








سیاهمک هروی
یادداشت
لیلی غزل
معرفی کتاب سایههای کوچهتنگی دیوان
یادداشت
صنم عنبرین
سایههای کوچه تنگی دیوان
عالمپور عالمی
|
|
|
حسنا
یزدانی |
|
|
قدم به قدم در کوچه تنگی دیوان |
|
|
 |
نسرین با فخرفروشی و پرخاشگرانه گفت: “شما که هندو هستید! شما را به سیاست
و مسایل سیاسی چه غرض؟”
با صراحت پاسخ دادم: “چرا؟ مگر هندوبودن گناه است؟ من اول افغان هستم، بعد
هندو. هندوبودن به این معنی نیست که خون محصلین جوان را آب باران پندارم و
نادیده بگذرم. اگر شما اندکی تاریخ این وطن را بخوانید، خواهید فهمید که ما
هندوها پیش از اسلامیساختن افغانستان، ساکن این سرزمین بودهایم.”
متن فوق، پارهی از کتاب «سایههای کوچهتنگی دیوان» مجموعهی داستان از
نویسنده خوب کشور ما، «ایشر داس» است. که در زمستان ۱۴۰۳ توسط به چاپ رسیده
و دارای ۱۴۰ صفحه میباشد. این کتاب، مقدمه و به همراه چهارده داستان که
روایت زندگی دشوار و سرگذشت رنجآور مردم هندو و سیکهـهای افغانستان را
میکند؛ را دارا است. در این کتاب در لابهلای هرداستان، با روایت از
گذشته افغانستان و شیوه کاکهگی و زندگی مردم افغانستان، ما شاهد دوره
طلایی و روزگاران شیرین افغانستان نیز میباشیم. ایشر داس با نثر روانی که
در نوشتن این مجموعه داستان به کار گرفته، به یادآوری از زندگی پر از
چالشها و پستیبلندیهای مردم هندو و سیکهـ افغانستان که اقلیت این کشور
را تشکیل میدهند؛ پرداخته است و در کنار روایتهای دلخراشی که در اثر
تحولات اوضاع افغانستان که در آن زمان رخداده بود، همچنان از کابل قدیم
و از زیباییها و روزگاران خوب آنزمان نیز به خوبی داستانسرایی کرده
است. با خواندن این کتاب که از رنجها و امیدهای مردم هندو و سیکهـ
افغانستان صحبت میکند؛ خواننده بیاختیار سفر میکند به گذشته و حس
همذاتپنداری در او زنده شده و درمییابد که هم در گذشته و هم در حال،
این اقلیت با چه سختیها و محرومیتهایی دستوپنجه نرم میکردند/میکنند
که متأسفانه کمتر مورد بحث و توجه اکثریت قرار گرفتهاند.
