کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

۴۳

 

 

 

 

              سعدالدین سلجوقی

    

 
برگ‌هایی از دفتر عمر پرفراز و نشیب من

 

 

بخش چهل ودوم


بزرگترین مشکل من و همکاران سفارت افغانستان در المان نداشتن بیمه درمانی بود همین مشکل سبب شد نتوانم فرزندم را که تحت حمایت خانم کوپر المانی بودبه آغوش خانواده برگردانم .هرهفته شام جمعه بعد از فراغت از کار دفتر فاصله ۱۳۰ کیلو مترو را برای آوردن فرزند به آغوش خانواده می پیمودم و عصر روزیکشنبه واپس اورا به خانم کوپر بر می گرداندم.این بردن و اوردن چهار سال دوام یافت در این مدت خانم کوپر هم به فرزند من وابستگی زیادی پیدا کرده بود. او از طریق خواهر بزرگم به من پیام فرستاد اگر حضانت فرزندم را طور دایم به او واگذار کنم ، حاظر است خانه مجللی در المان برایم خریداری کرده ، هر اندازه پول هم که تقاضا کنم بپردازد. امادر نهایت او را قانع ساختیم تا فرزندما را به اغوش فامیل اصلی او باز گرداند لحظه جدایی خانم کوپر از فرزند من نیز خیلی غم انگیز بود اما چاره ای جز این وجود نداشت فرزندمن که حالا قدرت شنوایی خودش را باز یافته و قادر به تکلم و اموزش بود از دوری برادران خواهران و والدینش رنج می‌برد.خانم کوپر با بزرگ منشی تقاضای مارا پذیرفته اجازه داد فرزندم مثل قبل از مزایای بیمه خانواده او مستفید باشد. موسسات بیمه دولتی حاضر به پذیرش کارمندان دپلوماتیک نبودند یگانه امکان موسسات بیمه خصوصی بودند که اما حقوق ناچیز ما این اجازه را نمیداد به گونه مثال حقوق یک ماهه من یکهزاروششصد مارک بود با این پول مخارج خانواده به مشکل تامین میشد ازنهایت ناچاری فقط همسرم را که بار دار بود شامل بیمه ساختم برای علاج  بیماری های عادی دوکتورهموطن ما که درشهر بن معاینه خانه داشت مراجعه می کردیم او نه تنها به ما بلکه برای هموطن های مهاجر کمک میکرد.جنگهای کابل روز تا روز شدت میگرفت نمایندگیهای سیاسی افغانستان میبائیست به پیروی ازموقف دولت راکتباری حزب اسلامی را نکوهش کرده درتعامل کشور میزبان موقف ونظر دولت افغانستان  را انعکاس دهند. اما این امربا اعتراض همکاران ما که تعلقات تباری با رهبر آن حزب داستند،روبرو میشدهمین اختلافات سبب شدسکرتر اول ما ترک وظیفه کرده ازکانادا تقاضای پناهندگی کند.‌با باز شدن پای مقامات عالی رتبه دولت اسلامی به المان ،سر و کله یکی از افغانهای  مقیم المان به سفارت زیادشد او در زمان شاهی با نا تمام گذاشتن مکتب طور سیاحت به المان امده با اختیار کردن همسر المانی ماندکار شده بود. او درشهر محل اقامتش بحیث کارگر عادی کار میکرد اما نزد مقامات دولت که از کابل به المان می امدند خود را استاد دانشگاه معرفی میکرد. هربار که از امدن رئیس دولت، وزرا یاکارمندان عالی رتبه به المان خبر میشد دوستان المانی خود را به هوتل محل اقامت مهمانان یا به سفارت میاورد و انها را سرمایه گذاران بزرگ ، روسای کمپنی های مشهور ،وکلای پارلمان یا کارمندان مهم دروزارت خارجه المان معرفی میکرد.

 

