کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   

      غوث جانباز                                                                                                              

چگونه ما به بیماری وایروس A

(هجوم به افغانستان) مبتلا میگردیدیم*

نویسندگان: ولادیمیر سنیگیریوف، تاریخدان و ژورنالیست،
والیری سامونین، عضو سابق دفتر کی جی بی در کابل
 

 
 

 

بخش اول

فصل اول

رعد بالای شهر کابل

چهارشنبه ۲۶ اپریل ۱۹۷۸ در آسمان کابل رعد و برق شدیدی شنیده میشود. ریزش باران صرف نزدیک شام توقف کرد. سکرتر اول سفارت اتحاد شوروی در کابل ویکتور بوبنوف، جوان رشید و بلند قامت پس از ختم کار به خانه برگشت. او با خاطر آسوده به چمن حویلی ویلایش برآمده تا هوای تازه را استشمام نموده و نیز با تازی عظیم الجثه و پر پشم خویش بازی کند.  تازی مذکور وظیفۀ حفاظت ویلای بوبنوف را به عهده داشت. اما آسوده حالی بوبنوف دیر دوام نکرد.  زنگ تلفون خانه  او را که جثۀ عظیمی داشت واداشت با سرعت و سبکی غیر طبیعی به داخل دهلیز رفته و گوشی را بردارد. صدای آشنا در آنسوی لین به زبان دری بوبنوف را فرا میخواند تا گوشی تلفون را به شخصی به نام فیض جان بدهد.  بوبنوف با لحن گرفته در جواب گفت: " شخصی با این نام در اینجا زندگی نمیکند، شما شماره را غلط دایل کرده اید."  و گوشی تلفون را گذاشت.  بوبنوف در حالیکه به سختی نفس تازه میکرد، با دست عظیمش سر خود را که موهای آن رو به ریزش نهاده بودند لمس کرد.

 

دیگر واضح  بود که بوبنوف از هوای بهاری آرام  و اندکی خنک  شام آنروز  فیض برده نمیتواند.

بوبنوف اصلاً کارمند  ادارۀ "کشف خارجی" اتحاد شوروی بود. کسیکه به بوبنوف لحظاتی پیش تلفون کرد اجنتی او به نام "محمود" بود که به زبان شفر او را به یک ملاقات فوری دعوت میکرد.

بوبنوف با تجربه ایکه داشت به خوبی درک میکرد که دعوت عاجل از او بخاطر ملاقات بیانگر وقوع کدام حادثۀ مهم و حتی هم فاجعه انگیز باید باشد.

 

"محمود" یکی از منصبداران اردوی افغانستان و عضو کمیتۀ مرکزی حزب نیمه علنی دیموکراتیک خلق بود. این فرد معلومات زیادی در بارۀ اوضاع و خصوصیات زندگی سیاسی افغانستان داشته و میتوانست مسائل مهم و پیش پا افتاده را از همدیگر تفکیک کند. "محمود" هیچگاهی از شفر (رمز) عاجل بخاطر کدام موضوع معمولی استفاده نمیکرد.

 

آنروزها کابل را یکی پی دیگری حوادث مهم سیاسی تکان میداد. به تاریخ ۱۷ اپریل طوریکه گفته میشد "بوسیلۀ افراد مجهول الهویۀ" یکی از لیدران حزب دیموکراتیک خلق میر اکبر خیبر به قتل رسید. اعضای این حزب شخص مذکور را "عزت و وجدان " حزب خود می نامیدند. هیچکس مسؤولیت قتل میر اکبر خیبر را به عهده نگرفت. هیچکس جرئت نمیکرد نامهای قاتلین و سازماندهندگان آنرا به لب بیآورد. حزب دیموکراتیک خلق قتل مذکور را بهانه قرار داده  تا هزاران نفر را به جاده های شهر بکشد. مراسم تدفین خیبر به مظاهرۀ بزرگ ضد حکومت مبدل گردید که در آن به شمول اعضای حزب، هواخواهان آن و برخی از اهالی ناراضی شهر کابل نیز شرکت ورزیدند، کسانیکه تا آن هنگام علاقمندی خاصی به سیاست نداشتند و قبلاً در اینگونه مراسم  ظاهر نمی شدند.

