که در آن جنگ شدیدی جریان داشت بفرستند و زندگی آنها را به مخاطره بی اندازند.

در عین حال هردو مامور اینرا نیز بخوبی درک میکردند که از اوامر مرکز سرپیچی نمیتوانند.

 

٭٭٭٭٭٭

 

 

شبی که فردای آن باید بغاوت صورت میگرفت، دگروال عبدالقادر اصلأ نخوابید. حزب به قادر که رئیس ارکان قوای هوائی و مدافعۀ هوائی بود وظیفه سپرده بود تا حملۀ مسلحانه را علیه حکومت افغانستان رهبری نماید. دگروال قادر دو هفته قبل پلان برق آسای خنثی سازی مقاومت قوماندانی هائی قطعات کلیدی اردوی افغانستان را که در حومۀ کابل مسقر بودند ترتیب داد. مطابق پلان متذکره باید بلافاصله همه ارگانهای مهم دولتی منجمله ارگ ریاست جمهوری اشغال میگردیدند. بر بنیاد پیش بینی های قادر در کودتا باید ده ها تانک و وسایط زره دار، طیاره های هجومی از میدان های هوائی بگرام و شیندند و همچنان غند کوماندو اشتراک میورزیدند.

 

 

قادر شخص ایدیالیست و خیال پرداز نبود. او بخوبی درک میکرد که ترتیب یک پلان روی کاغذ یک چیز و تطبیق آن در شرایط عینی چیز دیگری است. پلان نمیتواند همۀ جزئیات را احتوا نماید. بروز هرگونه تصادفی میتواند کودتا را تحت ضربه قرار دهد.

 

تحت ضربه قرار گرفتن کودتا کمترین عواقبی بود ولی ناکامی آن مرگ بلاتردید همۀ کسانی را که به این عمل متوسل میشدند در پی داشت، قبل از همه مرگ شخص قادر، اعضای خانواده و همکاران او را. در این مورد هیچگونه شک و تردیدی نمیتوانست وجود داشته باشد. حکومت به هیچکس ترحم نخواهد کرد. داوود و طرفدارانش منتظر بهان ای بودند تا بالاخره با همه دشمنان خویش یکباره تصفیه حساب کنند.

 

تصادفی نبود که به قادر نقش مرکزی را در اجرای کودتا سپرده بودند. میتوان گفت که دگروال مذکور متخصص شناخته شدۀ اجرای کودتاها بود. پنج سال قبل قادر در کودتایی به نفع محمد داوود جهت بر کناری شاه افغانستان از قدرت اشتراک ورزیده بود. طی کودتای متذکره داوود تجارب بی سابقۀ را در حصۀ هماهنگی قطعات نظامی به دست آورد. داوود که شخص زرنگ و در عین حال پراگمتیک بود از ارتباطات قادر با حزب دیموکراتیک خلق آگاهی داشت یا حد اقل در این مورد حدس میزد... در عین حال رئیس جمهور بخوبی ملتفت بود که عده ای زیادی از صاحب منصبان حاضر بودند به دنبال قادر بروند، بناءً این توانائی او را در نظر داشت.

در حقیقت قادر کدام مبارز ایدیالوژیکی نبود. بطور مثال او را نمیشد با اشخاصی مانند تره کی و کارمل که از نوجوانی به فعالیت های سیاسی پرداخته بودند مقایسه کرد. در واقعیت همه چیز بطور طبیعی رخ دادند: قادر تحصیلاتش را در رشتۀ پیلوتی در اتحاد شوروی به پایان رساند. چون در رشتۀ پیلوتی افسران مشخص و برگزیده فرستاده میشدند، اینها همه باهم آشنائی نزدیک پیدا نموده و حتی گروه همفکران را ایجاد کردند و نام آنرا "سازمان جوانان نظامی انقلابی" گذاشتند. در سال ۱۹۶۳، زمانیکه سازمان مذکور به میان آمد در ترکیب آن هفت نفر قرار داشت. دلچسپ آنکه این سازمان کدام لیدری مشخصی نداشت، همه متساوی الحقوق بودند.

