کابل ناتهـ، Kabulnath
|
دوست گرامی آقای ایشور داس السلام علیکم،
دوست ندارم به هر عنوانی در بارۀ خود چیزی بگویم وبنویسم و به گفتۀ بیدل در این دنیا هرکس باید آیینۀ خود باشد که ما افغانستانیها متاسفانه هنوز ازآن مرحله دوریم: خواه آیینه شو خواه مشو جنگ ندارد. سر در گریبان بردن درهمه موارد سلوک نیکو پنداشته می شود. ولی وقتی در باره ات که هنوز حی و حاضر هستی و از هر تعلق آزار دهنده، آزاد و چشمت میبیند و گوشت می شنود، به عنوان عنصر زنده می توانی چیزی راکه راستش نمی پنداری ردش کنی و چیزی را که واقعیتش می دانی، بپذیری.
در سایت پر شور و حال کابل ناتهه، دوستانی پرسشهایی داشتند از جناب واصف باختری که سالها پیش در شب نشینیی در شهر کابل از ایشان به عمل آورده بودند وسپس آنرا در یکی از جراید برون مرزی (راه) همان سال به چاپش سپرده بودند واکنون شاید به ابتکار شما دوباره جامۀ چاپ در بر کرده است که کاریست ستودنی. من یکی دوبار اینجا و آنجا چیز هایی در بارۀ آن بزرگوار نوشته ام که همه تراویده یی از احترام و ارج گزاری من نسبت به ایشان بوده است ونه چیزی دیگر. جا دارد در همین جا بار دیگر یاد آوری نمایم همچنان که آقای باختری خود نیزدر مصاحبه گفته اند، رابطۀ ما همواره یک رابطۀ دوستانه و متقابلاً احترام آمیز بوده است. من از آغازآشنایی با ایشان به تفصیل در مجله (سپیده) چاپ پشاور در پاسخ پرسنده، مواردی را یاد آور شده بودم که لازم نیست دوباره به تکرارشان بپردازم، تنها به منظور توضیح به عرض دوستان می رسانم که در همان سالهایی که هنوز با جناب باختری آشنا نشده بودم اشعاری ازمن به شیوۀ نودرمجله (ژوندون) به مدیریت آقای بارق شفیعی به چاپ می رسید و گاهی هم از هردوی ما در یک صفحۀ واحد . من آرزو داشتم او را بشناسم و او نیز چنین آرزویی را داشت. چنان شد که یکبار او برای گذراندن ایام رخصتی تابستانی دانشگاهی، به زادگاهش مزارشریف آمده بود و من که هنوز مکتب را تمام نکرده بودم با استاد فیاض معلم زبان پشتوی ما در صنف ما داخل شد تا از نزدیک با هم ببینیم. آقای فیاض ما را باهم معرفی کرد. این وقتی بود که کم کم نهضت های روشنفکران چپی اوج می گرفت و جناب باختری هم دلبسته یکی از روند های معروف نحلۀ سیاست شده بود. وچون بنده از مکتب فارغ وراهی دانشگاه کابل شدم ، جناب باختری همشهری من که هم در سیاست وهم در کیاست وتحصیل چند پیراهن ازمن بیشتر کهنه کرده بودند و آدم خوش برخوردی بودند (خداوند عمر شانرا دراز بدارد) وهستند، ایامی را درسیاست (به صورت غیر سازمانی) با ایشان همنظر گشتم. ما گاهی هم که به دیدار همدیگر می رسیدیم، بیشتراز حال و احوال و خانواده و سیاست می گفتیم ونه شعروادبیات. درآن وقت ایشان هم از شعر اجتماعی به شعر سیاسی روی آورده بودند وبنده هم چونان ادای دینی آرمانی ، شعرانگیزنده وشعر سیاسی می گفتم . باختری در این دوره اشعاری سروده بود مانند: اشک برزگر، سرود روستا ، توای همرزم و همسنگر، آهنگ رستاخیز، پرسش و ... ومن هم درآن آوان اشعاری سروده بودم همراه با تب تند سیاست مانند: در افقهای بلخ، رنج باربر(چاپ شده در جریده افغان ملت به مدیریت آقای قدرت الله حداد) نالۀ خونین، زمین می ترکد، حماسۀ شعر(شعرسپید . سال 1350) 23 ثور، (در کشته شدن اصیل دانش آموز مکتب). به زندانی که .... وغیره .چون جو حاکم شعر آن دوره غالباً اینگونه بود . نمی شد دیگرگون اندیشید. فارانی،... چنانکه رسم روزگار است به زودی آن قدح بشکست و آن ساقی نماند. بنده که تازه از آن دنیا بر گشته بودم با گروهی از روشنفکران همنظر وبا گروهی ازروشنفکران نا همنظر پس از کودتای داوود خانی از زندان رها شده بودیم هرکس راهی را برگزید و به راهی رفت . ولی در این میان این نکته افزودنیست که ما (من و باختری)هرگز در درازای این سالیان پر تب و تاب با یکدیگر حشر ونشر ادبی هنری نداشتیم و هر کدام سر خود وکار خود را دنبال می کردیم . آقای باختری خود گواه اند که حتا پس از بهم خوردن آن حال و هوای سیاسی فرصتی دست نداد تا در این فضای آکنده از بی اعتمادی و برخوردها ، درجو ادبی از هم دیگر نقد و انتقادی به عمل بیاوریم . شاید هم اینکار را کاری بیهوده ای می پنداشتیم. پس از کودتای ثور1357 او یکبار در وزارت تعلیم وتربیه که تازه شعر «ومن گریسته بودم» را سروده بود ازمن خواست تا آنرا ببینم و نظر بدهم .من با اجازه اش یک رکن آنرا حذف کردم و او با بزرگواری آنرا پذیرفت و همان گونه که دستکاری کرده بودم، همانگونه چاپش کرد. آقای پویا فاریابی نیز که همکار دفتر ما بود با من همنظر بود. من آدم محجبوبی بودم وهنوز هم هستم. هرگز جرآت نکرده ام که در حضورکسی به ویژه جناب شان شعر خود را بخوانم وسپس به نظر خواهی بپردازم که ایکاش چنین نمی بود تا اندکی در کار سرایش پیشرفتی نصیب من می گشت. اگر این گونه گفته ها را کسی «اعتراف» به گناهی تلقی می نماید، اختیار خودش را دارد. آقای باختری درنزد من از احترام بسیار برخورداربوده و هنوز هم هست. چون شاعریست سزاوار هرگونه بزرگداشت. ایشان یکی از دوستان و یاران قدیم من اند. امید وارم این یاد آوریها خاطری را نیازده باشد.
رازق رویین. سردبیر مجلۀ ( خاک )
|
بالا
سال اول شمارهً سیزده سپتمبر/ اکتوبر 2005