واقعۀ مذکور رئیس جمهور کشور محمد داوود را پریشان و  آشفته ساخته بود. در طول تاریخ افغانستان به این تعداد مردم به کوچه های شهر کابل نریخته بودند. . . رئیس جمهور افغانستان پس از مشوره های دوامدار با مشاورین نزدیکش هدایت داد تا هفت تن از لیدران حزب دیموکراتیک خلق به شمول منشی عمومی نور محمد تره کی و معاون وی ببرک کارمل گرفتار شوند.

 

در آنروزهای ماه اپریل ویکتور بوبنوف و سائر همکارانش غالباً احساس میکردند که آرامی که بعد از به قتل رسیدن میر اکبر خیبر حکمفرما گردیده ، در حقیقت پیام آور خشونت های عظیمی در آینده  است. خاموشی که رعد مهلک و بی سابقۀ در پی خواهد داشت.

بوبنوف ساعت هشت و سی دقیقه در "تیوتای" آبی رنگ خود که شاهد واقعات متعدد و گوناگون بوده به محل از قبل تعیین شده برای "ملاقات های عاجل" رفت.  در روشنائی چراغ های موتر او اندام اجنت خود را در پس کوچۀ تاریک شناخت. اجنت لباس ملی افغانها را به تن کرده بود. بوبنوف چراغهای موتر را خاموش و در تاریکی اندکی پیشتر حرکت کرد. سپس توقف نموده و دکمۀ را که دروازه های موتر را اتوماتیک میبستند  و میگشودند فشار داد. "محمود" با سرعت و مهارت در سیت عقبی موتر جابجا شد. پس از سلام  وعلیکی معمول میان افغانها، "محمود" در حالیکه تبسم صمیمانه بر لب داشت از اینکه دوست شوروی را ناراحت ساخته بود از او معذرت خواهی کرده و فوراً اضافه نمود که دلیل برای "ملاقات عاجل" بسیار مهم است. . .

 

وقتیکه بوبنوف با دوست افغانش به خانه آمدند، روی میز غذای شام چیده شده بود. بالای میز برای مجله ها که پائینتر قرار داشت بوتل یخزدۀ ودکای نوع "ستولیچنایا" که عرق از دیوارهایش سرازیر بود دیده میشد.  بوبنوف از مهمانش دعوت بعمل آورد تا در عقب میز جا بگیرد. مهمان در عقب میز نشسته و خوراکۀ را برای خود در بشقاب گذاشته اما از نوشیدن ودکا اجتناب ورزید.

"محمود" در حالیکه یک دستش را به رسم قدر دانی روی سینه گذاشته بود گفت: " تشکر، رفیق بوبنوف، مگر من همین امشب باید در جلسۀ وسیع کمیتۀ مرکزی و منصبداران جناح "خلق" اشتراک ورزم. این یک جلسۀ معمولی نخواهد بود، در آن سرنوشت افغانستان تعیین میشود و فیصله صورت خواهد گرفت  که آیا فردا قیام مسلحانه اجرا شود  یا خیر؟"

 بوبنوف ابروهایش را بالا انداخته، با پیشانی ترش ولی صدای آرام مجدداً پرسید: " قیام؟" خبر شروع قیام، موضوعی عادی نبود، ولی در هر حال نباید کنترول را از دست داد.

مهمان با خود نمائی هدف قیام را قرار ذیل توضیح کرد: " براندازی رژیم ارتجاعی و فاشیستی محمد داوود و رهائی رفقای محبوس ما از زندان."