"سازمان جوانان نظامی انقلابی" نه برنامه داشت، نه اساسنامه و نه هم کارت عضویت. چیزی که در این سازمان فراوان وجود داشت همانا صحبت ها و بحث های لایتنهائی در بارۀ آینده افغانستان و رفع عقب مانی در آن بود.

چند سال بعد اعضای"سازمان..." مذکور از موجودیت گروپ های "خلق" و "پرچم" باخبر شدند. اعضای سازمان نمیتوانستند به درستی درک کنند که گروپ های مذکور به چی دلیلی باهمدیگر خصومت میورزند؟ سازمان به قادر وظیفه داد تا نزد حزبیها رفته و به محتوا و منشۀ اختلافات میان گروپ های "خلق" و "پرچم" پی ببرد. قادر نخست با پرچمی ها ملاقات کرد. طی این ملاقات پرچمی ها از قادر با شور و شعف و با تمام مهمانوازی استقبال کردند: به وی کباب دادند، شراب و ودکا ریختند و از او و دوستانش دعوت کردند تا به حزب بپیوندند.

قادر از پرچمی ها پرسید: "اما شما چرا با یکدیگر خصومت میورزید؟ چی است که میان شما تقسیم نمیشود؟"

ببرک کارمل: "این یک مسئالۀ تخنیکی است، با گذشت زمان همه دشواری ها رفع میشوند."

قادر: "نخیر، تا زمانیکه شما متحد نشوید ما جدا از شما فعالیت خواهیم داشت."

 

نمیتوان گفت که قادر از سواد کافی برخوردار بود، ولی چیزیکه در وجود او کافی وجود داشت همانا زرنگی فطرتی، محتاط بودن و حوصله داشتن در راه رسیدن به هدف بود.

بعد ها وقتیکه داوود از موجودیت "گروپ قادر" که تعدادش متدرجأ افزایش می یافت و اکنون به صد نفر رسیده بود آگاهی یافت، یکی از معتمدین خود را نزد او فرستاد. معتمد داوود به قادر گفته بود: " سردار میخواهد با تو ملاقات کند." این ملاقات زمانی صورت گرفت که نظریۀ کودتای ضد شاهی در حلقات معین جان گرفته بود و باید حمایت اردو جلب میگردید، همان بود که قادر و اعضای سازمان مخفی او به کار آمدند. در شروع عکس العمل قادر در برابر تقاضای داوود که از او حمایت نظامی کند محتاطانه بود. ولی وقتی به او گفتند که پس از سرنگونی نظام شاهی در کشور سوسیالیزم اعمار میگردد، قادر با پیشنهاد موافقت کرده و افزون بر آن رفقایش را نیز برای اشتراک در اینکار تشویق کرد. قادر به رفقایش ساده لوحانه میگفت: " این یک سوسیالیزمی با خصوصیات افغانی

خواهد بود، سوسیالیزم اسلامی."

 

در جولائی ۱۹۷۳ قادر و طرفدارانش به نفع داوود و حامیانش عمل کردند. طوریکه قبلأ تذکر یافت مشکلات خاصی حین اجرای کودتا بروز نکرد. در جریان کودتای ضد شاهی صرف شش تن کشته شدند که بلند رتبه ترین در میان آنها قوماندان گارد شاهی بود. محمد ظاهر شاه، پادشاه افغانستان تو گوئی شروع ناملایمات را پیش بینی کرده باشد ( یا هم از طرف اشخاص قابل اعتماد باخبر ساخته شده باشد) درآستانۀ کودتا، بدون هرگونه خطر به کشور ایتالیا سفر کرده و متعاقبأ اعضای خانواده و عده ای از طرفداران سرسخت او نیز افغانستان را ترک گفتند.

رئیس جدید دولت در خطابه اش اعلام کرد که حکومتش تصمیم گرفته تا زمینهای حاصلخیز را در منطقۀ چاریکار به دهاقین توضیع نماید. حین این مراسم تاریخی (توضیع زمینها) قادر را نیز دعوت کرده بودند. داوود پس از ختم صحبتش به سوی قادر نگریسته تو گوئی به خاطر او می آورد: " من سوسیالیزم را وعده داده بودم، اینک وعده ام را عملی مینمایم."

