کابل ناتهـ، Kabulnath
همدلان کابل ناتهـ |
محمداسماعیل اکبر
میراکبر صابر شاعر وعارف بزرگی که گمنام مانده است
آنچه از نوشته های نسبتأ مفصل مرحوم محمد اسرائیل شاکر فرزند خلف الصدق میر اکبر صابر میتوان خلاصه کرد. وی در سال(١٣٠٦هـ ق) که برابر با (١٢٦٥هـ ش) در قریه ارغنده سفلی از توابع پغمان کابل بد نیا آمده است. مرحوم صابر مبادی علوم رایج زمان را نزد عم بزرگوار خود مرحوم میرزا سید غلام متخلص به میجر فراگرفت وجهت تکمیل علم وفضل در سن ٢٥ساله گی یعنی (١٢٩٠هـ ش) عازم نیم قاره هند گردید وآموزش خود را در رته های فقه،عقاید،صرف،نحو وادب در آن سامان به پایه اکمال رسانید وبعد از باز گشت در زمان سلطنت امان الله خان غازی پادشاه افغانستان به حیث معلم شامل دارالمعلمین کابل گردید.بعد از آوان اغتشاش در دوایر دولتی در ولایات هرات ومیمنه ماموریت رسمی داشت.اما دچارتحول روانی گردید.مشاغل رسمی را ترک گفت ودر قریه قم اریغ واقع شمال غرب شهر کهنه آقچه عزلت اختیار کرد وپس از مدت سیوپنج سال اقامت دراین دهکده در برج اسد سال ١٣٤٢رخت به دیار ابدی بربست.آنچه از خلال نوشته های مرحوم شاکر در باره اخلاق وسجایای صابر میتوان یادآوری کردآنست که وی شخصی بوده متصف به دیانت واخلاق نیکو،مهمان نوازوجوان مردقانع وخقیقت پسند،همیشه درمهمانخانه یئ مصروف مطالعه میبود برای مهمانان خود نیز کتاب میخوانده این شاید به خاطر جلوگیری از گفتار بیهوده بوده باشد.به محتاجان ودرد مندان کمک میرسانیده،لباس ساده از تکه وطنی میپوشیده،معیشت مختصر داشته هم صحبتی با اهل فضل وکمال را ترجیح میداده وهمیشه لمعه عشق از سخنانش پرتو افگن بوده است. آنچه از خلال سخنانش بر می آید،صابر عارفی بوده گداخته از آتش یک عشق عرفانی بس رفیع وپهناورمشرب او توحید است،در مثنویکه بنام لمعه عشق ازاو در معرض مطالعه من قرار گرفت،سراپا سخن از سازوسوزعشق است،چه در نفس ها وحدیث نفس ها وچه در حکایات وتماثیل.دلیل تجرد وعزلت او همانا همین جذبات نیرومند عشق وکوشش در جهت کمال وتوحید بوده است سخنش درین مثنوی متین،اماعاری از تکلف وتوجیه به صنایع است،گویا استغراق وگذار درونی اورا پیرایش ظاهری گوشه گیر ساخته بوده است. سوز وگداز ودردوتپش درآن بی نهایت است.بعضی از عناوین وفصول به اوزانی غیر از وزن اصلی مثنوی که مطابق وزن لیلی ومجنون نظامی است سروده شده که این بیشک پیدا از بیخودی ومجذوبیت شاعر است.اگر نه از سیاق کلامش می نمایدکه اوبر موازین واسلوب سخن سرایی تسلط کامل داشته. مثنوی بصورت مجموعی عبارت از تماثیل وحکایات در بیان حقایق عشق ومعرفت که با وصف ها وگفتار ها تکمیل میگردد،شاعر گاهگاهی هم بصورت ناخود آگاه به بیان گوشه از سر گذشت وحدیث نفس پرداخته ونیمرخی از سیمای عاشقانه وعارفانه،خود را جلوه داده است. از آنجمله است حدیث دوستی او با هندوی درویش صفت که مظهر مشرب توحید وذهن بدون تعصب صوفیانه اوست.