بوبنوف: " به نظر تو تمایلات اعضای جلسه برای اتخاذ کدام فیصله بیشتر است؟ "

" محمود ": " اکثریت از قیام مسلحانه پشتیبانی میکند، اما رفقای که متزلزل هستند نیز وجود دارند، ولی آخر الامر آنها نیز به اکثریت میپوندند. طی روزهای اخیر ما فعالیت های زیاد و مثمری را میان افسران اردوی جناح "خلق" انجام دادیم. ما تقریباً باور داریم که قوای چهار زرهدار و غند قوای هوائی بگرام  با ما خواهند بود. مواضع ما در فرقۀ هفت پیاده نیز بد به نظر نمیرسد. اما هدفم از آمدن نزد تو صرف ارائۀ معلومات در این باره نیست. رفقا به من وظیفه سپرده اند تا عکس العمل رهبری شوروی را در صورت شروع قیام مسلحانه بدانم؟ آیا تو میتوانی همین امروز در اینباره معلومات به دست بیآوری؟

مامور کشف خارجی به فکر فرو رفت. بدون آنکه متوجه خود شده باشد گیلاسی پر از آب معدنی را سر کشیده  زیر لبها گفت: " کوشش اعظمی خود را میکنم."

 

بوبنوف در کتابچۀ یادداشتی که همیشه روی میزک مهمانخانه میبود اهم معلومات به دست آمده از اجنت را درج نموده و سوالی را که باید از رهبری شوروی میکرد نیز نوشت. سپس به آشپزخانه، جای که خانمش به آنها چای آماده میکرد رفته و پرزه را به خانمش داده و تاکید کرد تا فوراً به سفارت برود و کاغذ را به آمر دفتر کشف خارجی تسلیم نماید و هکذا از وی بخواهد تا مرکز متوجه حاد بودن مسئله شده و با ارائۀ جواب تعلل ننماید. خود بوبنوف با پتنوسی که در آن چاینک چای با کشمش و خسته گذاشته شده بودند نزد مهمان خود برگشت.

آنتانینا، خانم بوبنوف طوریکه به یک خانم مامور  ادارۀ استخبارات معمول است کدام سوال اضافی نکرد.

 آنتانینا با سرعت تمام کوچه های نیمه روشن و خلوت را طی کرده  بالاخره خود را به عمارت سفارت رساند. آمر دفتر "کشف خارجی" در اتاقش نبود، در منزل نیز نبود. کسی از مامورین سفارت به آنتانینا گفت که آمر  برای ملاقاتی به شهر رفته. آنتانینا یادداشت را به معاون آمر دفتر کشف خارجی آرلوف – موروزوف سپرده و پیام شوهرش را نیز  به سمع او رساند. حین خارج شدن از سفارت در محوطۀ سفارت با یکی از دیپلوماتها که آنروز تا دیر در دفتر مانده بود مواجه  شده خواهش کرد تا او را به  منزل برساند.

 

ویکتور بوبنوف بخوبی درک میکرد که مسکو تا فردا صبح کدام عکس العملی در برابر "خبر" رسیده  ابراز نخواهد کرد. آمر دفتر "کشف خارجی" در کابل و حتی شخص سفیر صلاحیت تصمیم گیری در همچون موارد خطیر را نداشتند. بوبنوف که منتظر برگشت همسرش بود به مهمان دیر آمده اش خبر داد که راپورش به مسکو فرستاد شد، ولی جواب آنرا نباید طی ساعتهای نزدیک انتظار  داشت؛ او بخاطر آنکه "محمود" رفقای شوروی را به تعلل متهم نکرده باشد اظهار داشت:

-  " لااقل یک روز پیش ما را با خبر میساختی؟ "

اجنت شانه هایش را بالا انداخت. به نظر میرسید که خود او نیز از سرعت انکشاف اوضاع  آگاهی چندانی نداشت.

وقتیکه "محمود" میخواست خانه را ترک بگوید، مامور کشف او را متوقف ساخته گفت:
- " یک لحظه، بیا اینطور قرار بگذاریم. فردا پنج صبح من به میکروریان به کوچۀ که در آن متخصصین شوروی زندگی میکنند می آیم. تو این کوچه را میشناسی، از خانۀ تو دور نیست. در ساعت موعود تو باید بیرون باشی. در صورتیکه تو لباس ملی افغانها را به تن داشته باشی این بدان معنی است که هیچگونه قیامی صورت نمیگیرد، برعکس، لباس نظامی بر تن تو گواهی شروع قیام مسلحانه را خواهد داد."

 سپس بوبنوف "محمود" را در موتر خود الی میکرورویان، جای که هنوز جلسه کودتاچیان جریان داشت انتقال داد.