با وجود اینکه تعداد صفحات این کتاب زیاد نبود، اما من این کتاب را در طول
چهار روز به پایان رساندم و برای این کارم توضیح خوبی هم دارم. از آن جمله
اینکه این کتاب دارای چهارده داستان میباشد و هضم و درک هرداستان برای
من زمانگیر بود. چراکه هرداستان جدا از محتوای زیبایش، با خود حسرت و
آهی بههمراه داشت که هرخواننده و بالخصوص که اگر آن خواننده زادگاهش
همانجایی باشد که نویسنده از دورانهای طلایی آن حرف میزند که هرگز نصیب
آن خواننده نشده؛ به حتم که قلبش را سخت میفشارد و درک آنرا برایش دشوار
میسازد. چراکه این داستانها برایش یادآور روزگارانی میشود که هرگز خودش
شانس زیستن در آنزمان را نداشته و فقط چیزهایی از آن شنیده و یا خوانده…
و چهبسا بدتر وقتی نگاه میکند، میبیند در روزگاریکه خود او چشم گشوده؛
نیز هیچ اثری از رخشانیها و کاکهگیهای آنزمان باقی نمانده…
در وقت خواندن این کتاب، جدا از زندهشدن احساس حسرت و محرومیت، به چند
نکات ظریفیکه نویسنده در نوشتن این کتاب بهکار برده، پیبردم که شخصاً
برایم از لذت بهسزایی برخوردار بود. یکی آنکه در اکثر داستانها، قصهی
عاشقانههای پاک و بیریای آنزمان گنجانیده شدهاست. عاشقانههایی که
خواندن آنها دلنواز است و به آینهی میماند که پاکدلی و سادهگی مردم
و عاشقپیشههای آنزمان را بازمیتاباند. یکی از آنها اولین داستان این
کتاب میباشد، «عطر گل سنجد». این داستان روایت دو جوان را میکند که
تصادفی همدیگر را میبینند و در نگاه اول، اسیر دام عشق میشوند… عاشقی که
عطر گیسوان یارش را به عطر گل سنجد تشبیه میکند، اما عاجز از وصف حرف دل
بههمدیگر، در اثر آمدن مجاهدین تن به مهاجرت داده و از هم جدا میشوند…
همچنان در ششمین داستان این کتاب که به نام یکی از آهنگهای احمدظاهر درج
شده که مرا نیز یاد خاطرههای دوران طفولیتم انداخت؛ «کجکی! ابرویت نیش
گژدم است!» میباشد. در این داستان نیز ما شاهد عاشقانهها و
ازخودگذشتگیهای دو عاشق میباشیم که رنج و ملالهای زیادی را متحمل
میشوند و پابهپای هم به آرزوی که داشتند، دست مییابند…
یکی دیگر از نکات ظریفنویسی در این کتاب، تعریف و تمجیدات از زیباییهای
زنان میباشد. اینکه در هرداستان، وقتی حرف از زن میشود و چهبسا اگر در
آن داستان راوی خودش عاشق هم باشد؛ چنان وصف زیباییهای زن یا یار خود را
با واژهها و تشابههای قشنگ همراه میسازد که روایتاش لحن شاعرانه را به
خود گرفته و حتی دل خواننده را نیز گرمای عشق میبخشد.
همچنان یکی دیگر از ظرافتهای این کتاب این بود که در اکثر داستانها،
آهنگهای گوشنواز از هنرمندان اصیل و محبوب افغانستان در آن ذکر شده بود
که این خود به نحوه پاسداری از هنرها و هنرمندهای آنزمان میباشد.
آنچه بیشتر موردپسند من نیز قرار گرفته بود؛ همین ویژگی بود که در اغلب
داستانهای این کتاب، آهنگهایی از هنرمندان خوشصدا چون: احمدظاهر،
ظاهرهویدا و فرهاددریا ذکر شده بود که خواننده را ترغیب میکرد تا رفته و
به آن آهنگها گوش بسپارد. آهنگهایی که خود به تنهایی راوی هزاران خاطره
هستند… من هم بعد از پایان بخشیدن هرداستان، در خوانش خود وقفه ایجاد
نموده و به آهنگهاییکه در کتاب از آنها اسم برده شده بود؛ گوش مینهادم
و نهایت حظ را میبردم.
رویهمرفته این کتاب نهتنها پردهزدایی از زندگی، سنتها و اعتقادات
هندوهای افغانستان میکند؛ بلکه به عنوان یک اثر ادبی بیبدیل از تاریخ و
جامعهشناسی افغانستان شناخته میشود که با تأمل و ظرافت فراوان به رشته
تحریر درآمده است. خواندن این کتاب قلب خواننده را به تپش درآورده و ذهن
او را به تفکر و تأمل وامیدارد. این کتاب واسطهیی است برای سفرکردن به
دورانهای طلایی افغانستان قدیم و یادآوری از کاکهگیهای آنزمان، که
زمانی تمام دارایی این کشور به حساب میرفت.
https://avayezaryab.cyborgtech.co/review/isssherdasbook
|
 |