 

قابل ذکر است که از جگرن قادر بخاطر اشتراک فعالانه اش در سقوط شاه افغانستان از قدرت وسیعأ استقبال و قدر دانی صورت گرفت: او به حیث قوماندان قوای هوائی و مدافعۀ هوائی مقرر گردیده و به رتبۀ دگروالی ارتقاء کرد. پس از حوادث ۱۷ جولایی ۱۹۷۳ (۲۶ سرطان ۱۳۵۲- مترجم) قادر دیگر در سازمان مخفی "نظامی انقلابی" خود لیدر مطلق بود.

 

البته داوود هیچگونه سوسیالیزمی را در افغانستان پیاده نکرد؛ ولی انصافأ باید خاطر نشان ساخت که اصلاحات او بدون شک ترقی خواهانه بودند. هیچ تردیدی نیست که داوود نه کمتر از قادر میخواست کشورش را انکشاف یافته و شگوفان ببیند. در عین حال داوود تجارب سائر زعمای افغانستان را که در آوردن اصلاحات از عجله کار میگرفتند بخوبی بخاطر داشت. بطور مثال اصلاحات اعلیحضرت امان الله خان در شروع سدۀ ۲۰ در برخی موارد نهایت عجولانه بودند که باعث سقوط او گردیده و حتی حمایت نظامی روسیۀ شوروی او را نجات داده نتواست.

اکنون داوود در وضعیتی قرار داشت که از یک طرف باید تاخت و تازهای حزب دیموکراتیک خلق را دفع میکرد و از جانب دیگر افراطیون و بنیادگران مذهبی با تمام قوت اصلاحات او را تخریب میکردند. داوود توجه داشت تا در پهلوی نیروهای که علاقمند "همسایۀ بزرگ شمالی" هستند نظریات آنهائی را که میخواستند با جهان غرب نیز روابط دوستانه تأمین گردد در نظر بگیرد.

داوود سعی میکرد توازن حفظ شود. پس از به قدرت رسیدن، وزیر دفاع کشور را احضار نموده پرسید: "چرا اردوی ما صرف با تسلیحات ساخت اتحاد شوروی مجهز است؟ بروید به هندوستان و عربستان سعودی و ببینید وضعیت در اینکشورها چگونه است؟" سپس قوماندان قوای هوائی را نزد خود خواست: "چرا همه طیاره ها و هلیکوپترهای ما در اتحاد شوروی تولید شده اند؟ به شما وظیفه میدهم تا امکانات خریداری تخنیک مذکور را در کشورهای اروپای غربی ارزیابی نمائید."

 

عبدالقادر هدایات رئیس جمهور را صادقانه اجرا نموده و بزودی نزد رئیس جمهور با گذارش ذیل آمد: " کشور سویس حاضر است طیاره های ترانسپورتی را به ما تورید نماید، کیفیت طیاره های مذکور بالاتر از "انتونوف" ساخت شوروی است. همچنان از فرانسه میتوانیم هلیکوپترها را که یقینأ بهتر از "می- ۸" شوروی استند به دست بیاوریم." داوود همه گذارشات را در زمینه تأئید نموده و هدایت داد تا مذاکرات ادامه یابد. اما این فعالیتهای قادر باعث نارضایتی لیدران حزب دیموکراتیک خلق گردید. به او گفته شد: "تو باید کوشش نمایی تا معاملات مذکور صورت نگیرند، در مسائل از این قبیل باید استقامت اتحاد شوروی مد نظر گرفته شود. اتحاد شوروی وفادارترین دوست و همکار ستراتیژیک ما است."

 

انصافأ باید تذکر داد که مسائل مذکور خود به خود حل و فصل گردیدند. هندوستان، عربستان سعودی و کشورهای غربی در بدل سلاح و طیاره ها پیش پرداخت مکمل میخواستند، در حالیکه مسکو به افغانستان در این زمینه کمک هایش بلاعوض بود. البته شکی نیست که بعضی قرضه ها ترتیب میگردیدند، مبالغ ناچیز و سمبولیک پرداخته میشدند، چیزی هم در بدل گاز افغانستان تحویل داده میشد.

