(۱)
درختک، درگرفته برگ و بارش
کلاغک، درگرفته «قارقار»ش
کسی پی میبرد از حال پاییز
که روزی درگرفته روزگارش
(۲)
کسی آتش گرفته استخوانش
بنفش و بور و زرد و سرخ، جانش
چه خیامیست این آشفته پاییز
که لبپر می زند قوغ از دهانش
(۳)
به کوچه درگرفت اوصاف پاییز
پلنگ افتاد چار اطراف پاییز
پلنگ و قوغ و جوهر را به هم زد
عجب، استاد قالیباف پاییز
(۴)
مگر نقاش خود را زد در آتش
که باغ و کوچه درآمد در آتش
گپِ دردست، اگرنه هیچ پاییز
چنین رنگین، نمی افتد در آتش
(۵)
«الا داد؛ ای الا داد؛ ای الا داد» (۱)
خزان از دست و پا و پرپر افتاد
تو همزاد منی ای تک مسافر
مسافر را همیشه می برد باد
ـــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) برگرفته از فرهنگ مردم غور |