|
نوزادی که هیچ نمی ارزد
نوشتهء صالحه مهدوی
مبارک باشد! چشمانتان روشن ! خداوند به شما بچه ای (پسری) داده است. والدین سرشارازشادی ونشاط ازاین موهبت الهی، بساط شادی برپا می گردد. بله این چنین است. سالی که نکوست ازبهارش پیداست. اما چهره ای درهم کشیده، خداوند به شما دخترداده است. عیبی ندارد. دفعه دیگر، شما جوان هستید. بله زن این گونه پا به عرصه هستی می گذارد ونوزادی است که هیچ نمی ارزد. اورا به دنیا آورده اند، گویی که اندوه را به دنیا آورده باشند. زن ازوقتی که خود را می شناسد با باید ها ونباید هایی روبرو می شود که به ناچار باید قبول شان کرد. ازهمان کودکی دنیای دختر از دنیا پسر جدا می شود. دختر نباید بازی کند، دختر نباید بدود، دختر نباید درجمع دیگران بنیشند، دختر نباید... . وقتی دختر اعتراض می کند که چرا برادرم روز وشب در بیرون خانه مشغول بازی است به او گفته می شود که: او پسر است برای او عیب نیست. برای تو که دختری این کار ها عیب است. اینجاست که دنیای کودکی دختر رنگ دیگری به خود می گیرد و نا خواسته تسلیم فرمان حاکمان خود یعنی پدر وبرادران خود می شود. دراین فضای پدر سالارهیچ حقی به دختر داده نمی شود. باید این کالا را بپوشی، اینجا بروی، آنجا نروی. سرساعت بروی وسرساعت هم پس بیایی. این جو اختناق آمیز، موجودی را بار می آورد که فرصت تفکر وانتخاب را ازاومی گیرد. دختر وقتی بزرگترشود شاید این سئوال همیشه برایش مطرح باشد که چرا باید دختر چنین دست وپایش بسته باشد و بی جواب ماندن این سئوال، عقده عمیقی را در دل ودیده وی ایجاد خواهد کرد. از آنجایی که جامعه افغانستان یک جامعه بسته وسنتی می باشد، به زن نیز نگاهی بسته وتاریک دارد. زن ازوقتی که خود را می شناسد، با باید ها ونباید هایی روبرو می شود که جنس مخالف اش بروی تحمیل کرده اند.این جنس مخالف تحمیل کننده گاه شوهر است وگاه پدر وبرادر.زن دریک فضای تحکم وتسلیم رشد می کنند ودرآن نفس می کشد ودراین فضا تحصیل می کند (اگر میسرشود) دراین فضای بافت های فکری وفرهنگی او رشد می کند وحتی عقل او نیز درهمین فضا رشد می کند وبا همین فضا پدیده های پیرامون خود را درک ودریافت می کند. کارزن درهمین ادوار زندگی اش تنها اطاعت بوده است. به طور نمونه پدربه او دستور می دهد که تو باید اینگونه کالا بپوشی وزن علی الرغم میل باطنی خود باید تن به این دستور بدهد وگرنه ازطرف پدر مجازات خواهد شد. گاهی آنقدرغیرت مردانه این گونه پدران وبرادران اوج می گیرد که مجاز به گرفتن جان این دخترهم هستند که اگر طبق میل آنها رفتار نکند ، می تواند با یک گلوله ویا با روش های دیگر خلاصش کنند وبه خاطر این قتل مجبور نیستند به هیچ کس وهیچ مرجعی پاسخ بدهند. زن افغان تمام دنیایش همان چهار دیواری خانه است. ترس ازلت وکوب پدر وبرادر، گاهی حق بهره برداری ازآفتاب عالمتاب خداوندی را هم ازاو گرفته است. زن دراین نوع خانواده های مرد سالاربا آه زاده می شود وبا درد همنشین است. حق سواد آموزی را ندارد. نه چیزی خوانده می تواند ونه چیزی نوشته. ازحق وحقوق خود چیزی نمی داند. معنی ظلم را نمی داند. فکر می کند اطاعت وتسلیم وصبربرلت وکوب ها وزدن ها و ظلم هایی ناشی ازمردان خانواده را صواب می داند. هستند زنانی که آنقدرپشت دستگاههای قالین بافی می نشینند که فروغ چشمانشان را از دست می دهند، بدون اینکه حتی خبرداشته باشند که دست مزد شان به کجا می رود. درحالیکه خودشان از داشتن یک جفت کفش محرومند. دربیرون ازخانه هم کار کردن برایشان امکان