 

قادر یگانه کسی نبود که در مقابل فعالیتش حین سرنگونی نظام شاهی از طرف داوود مورد تحسین و تقدیر قرار گرفت. تعدادی از اعضای حزب دیموکراتیک خلق (عمدتأ پرچمی ها) به کرسی های وزارت خانه ها رسیدند. داوود و طرفداران حزب دیموکراتیک خلق عملیات عظیمی را علیه افراطیون و بنیادگرایان مذهبی و هواخواهان آنها به راه انداختند. این فرصت به حزبی ها موقع داد تا مخالفین و دشمنان آشکار و مخفی خود را نیز از سر راه دور ساخته به سرکوبی شان بپردازند. طی سالهای یاد شده جنبش های مذهبی قوت میگرفتند، حلقات و اتحادیه های آنها تقریبأ آشکارا در انستیتوت پولتیخنیک و پوهنتون کابل فعالیت میکردند. لیدران آیندۀ جهاد ربانی، حکمتیار، مسعود در همین زمان چاقو هایشان را علیه حکومت رئیس جمهور داوود که به نظر شان بسیار غیر مذهبی میرسید تیز میکردند. روشن است که هر اپوزیسیون معمولأ در رده های بالای حکومت حمایتگرانی میداشته باشد. اگر این اصل را بپزیریم پس این اشخاص را نیز باید توطئه گر شمرد. قادر و رفقایش لستی را که در ترکیب آن پنجاه تن بود و گویا پلان سرنگونی نظام جمهوری را در سر می پروراندند ترتیب و از طرق مختلف آنرا به رئیس جمهور رساندند. در لست مذکور اسامی وزیر دفاع، قوماندان قوای هوائی و مدافعۀ هوائی، صدراعظم اسبق، یکتن از لیدران مشهور قومی، بانکدار با نام و نشان، تاجر بزرگ... قرار داشتند. در این لست همچنان نامهای حکمتیار و مسعود که

عملأ مصروف ایجاد گروپ های مسلحانه بودند درج بود.

 

میگویند قطره قطره دریا میشود. رئیس جمهور داوود بالاخره به موجودیت توطئه علیه خود باور کرد. تقریبأ همۀ این پنجاه تن دستگیر شدند. بسیاری از آنها بلافاصله تیرباران شدند و بقیه به حبس های طویل المدت محکوم گردیدند. در عین حال دشمنان واقعی نظام ربانی، حکمتیار و مسعود بطور معجزه آسائی جان به سلامت بردند. نامبردگان عندالموقع از پلان های حکومت باخبر ساخته شده و توانستند کسی در کشور همسایه و کسی هم در کوه ها مخفی شود. حقیقت آنکه آنها چگونه توانستند مخفی شوند صرف به خدا معلوم است، البته در افغانستان از این قبیل معاملات غالبأ صورت میگیرد...

 

چوکی آزاد شدۀ قوماندانی قوای هوائی و مدافعۀ هوائی به عبدالقادر سپرده شد.

 

شش ماه بعد توطئۀ دیگری نیز افشاء گردید. جالب آنکه آنرا نیز یکی از چپی های مخفی برملا ساخت. شخصی به نام میراحمد شاه جنرالان و صاحب منصبانی را که از اصلاحات محمد داوود ناراضی بودند دور خود جمع کرد. اما از این جنرال خطای جدی سر زد. او در یکی از جلسات مخفی لمړی بریدمن وطنجار را از قوای چهار زره دار دعوت کرده بود. میر احمد شاه نمیدانست که وطنجار عضو عمیقأ مخفی شدۀ حزب دیموکراتیک خلق بود. وطنجار پلانهای باغی ها را به طرفداران داوود اطلاع داده که در نتیجۀ آن همه باغی ها گرفتار و سر به نیست شدند.

 

با آنکه داوود به عنوان یک سیاستمدار مجرب و زرنگ تلاش داشت موازنه را رعایت نموده و اصل تفکیک نیروها را در نظر داشته باشد، ولی او از یاد نمیبرد که گاه گاهی چپی ها را هم باید آرام نگذارد. زمانی رسید که داوود خود را تقریبأ در اسارت کامل کمونیستها احساس کرد؛ او همه اعضای حزب دیموکراتیک خلق و وابستگان آنها را از کابینه اش دور کرد. قادر نیز به همین سرنوشت مواجه شد: او از مقامش برطرف و دیر زمانی خانه نشین بود. چندی بعد به او امر کردند تا برود و قوماندانی مسلخها را به دوش بگیرد...