صحبتهای انها را طوری ترجمه میکرد که گویااین ها عزم سرمایه گذاری یا اعطای کمکهای هنگفت اقتصادی را بدولت افغانستان دارند به شرطی که از طریق او با دولت و سفارت ارتباط داشته باشند.با همین حربه و ترفندبه سال ۱۹۹۴ بحیث دپلومات در سفارت بن مقرر شد چون تابعیت المانی داشت، دولت المان ازاعطای  مصئونیت دپلوماتیک برایش ابا ورزید. در نهایت به تقررش بدون مصئونیت دپلوماتیک موافقت کرد. اما وعده کمکهای خیالی اقتصادی رفقای المانی او هیچوقت تحقق نیافت.با مهارتی که درخوش خدمتی داشت پله های ترقی را میانبر و بسرعت طی کرده تا درجه معاونیت سفیرارتقا کرد مثلا او میتوانست روز تاشام پشت دراتاق هوتل رئیس دولت، معاونین او یا وزیر خارجه که به المان میامدند بایستد اگرکف پایش ابله هم بردارد. تموز سال ۱۹۹۵ ازطریق ایران به هرات واز انجا با هواپیماهای نظامی که مهمات نظامی بار داشت همراه پدر بزرگوارم طرف کابل پرواز کردم پدرم که مرا بیشتر از جانش دوست داشت نتوانست مرا در این سفر خطر ناک تنها بگذارد . راه زمینی از منطقه دلارام الی میدان وردک در تصرف طالبان بود چاره جز سفر هوایی نبود.وسط دهلیز هواپیمای نظامی انتونوف ۲۴ را تا سقف راکت و گلوله توپ چیده و به صندلی های کنار پنجره دوطرف بیشتر ازتوان هواپیما مسافر سوار کرده بودند. هواپیما با بار سنگینش به سختی از زمین بلند شد، معجره اسا بعد از یک ونیم ساعت درفرود گاه بگرام به زمین نشست.هواپیمای دیگری که نیم ساعت قبل از ما پرواز کرده بود به خاطر سنگینی بار، و مشکلات فنی همزمان با هواپیمای ما نشست کرد .هدف این سفر تعویض گذرنامه های سیاسی خودم، همکاران و انتقال پوسته سیاسی بود‌ . در تاکسی بگرام تا کابل درحالیکه با پدر بزرگوارم مصروف صحبت بودم یکی از سرنشینان سیت جلو که از هموطنان پنجشبر بود به هدف تمسخر روبه ما کرده گفت لالا هراتی ها ایشتونین گفتم شکر .گفت امیرشما کجاست و چی میکند .گفتم در خط مقدم دلارام مصروف دفاع است . گفت اگر شیر بچه های ما نمی بودند طالبها کار شما و امیر شما را یکطرفه میکردند . گفتم شرط مردانگی انست که اگر کمکی برای کسی بشود نباید به رخش کشیده شود در ادامه گفتم روزانه چندین پرواز مهمات جنگی و لوژستیکی از هرات به کابل ارسال میشود اما تا حالا ازهیچ هراتی شنیده نشده که گفته باشد اگر کمک تسلیحاتی هراتی ها نمیبود، کابل ده بارسقوط کرده بود. او قصد پرخاشگری داشت اما با رسیدن به منطقه خیرخانه خانه و پیاده شدن ما موضوع خاتمه یافت. در وزارت خارجه باشهید مرحوم غفورزی معین ان وزارت دیدار داشتم او گفت که راپورهای تخریی زیادی از ادرس تنظیم های جهادی درموردتو به وزارت خارجه میرسد اما اطلاعاتی که ازطرف مراجع غیر تنظیمی، شخصیتهای ملی غیرتنظیمی ، اکادمیک، سیاسی و مهاجرین مقیم المان به من میرسد نشان میدهد بیشتر هموطنان مهاجر ازتو راضی اند.نمونه گزارشهای مالی سفارت که توسط تو ترتیب و به مرکز ارسال میشود در بیشتر سفارت ها سراغ نمیشود .علت راپور های غرض الود را هم میدانم ، سفارت بن از اثر تلاش های تو به منبع مهم عایداتی دولت تبدیل  ترا به خاطر غیر تنظیمی بودنت نمی خواهند در سفارت المان باشی باشی‌.به تو اطمینان می دهم تا من در معینیت وزارت خارجه باشم  کسی نمی تواند به تو صدمه بزند به کار خودت مثل سابق ادامه بده دلیل حمایت و جانبداری کادر های اکادمیک و شخصیتهای سیاسی مهاجر مقيم المان از این بنده خدا این بود که به مجرد اشغال وظیفه به جستجوی این کدر ها بر امده ادرس و شماره های تلیفون انها را به دست اوردم در فواصل کوتاه احوالگیرشان بودم در ضیافت ومناسبت های تاریخی و ملی انها را دعوت میکردم.تمام سعی خود را درپذیرایی مناسب و حفظ حرمت مقام علمی انها بکار میبردم.