ندارد. ترس از اینکه توسط مردانی که نام انسان را یدک را می کشد وجزغرایز جنسی به چیزدیگر نمی اندیشند، مورد آزارواذیت قرارگیرند، ماندن درخانه رابرای شان خوشایند تر می سازد. دراین خانواده ها به زن به چشم یک کالا می نگرند. فروش آنها بدون اینکه خودشان ازقضیه بویی برده باشند، فاجعه ای که شنیدنش مو را به تن هر انسان بادردی راست می کند. دادن دختران به جای ادای دین ، مثلا پدری به کسی مقروض است ودختر خود رابه جای طلب به او می دهد. فرقی نمی کند که درچه سنی باشد ویا حتی به عنوان دیه ویا خون بها دادن دختران عمری به قدمت تاریخ سرزمین ما دارد. این واقعیت های فرهنگی نشان می دهد که زنان درسرزمین ما ازخود هیچ اراده واختیاری نداشته اند. آینده شان توسط کسی دیگر انتخاب می شود، نحوه زندگی وراه رفتن وکالا پوشیدن شان توسط کسی دیگر برگزیده می شود، لت وکوب می شوند وبه فروش می رسند بی آنکه خود شان دراین بازار مکاره سهمی برده باشند. این بوده خلاصه ازروایت زندگی زن درخانه پدر. وقتی دختر ازاعمال اینهمه محدودیت درخانه پدر به ستوه می آید، رویای به خانه شوهر رفتن را به سرمی پروراند تا شاید نجاتی باشد برایش ازاینهه خشونت اما غافل ازاینکه با این کارش – ازدواج – خود را ازچاله بیرون آورده وبه چاه می اندازد. با توجه به اینکه درانتخاب همسرودرامر ازدواج هم هیچ گونه اختیاری به دختر داده نمی شود.درحالیکه دردرین مبین اسلام آمده است که بدون اجازه دختر نکاح جایز نیست. یعنی تا زمانی که دختر اجازه نکاح ندهد ، نکاح باطل است. دراین قضیه با حرف هایی ازقبیل اینکه پدر ومادر خیر اولاد خود را می خواهد، با لت وکوب ازدختر اجازه نکاح را می گیرند. آیا گرفتن اجازه با لت وکوب معنی دارد؟ اگر بی معناست تا چه اندازه درسرزمین ما ازدواج های حرام وغیر شرعی هرروزه اتفاق می افتد. ازدواج هایی که تنها براساس خواست های جامعه مرد سالاررقم می خورد. به عنوان نمونه زنی می گفت که برای گرفتن اجازه نکاح اورا به مدت سه شبانه روز درچاه آب آویزان کرده بودند وبا این شکنجه از او اجازه نکاح گرفته بودند. آیا اجازه گرفتن – سهم گیری در انتخاب آینده – با شکنجه مفهومی دارد؟ وقتی ازدختر با شکنجه های غیر انسانی اجازه نکاح می گیرند واورا با شکنجه وخشونت ازخانه خود رانده وتسلیم شوهر می کنند ، این شعار را آویزه گوش شان می کنند که با کالای سفید به خانه شوهرت می روی وتنها با کالای سفید – کفن – از خانه او بیرون می شوی. با این مقدمات زن به جهنم سوزانی به نام خانه شوهر می رود. سوته آمده شوهر، برادرشوهر، مادرشوهر، وحتی کاکا وکاکازادگان شوهر هرلحظه وهر آن بربدنش فرود می آید. تفکر مرد سالاری آنقدربه مردان قدرت وفرصت می دهند که دست به هر کاری بزنند.حتی درتفکر قبیله مرسالار، شکنجه زنان گناه وظلم شمرده نمی شود. چه ملانماها واسلام بازهایی که خانه شان جهنمی است برای زنان ودختران شان . دربیرون خانه ازخدا وعدالت وانسان وانسانیت سخن ها می گونید وفریاد ها برمی آورند اما دردرون خانه، جلادهای روزگارشان اند. زنان برای رهایی ازاین تبعیض آشکار، ظلم وشکنجه درنخستین واکنش باید به افزایش آگاهی های شان رو بیاورند. آنان قبل ازهرچیزی باید بدانند که حقوق اجتماعی وسیاسی شان چیست وچه باید باشد. برای رهایی از استبداد مرد سالاری باید ابتدا ازخصلت زبونانه استبداد پذیری رهایی یابیم تا بتوانیم راه مبارزه با این استبداد کبیر را بیابیم. آگاهی یافتن ، این باید شروع مبارزه ما باشد.
|
سال اول شمارهً نهم جولای / اگست 2005