دراین حکایت مرد هندو بادرد،بی اعتنأ،به ظواهر مستغنی ازسود وزیان ومستغرق در جستجوی وحدت وحقیقت نماینده شده است،چنانکه از زبان او میسراید: درسینه که مرا داغ یار است با کار جهان دگر چه کار است دل ازغم دلستان کباب است جانم همه دم در التهاب است شامم به هوای او سحر شد بامم زشفق بتن شررشد بر حضرت او همیشه نالم دور از خود محو آن خیالم
ودر اخیر نتیجه میگیرد:
پس نه خاص بر من وتو بر سینه هر که آتش او بر هر که فتاد سایه بازش گردید نیاز به زنازش
از روی شرح حال مکتوب که در دسترس است،معلوم میشود که صابر شاعری بوده با طبع روان وفصیح،با آنکه بخشی از سروده ها واشعار دوران جوانیش در آوان اغتشاش مفقود گردیده ویکبار دیگر هم دیوان ومجموعه اشعارش را از نزد شادروان شایق جمال شاعر توانای کشور به سرقت برده اند،آنچه از او باقیمانده حدود نود هزار بیت است که عبارت میباشد از پنج مثنوی مستقل بنام های زخم ناسور،نغمه داودی،ناز حسن ونیاز عشق،لمعه عشق وشعله عشق. هفت مثنوی بهم پیوسته موسوم به هفت خوان عشق که علاوتأ هر مثنوی اسمای جداگانه دارد،وعبارت اند از:نان ونمک،شیر وشکر،حسن وعشق،صیقل زنگ،شوروجنون وجرس نهضت،دیوان قصاید وغزلیات که (١١٣٠٣١) بیت است ومعدود از غزلیات آن بزبان پشتو است.تمام این مجموعه ها در خانواده مرحوم صابر محفوظ است وبه چاپ نرسیده است،قرار معلوم درزمان حیات اقداماتی از طرف خود او برای چاپ بعمل آمده ولی به نسبت بی تو جهی اولیای زمان جامه عمل نپوشیده است.صابردرموشحی که در آناز اسمای شاعران،معاصر خویش به عنوان کلمات مثالیه استفاده کرده،علاقه خود را به شعرزمان خود وشاعران آن دوره نشان داده است.از جمله او با شادروان ملک الشعرا بیتاب،استاد محمد ابراهیم خلیل،شادروان شایق جمال،خال محمد خسته،اثیم مجددی،صوفی عشقری،غلام حبیب نوابی دوستی وصمیمیت نزدیک داشته وبا تعداد کثیری از شعرای نواحی کشور آشنایی داشته واشعارآنها را مطالعه میکرده. استاد بیتاب ضمن یکپارچه مثنوی،آثار شعرا را تقریظ نموده در اخیر میگوید:
در هزارو سیصــــــدو هفتادودو آمد آن یار عزیز نــــــــــــــیک خو هفت خوان خویش در پیشم کشید شور وشیرین ازآن کامم چشید گر خدا خواهد کهگردد طبع آن خوان پر فیض است بهر دوستان ســــــــــایر اشعار او را دیده ام بی سخن بی حرف گلها چیده ام کاش بیـــتاب آن زمانی در رسد که به طبع خوشنما یکسر رسد
صابر در شماره ٧ و ٨برج سرطان ١٣٤٠جریده دیوه از طرف سید ابوبکر اریب ورسجی مدیر مسئول آن جریده معر فی گردیده وپاره سخنانی در باره اشعاری او گفته شده . همچنان در شماره های ٢٥١٢٥٢،برج دلو ١٣٣٢ روز نامه بیدار از طرف محمد محسن خان ودر شماره های ٢٠٦٢٠٧٢٠٨٢٠٩ آن جریده در برج جدی ١٣٣٥از طرف عبدالاحد تایب در باره صابر واشعار او اظهار نظر به عمل آمده است .