 

 این شخصيتهاي اکادمیک و سیاسی در المان بسر می بردند: شادروان دوکتور محمد یوسف، شادروان دوکتور عبدالصمد حامد- شادروان دوکتور علی احمد پوپل- شادروان دوکتور حیدر داور- شادروان انجینیر محمد عظیم  گران- شادروان دوکتور سید شریف شرف- شادروان دوکتور غلام محمد نیاز- دوکتور محمد امین فرهنگ- دوکتور- سوما- دوکتور نعیم اسد- دوکتورسمیع نور- دوکتور فاضلی- دوکتور سمیعی - شادروان دوکتور سید محمد حسینی- دوکتور روفی و عده زیاد دیگر که ذکر نامهای مبارک شان سبب درازی سخن خواهد شد. زمان بازگشت من از کابل به هرات مناسبات شهیداحمد شاه مسعود با اسمعیل خان به تیره گی گرائید این درحالی بود که بیشترین مهمات جنگی برای دفاع کابل را اسماعیل خان از هرات می فرستاد که یکی از علل سقوط هرات در سال ۱۹۹۵ کمبود مهمات در خط نبرد دلارام بود. هواپیما های که از ساحه نفوذ اسماعیل خان به کابل مهمات اورده بودند حق سوخت گیری در میدان بگرام و کابل را نداشته زمین گیر شدند. ناچار با قبول خطرصد فیصد از راه زمین که بیشتر تحت کنترول طالبان بود روانه هرات شدم نیمه های شب با موترهای فلاینگ کوچ ترانسپورت احمد شاه ابدالی ازحصه سوم کارته پروان جانب هرات براه افتادیم از کارته پروان تا دو راهی پغمان بیشتر از بیست بارموتر ما از طرف گروپهای مسلح تنظیمای جهادی متوقف شده مورد اخاذی قرار گرفتیم از منطقه کمپنی تا دشت دلارام که تحت سلطه طالبان قرارداشت هیچ مزاحمتی متوجه ما نشد انها در هر توقفگاه از راننده و مسافرین سراغ نوار های موسیقی را می گرفتند در صورت دستیابی ، نوار ها را با لگد و سنگ نابود میکردند. درتوقفگاه میدانشهرطالب به مسافری که کنارم نشسته بود بخاطر در دست داشتن قطی چاکلیت گز مشکوک شد.باگشودن قطی دهها قطعه عکس مربوط محل عروسی بزمین پراکنده شد. در  عکسها خانمها لباسهای بدون استین و یخن های باز به تن داشتند.سر باز طالب ان بخت برگشته را از موتر پائین کشیده میخواست با قنداغ تفنگ بر سر وصورتش بکوبد اما پدر مرحوم من خود را سپر قرار داده با مصلحت اندیشی به طالب گفتتد این قطی و عکسها ازاین نفرنیست در لحظه حرکت موتر یکی از دوستانش بسته را به او داد تا با خود به  هرات ببردطالب از ان مظلوم حقیقت را جویا شد او که از ترس جان توان سخن گفتن را از دست داده بود، با لکنت زبان گفت انچه حاجی صاحب گفتند حقیقت است. سرباز طالب اصرار داشت که عکسها باید  نابود شوند بازهم پدرم با تدبیر خاص به طالب گفتند : پاکت نزد این نفرامانت است اگرامانت را به صاحبش نرساندخلاف عرف افغانی و اسلامی خواهد بود در نهایت سرباز طالب به موتر اجازه حرکت داد در  هرتوقفگاه موجودیت پاسپورتها و پوسته سیاسی مهرو موم شده خطر جدی حیاتی را متوجه من میساخت گاهی که نظرافراد طالبان من میشد پدرم بدون درنگ از موتر پائین شده سر صحبت را به زبان پشتو با انها باز کرد‌ه میگفتند، پسر من بعد از مدتهای زیاد به دیدار وطن امده .طالبان که ریش چند هفتگی ، دستمال سرشانه و لباس پنجابی مرا می دیدند ،مزاحمتی ایجاد نمیکردند . پدرم به زبان پشتو تسلط کامل داشتند. در مناطق تحت کنترول طالبان امنیت کامل بر قرار و از اخاذی و زور گویی خبری نبود. از منطقه دلارام تا شهر هرات موتر ما بار ها به منظور اخاذی متوقف شد. بعد توقف چند روز هرات عازم المان شدم هم زمان با مواصلت من به المان، هرات بدست طالب ها سقوط کرد که تا هفت سال بعد از ان از دیدار پدر و مادر محروم ماندم.

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۷۴         سال بیستم       دلو/ حوت     ۱۴۰۳         هجری  خورشیدی        شانزدهم فبوری    ۲۰۲۵