 

فقط یکسال قبل قادر را مجددأ برگرداندند و به حیث رئیس ارکان قوای هوائی و مدافعۀ هوائی تعیین کردند. در بارۀ تقرر قادر شایعات زیادی وجود داشت. بعضی ها میگفتند که بخاطر تقررش مبلغی هنگفتی پرداخته شده است؛ برخی تأکید داشتند که در تعیین مجدد قادر "رفقای شوروی" دست داشتند. گفته میشد که گویا شوروی ها داوود را معتقد ساخته بودند تا "قهرمان" ( قوسین ها از مترجم است) کودتای ضد شاه را از یاد نبرد... هر دلیلی که بود داوود با این تعییناتش قبر خود را با دستان خود میکند.

 

عجیب تر آنکه قادر مقارن همین زمان به عضویت حزب دیموکراتیک خلق نیز پذیرفته شد. باری شامگاهان دروازۀ منزل محقر او را تک تک کردند. وقتی در را گشود در لخک دروازه تره کی، منشی عمومی کمیتۀ مرکزی حزب دیموکراتیک خلق، شاگرد وفادار او امین و تخنیکر قوای هوائی خورد ضابط گلاب زوی را دید. قادر مهمانان را به خانه دعوت کرده، چراغ تیلی را روشن نموده و امر کرد تا چای بیاورند. تره کی نطق پر حرارتی سرداده در ادامه گفت:

- " مطابق مندرجات اساسنامۀ حزب هر کاندید به عضویت حزب باید یک دورۀ آزمایشی را طی نماید. مگر ما بالای تو اعتماد داریم. تو استثنأ مستقیمأ به عضویت اصلی حزب پذیرفته میشوی. به تو تبریک میگوئیم!"

صاحب خانه با تعجب گفت: " از اعتماد تان تشکر. مگر میخواهم با صراحت خاطر نشان سازم که من تحمل هیچگونه توطئه بازی ها، فریبکاری ها، و کثافت ها را ندارم. من هرگونه اشتراک خود را در کشمشکش های داخلی شما رد میکنم."

امین به کمک استادش (هدف تره کی است- مترجم) شتافته گفت: " شما به ما اعتماد ندارید؟"

قادر با لحن ساده لوحانۀ جواب داد: " آیا بالای سیاستمداران میشود اعتماد کرد؟"

امین: " شما بیهوده به این عقیده استید. ببینید ما خود نزد شما آمده ایم. ضمنأ میخواهیم به اطلاع شما برسانیم که حزب متحد گردیده و دیگر در میان ما هیچگونه بی اتفاقی جا ندارد."

 

بدینترتیب با پذیرش قادر حزب دیموکراتیک خلق چند صد هواخواه او را از جملۀ صاحب منصبان قوای هوائی و مدافعۀ هوائی نیز به طرف خود کشانید.

 

فقط چندی قبل، در شروع بهار، امین دعوت نامه ای به عبدالقادر فرستاد تا به منزل یک پیلوت دیگر به نام اسدالله سروری که در غرب شهر کابل زندگی میکرد بیاید. در خانۀ سروری او برعلاوۀ امین با یک صاحب منصب دیگر از کندک تانک به نام وطنجار نیز معرفی گردید. امین پس از آنکه شخصأ مطمئن گردید که کسی در اتاق های مجاور به گفتگوی آنها گوش نمیدهد حاضرین را مخاطب قرار داده گفت: " رفقا، میخواهم شما را با یک فیصلۀ مهم آشنا بسازم. بیروی سیاسی عقیده دارد که داوود پس از آگاهی از وحدت حزب قصد دارد رهبری ما را زیر ضربه قرار دهد. این معلومات را ما از حلقات نزدیک به رئیس جمهور به دست آورده ایم. اگر اعضای بیروی سیاسی حزب دستگیر شوند پس "سازمان نظامی انقلابی" باید داخل اقدام شود." امین در حالیکه با قیافۀ نهایت جدی به صاحب منصبان میدید ادامه داد: " شما وظیفه دارید تدابیر معینی را روی دست گرفته آنها را عملی نمائید، منجمله قیام مسلحانه را علیه نظام به راه اندازید. من شما را به اینجا دعوت کردم تا پلانی برای همچون یک قیامی ترتیب گردد."