 

 سحرگاهان، ساعت پنج، هنگامیکه سپیده ها نو در حال دمیدن بودند بوبنوف موترش را در همجواری بلاک متخصصین شوروی پارک کرد. حضور وی در آن صبح وقت در این محل توجه خاص کسی را جلب نمیکرد، زیرا کابل شهری است که اهالی آن صبح وقت از خواب برمیخیزند، در همین  وقت سوداگران به طرف کارهایشان میروند، بایسکل رانان، کراچی وان ها و دریوران. . . به حرکت و جنبش می آیند.

تقریباً در لحظه ایکه بوبنوف موترش را خاموش میساخت، همان فردی که دیروز شام مهمان او  بود در حالیکه صرف روبرویش را مینگریست و به بوبنوف نظری هم نمی انداخت از مقابلش  گذشت.

شخص مذکور لباس نظامی بر تن داشت.

 

بوبنوف برای صرف صبحانه با عجله سری به خانه زد و از آنجا با سرعت عازم سفارت گردید. با آنکه تا آغاز روز کاری هنوز وقت زیاد باقی مانده بود، اما آمر بخش کشف خارجی در دفترش بود. ډګروال اوسادچی (آمر دفتر "کشف خارجی" در کابل) چیزی را با دلچسپی و رضایت مینوشت. بوبنوف در میان سائر اوراقی که روی میز کار اوسادچی قرار داشتند یادداشت دیروز خود را نیز مشاهده کرد.

اوسادچی که لبخند بر لبان داشت دستش را به سوی بوبنوف دراز نموده گفت: " بیا، به خیر بیائی، تو آرامش همه را برهم زدی.  بگیر این هم تیلگرامی که مطابق خواهش تو به مرکز ارسال شده، متن آنرا آرلوف – موروزوف (معاون اوسادچی) ترتیب نموده. من ناوقتهای شب به دفتر آمدم تا آنرا امضاً کنم، ببین آیا متن که نوشته شده درست است؟

 بوبنوف با دقت تمام متن را خواند و گفت:

" درست است رفیق اوسادچی. میخواهم بعضی جزئیات جدیدی را به آن علاوه کنم. فقط یک ساعت قبل اجنت "محمود" را دوباره دیدم. او لباس نظامی به تن داشت و این علامت آن است که فیصله دربارۀ آعاز قیام مسلحانه  اتخاذ گردیده و قرار است همین  امروز  شروع  شود."

 تبسم از صورت اوسادچی دفعتاً ناپدید شد. تمام وجود او بازگو کنندۀ یک نوع نا آرامی شد.

اوسادچی: " منبع تو نباید فریب بدهد. این اجنت تمایلاتی به خیال پردازی ها ندارد؟ آیا من اوضاع را درست درک میکنم؟"

بوبنوف: " بلی، او کسی نیست که دست به خیال پردازی ها بزند."

اوسادچی از عقب میز کارش برآمده و در دفتر تنگش به قدم زدن پرداخته و سپس لحن متفکر شده اش را قوت بخشیده و با صدای قاطع یک آمر اظهار دشت:

-  " بلی، این همه بسیار شباهت به واقعیت دارد، طی روزهای اخیر انکشاف اوضاع گواهی همینگونه یک حادثه را میدادند، چیزی در حال بوقوع پیوستن بود." سپس یکبار دیگر بوبنوف را مستقیماً مخاطب قرار داده گفت: " بگیر،  این هم فورم تلگرام، همین حالا  و در همینجا بنویس، مختصر و موکد، بدون کلمات از قبیل " احتمال دارد "، " حدس زده میشود "، " باید انتظار داشت ". . .، بنویس: " به کریوچکوف[۱]! عاجل است!"... راستی در مسکو حالا ساعت چند است؟" دیدگان اوسادچی یکبار دیگر از خشنودی برق زدند: " هه، هه شش صبح. این بهترین وقت است برای دریافت همچون تلگرامها. . ."

 

طی مدت کمتر از پانزده دقیقه تلگرام دومی مبنی بر اتخاذ فیصله در بارۀ شروع قیام مسلحانه نیز به مسکو ارسال  شد.