به نسبت وفات او از طرف ابوبکر اریب ورسجی در شماره یازده برج اسد ١٣٤٢در روزنامه اتحاد بغلان مرثیه به نشر رسیده وهمچنین نوابی به تاریخ دوارده اسد ١٣٤٢در روزنامه زیری بزبان پشتو وبزبان دری در هفده برج اسد ١٣٤٣در روزنامه اصلاح سوانح او را به نشر سپرده است .وهمچنین فاضل محترم داکتر محمد یعقوب واحدی در شماره یازده برج قوس ١٣٤٢مجله آریانا سوانح میر اکبر صابر را که به قلم استاد محمد ابراهیم خلیل نو شته شده بوده است با تکمیل انتشار داده است.اگر چه اکثر اشعار صابر عرفانی است اما مطالب ومضامین اجتماعی نیز در میان آنها کم نیست که تحقیق اهل نظر را میطلبد.نگارنده که نه شاعر است ونه نویسنده،فقط روی مطالعه وذوق شخصی تصمیم به معرفی مختصر این سخن سرای بزرگ از روی نوشته فرزند با ذوق ومعرفتش گرفته است،وخود را برای اظهار نظر در باره چگونگی اشعار او دارای صلاحیت نمیداند فقط خواهان جلب توجه محققین ودانشمندان در مورد است .برای نمایاندن ابتکار صابر بر یکی دو بند از منظومه او را که به قالب خاص سروده شده می آوریم وبعد یکی دو غزل او را میخوانیم:
نیک مرد آنکه به همجنس نراند ستمش همچو ره رو بره راست گذارد قدمش بل رهاند زغمش ورنه بهتر عدمش کرده بی نور بسی چشم دخان من و تو خپ تو وچپ تو مهد آسوده گا ما وتو بوده است وطن مر زعشق آب ده از آب دل ودیده وتن به ز باغ است وچمن گلزار اش به زغن تا هزاری نکند حیف خزان من وتو خپ ما وچپ تو وطن آئینه بدود ودمش اندوده مکن به غم هموطن خویش دل آسوده مکن عرض آلوده مکن جور بیهوده مکن زخم ناسور زسوفار کمان من وتو خپ ما وچپ تو
اینک غزلی از صابر:
زعکس عارضت می خورد خون جگر مــنهم زرشک لعلت آخر آب شد قند وشکر منهم چه یأس است اینکه کس کیـــــفیت نازت نمیداند زبزم آرزو های تو قاصد بیخبر منهم گل از شوق گل رویت گریبان پاره میســـــــازد تبسم از دو مرجان لبت بوسد شکر منهم مزن مـــــشاطه دست شانه بر دور سر ومو یش بجور کاکل او عالمی زیر وزبر منهم بیک مژگان زدن خالی توان ازخویش جا کردن حباب از شیشه تا بر میکشد آه جگر منهم چه حاجت انتظار محـــــــــــشر دیگر برد صابر قیامت از بنا گوش تو میبیند گهر منهم
از غزل دیگر:
باز کرد آن شوخ ظالم جامه را در بر سفید ساخت چون کاکل سیه روز من آن چادر سفید میکشم جام شراب وهمچو زاهد نیــــــــستم تا قبای زرق پوشم بر سر مـــــــــــــــنبر سفید از صفای باطن خود نـــــــــــیستم آگه ولی مشق عصیان کرد مارا دل سیاه وسر سفید
نمونه های فوق از میان ده- دوازده غزلی که در سوانح از جانب مرحوم شاکر تهیه شده انتخاب گردید.اگر دیوان قصاید وغزلیات صابر در دست میبود.مسلمأ نمونه های متنوع تر برای معرفی ارائه میگر دید. ولی همین نمونه های مختصر هم بقدرت طبع سوزنده والتهاب عشق وصمیمیت شاعر نسبت به موضوع یاری میرساند.ازصابر قصایدی هم باقی مانده،که از جمله قصاید خطاب به معلم مورد مطالعه واقع شد،واقعأ که پخته ومتین است ومضامین جالب دارد.قرار معلوم مخمس وانواع دیگر مثنوی نیز در دیوان های او فراوان است که در دستر س نبود.صابر در اخیر عمر تصمیم داشته در مجموعه یی لب وعصاره افکار،عقاید،اندیشه ها وعواطف خود را خلاصه کند ودر باره آفاق وآنفس اظهار نظر نمایند، این مجموعه مرکب بوده است از نثرونظم،غزل،مثنوی،قطعه،قصاید وغیره،اما قرار معلوم اجل به اتمام این کار مهلتش نداده،کاش این مجموعه نا تمام ولطیف در دسترس میبود.غرض از عرض مطالب آشفته فوق آنست که تو جه خاطر اهل علم وتحقیق وموسسات نشراتی کشور به چاپ همه یا بخشی از آثار صابر جلب گردد تا مبادا دست تطاول گر زمان این مجموعه های نفیس را برباد دهد ومانند هزاران هزار آثار دیگر به بوته فراموشی برودکه الحق ضایعه عظیم در تاریخ کشور ما خواهد بود.
به خاطر حسن ختام غزل دیگر را می آوریم مه صابر در آن عطش خود را برای بیان التهابات درونی ابراز داشته است:
ایدل چه راز ها که نهانی نهفته مـــــــاند شایان گفتنی ونگفتنی نـــــــــــگفته ماند می خواستم که زمزمه دل بدر کــــــــشم در پرده شکسته آمد وکس نا شنفته ماند سنگ دلم شکست ونشد صاف شیشه ماند آئینه در غبار کدورت نهـــــــــــفته ماند خوردیم خون دل که بیاران عـــــیان شود مینای من به محقل رندان نــــــهفته ماند این هفت خوان عشق زعشــــــقم نمونه یی لولوی من به مثقب مطلب نـــــسفته ماند
*********** |
بالا
سال اول شمارهً هژده دسمبر 2005