 

طی روزهای بعدی قادر روی جزئیات آتی پلان کودتا کار میکرد: "برای هجوم و اشغال ارگ ریاست جمهوری، وزارت دفاع، میدانهای هوائی، مراکز و مؤسسات مهم و راه ها به چه تعداد تانک ضرورت خواهد بود، کی ها از جملۀ طرفداران سر سپردۀ داوود باید در قدم اول دستگیر شوند و کی ها بلافاصله سر به نیست شوند؛ طرق هماهنگی میان آنعده قطعات نظامی که در کودتا سهم خواهند گرفت..." وطنجار وعده داده بود که در ساعت های اول قیام حداقل بیست تانک و ماشین محاربوی را برساند. قادر باور داشت که تعداد مذکور برای کامیابی کودتا کافی است. او همچنان فکر میکرد که به مرور اشغال سائر قطعات نظامی تعداد وسایط جنگی و تسلیحات ثقیله افزایش خواهد یافت. در مورد طیاره ها قادر تشویش نداشت، در اینجا همه چیز تحت کنترول او قرار داشت.

 

مسئالۀ که نزد این توطئه گر مسلکی (هدف قادر است- مترجم) روشن نبود و موجبات تشویش او را به بار می آورد، عدم موجودیت پرچمی ها در جلساتی که برای پلانگذاری کودتای نظامی به راه انداخته میشدند، بود. افزون برهمه او متوجه شد که همه دساتیر پنهانی در داخل اردو صرف به صاحب منصبان جناح "خلق" داده میشد. قادر با خود فکر میکرد: "یا امین بالای پرچمی ها هیچ اعتماد ندارد، یا میخواهد خود یکه تاز میدان باشد."

 

در این میان حوادث به شدت انکشاف میکردند. یکی از محبوبین حزب دیموکراتیک خلق، میر اکبر خیبر به قتل رسید؛ مراسم تدفین او مبدل به مظاهرۀ عظیم اعتراضیه علیه حکومت گردید. داوود از وضعیت بوجود آمده به سود خود استفاده کرد: به امر او لیدران طراز اول حزب دیموکراتیک خلق دستگیر گردیدند. امین در این جریان به دلیل مجهولی بعدتر از دیگران دستگیر شد. اما طی این مدت او توانست پیام آتی را برساند: " فردا ساعت هشت صبح قیام مسلحانه شروع گردد."

... صبحگاهان روز ۲۷ اپریل، قادر که به علت بیخوابی مضطرب بود به مجرد رسیدن به موانع دروازۀ مقر قوای هوائی، صاحب منصب نوکریوال پس از ادای رسم تعظیم با خشنودی به او گفت:

- " به امر وزیر صاحب دفاع امروز در همه قطعات اردو شادیانه برپا میشود.

قادر که به موضوع درست ملتفت نگردیده بود و طبق عادت همیشگی میخواست سیلی محکمی به صورت نوکریوال پیشقراول حواله کند تا دروغ نگوید ( دگروال قادر ماستر بزرگی در حصۀ لت و کوب صاحب منصبان بود) پرسید: " شادیانه برای چی؟"

نوکریوال: " بخاطر آنکه همه خائنین به وطن گرفتار و به زندان انداخته شده اند."

قادر با سراسیمگی گفت: " آه، بلی، این یک روز بزرگ برای افغانستان است." قادر با تذکر جملۀ فوق به پیش

رفت و نوکریوال به تعقیبش با صدای بلند افزود: " محفل ساعت ده آغاز می یابد."

 

قادر به دفتر خود که در منزل دوم موقعیت داشت بالا شده و در آنجا منتظر رسیدن اخبار ماند. او بخوبی درک میکرد که تا پایان همین روز یا قهرمان معرکه نامیده خواهد شد یا هم جنایتکار. او همچنان مطمئن نبود که تا شام زنده بماند.

حوالی ساعت ده قبل از ظهر معاون قوماندان قوای هوائی با دست و پاچگی داخل دفتر گردیده خبر داد: " تانکهای قوای چهار زره دار وضع الجیش خود را ترک نموده و به صوب مرکز شهر کابل در حرکت استند." قادر قیافۀ شخص نهایت متحیر شده را به خود گرفته، از جایش به قصد رفتن نزد قوماندان قوا برخاست. جنرال موسی خان در دفترش نبود. او بخاطر رفع حاجت برامده بود. این جنرال سالخورده چندی قبل عملیات پروستات را گذرانده ولی هنوز هم درد های شدیدی را تحمل میکرد و پی در پی به بیت الخلا میرفت. در همین وقت تلفون ارتباط مستقیم با رئیس جمهور بالای میز موسی خان زنگ زد. قادر گوشی تلفون را برداشت. صدای داوود هیجانی به نظر میرسید: " بدون هرگونه تأخیر طیاره های تهاجمی را به هوا بلند کرده و خائنین را از بین ببرید!"

قادر از اینکه بخت با او یاری کرده بود، خدا را شکر میکرد و به رئیس جمهور وعده داد: " اطاعت میشود، آقای

رئیس جمهور!"

قادر با خود می اندیشید: "دیگر همه چیز خاتمه یافته، چرخ به دوران افتاد، باید صرف به پیش رفت، اگر دقایقی پیش او عضو تیم رئیس جمهور بود، مانند سائر نظامیان وفادار به تحلیف و به سر قوماندان اعلی قوای مسلح بود، اکنون دیگر همه چیز دگرگون شده و او در سنگر مخالف قرار دارد."

 

اینکه تانکها همین اکنون به طرف شهر در حرکت استند، پس مطابق پلان قادر دو زنجیر تانک دقایقی بعد به اینجا برسند و دفاتر رهبری قوای هوائی را باید زیر آتش بگیرند. در همین وقت قوماندان موسی خان تو گوئی عمدأ قادر را نزد خود احضار کرد. قادر با سراسیمگی وارد اتاق موسی خان گردیده در بارۀ زنگ رئیس جمهور خبر داده و به دروغ گفت که به پیلوت ها در بگرام قومانده داده تا طیاره ها را به هوا بلند نمایند. قادر پس از گذارش فوق از موسی خواهش کرد تا به پائین به طبقۀ اول برود. موسی خان سالخورده که به مقاصد پشت پردۀ قادر پی نمیبرد پائین رفت. به مجرد رسیدن آنها به پائین یکی از وسایط زره دار داخل محوطۀ قوا گردیده و از ماشیندار کالیبر بزرگ نخست بالای ارسی های طبقۀ دوم و سپس طبقۀ اول آتش گشود. پارچه های شیشه های کلکین ها به پیشانی قادر اصابت کرده آنرا زخمی ساخته و خون از آن جاری شد.

 

قادر در این میان به قوماندان موسی خان که هراسان به نظر میرسید گفت: "جنرال صاحب شما توقیف استید، آرامی تانرا حفظ کنید، حالا به عقب شما می آیند."

خود قادر به دفترش برگشته و به میدان هوائی بگرام تلفون کرد. قادر وقتی بعدها این ساعتها را به خاطر می آورد به یک چیز نمی توانست به درستی پی ببرد: " چرا همه تلاش های وی برای برقرای ارتباط با قطعات ذیدخل در کودتا (مطابق پلان تریب شده) نتیجه نمیداد؟ او با آنکه شفرهای را که قبلأ به او از طرف امین داده شده بود به کار میبرد، ولی کسی به آن عکس العمل مثبت نشان نمیداد.

 

قادر به ما در این باره ( هدف از "به ما" – نویسندگان کتاب است. مترجم) چنین گفت: " پسانترها من ملتفت گردیدم که امین برای عده ای شفر "هلمند" و جواب آنرا "دریا" گفته بود، در حالیکه به بعضی ها شفر "سیلاب" و جواب آنرا "طوفان" داده بود. آنهائی که از شفر "سیلاب – دریا" آگاهی داشتند خلقی های مورد باور کامل امین بودند، دومی ها نیز از جملۀ خلقی ها بودند، ولی نزدیکی خاصی با امین نداشتند. آنچه که به پرچمی ها در اردو ارتباط میگرفت آنها اصلأ از موجودیت "شفرها" خبری هم نداشتند. به عقیدۀ من امین آرزو داشت تا کودتا را توسط طرفداران خود به کامیابی برساند، ولی میترسید که شاید نیرویش کافی نباشد، به همین دلیل شفر دومی را به کار انداخته بود."

 

بعد از ظهر سروری با قادر در تماس شد:

" چرا فعالیت ها بطی شده اند، باید اقامتگاه داوود بمباری شود، در غیر آن ما برباد میشویم...."

اما قومانده های قادر بالای پیلوت ها اثر گذار نبودند، شفر های که به آنها بیان میشدند از طرف آنها پذیرفته نمیشدند. اندکی بعدتر وطنجار با قادر تماس تلفونی گرفته در حالیکه دشنام میداد گفت:

" شما را خواب برده؟ ما به یک موی بند هستیم. اگر همین اکنون طیاره ها پرواز نکنند ما ختم هستیم."

قادر: " شفر کدام است؟ شفر درست را به من بده"

 

تانکیست وطنجار که فریادش بلند شده بود گفت: " من گفتم، بمباری شروع شود، این شفر من است برای تو!"

قادر درک کرد که باید ابتکار عمل را به دست خود گرفته و مستقلانه عمل کند. طی این مدت طرفداران قادر همه رهبری قوای هوائی را دستگیر کرده و بعضی از آنها را حتی به آن دنیا فرستاده بودند. خود قادر به میدان پروازها در حالیکه از دور کلاهش را به پیلوت به علامت آنکه "ماشین هلیکوپتر را چالان کن!" تکان میداد، شتافت. در همین وقت قاسم آمر کشف قوای هوائی به عقب قادر دویده و در حالیکه تفنگچه بر دست داشت فریاد زد: " ایستاده شو، ورنه فیر میکنم!" در همین لحظه همان ماشین محاربوی که در گوشه ای جابجا شده بود دور خورده و با فیر ماشیندازش آمر کشف را هدف قرار داد. قادر مشاهده میکرد که چگونه سر قاسم مانند تربوز پارچه پارچه میشد...

لحظه ای بعد هلیکوپتری نوع "می – ۸" پلنگی رنگ، حامل قادر به هوا بلند شده و به طرف شمال حرکت کرد. فاصله الی میدان هوائی بگرام شصت کیلومتر بود و پانزده دقیقه را دربرمیگرفت.

 

پایان بخش دوم

 

ادامه دارد

 


 

۱ شهر مذکور در حدود ۴۰۰ کیلومتر به طرف شمال - شرق از مسکو فاصله داشته و از سی شهر بزرگ فدراسیون روسیه به شمار میرود.

۲ Mowgli قهرمان کتاب های ریدیار کیپلینگ (Rudyard Kipling) "کتاب جنگل ها" و "کتاب دوم جنگلها" است. در کتاب های مذکور آمده است که چگونه پدر و مادر هندو تبار پسر شان را از ترس پلنگ مشهور به "شیر خان" رها میکنند. پسرک که پوست تاریک و موهای سیاه داشت بطور معجزه آسا جان به سلامت میبرد و نزد گرگهای جنگل پرورش می یابد. مردم عوام در روسیه اصطلاح ماوگلی را اکثرأ به کسانیکه پوست تاریک و موهای سیاه میداشته باشند اطلاق میکنند؛ با در نظر داشت متن مکالمه اصطلاح مذکور میتواند ماهیت توهین آمیز و یا شوخی را داشته باشد.

۳ایالت مذکور به طرف جنوب مسکو موقعیت داشته و از آن ۱۸۵ کیلومتر فاصله دارد. صنعت اسلحه سازی در اینجا از زمانه های قدیم معمول بوده است.

۴ نوع از خوک وحشی.

۵ جنرال قوای بحری.

۶ در افغانستان موترهای مذکور بیشتر به نام "لادا" شهرت دارند.

۷ فرقۀ هشت در ناحیۀ قرغه مستقر بود.

۸ ایالت مذکور در سواحل دریای والگا موقعیت داشته و از سال ۱۹۹۰ بدینسو به نام اصلی (تأریخی) آن یعنی ایالت سامارا یاد میشود.

 

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل     ۱۸۷،          سال    نهـــــــــم،      حوب     ۱۳۹۱ هجری خورشیدی           اول مارچ      ۲۰۱۳ عیسایی