کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

همدلان کابل ناتهـ


دريچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

لتامنگیشکر یا

حنجرهء هند

نگارش: دكتور عنايت الله شهرانى

بحثى پيرامون هنر و شخصيت ستارهء درخشان آسمان موسيقى شرق؛ لتا منگيشكر

مدتــى اين مثنـوى تأخــير شد

مهلتى بايست تا خون شير شد

(مثنوى)

از سالهاى زيادى باين سو سعى داشتم كه در بارهء اعجوبهء زمان “لتا منگيشكر” چند كلمه اى بنويسم اگر چه كنون هم آمادگى نوشتن را در بارهء او كه شايستگى اش را داشته باشد ندارم، با آنهم در صاعقهء علاقه به موسيقى نتوانستم بيشتر از اين انتظار بكشم، دل بدريا داده عزم جزم كردم كه بالآخره بايد چيزى نوشت.

با احترامى كه به “هندوستان” دارم چه زيبا مى بود كه اين كشور را بنام “لتا” مسمى ميكردند. اينكه روح لتا از نظر تناتسخيان از چه كسى به بدن نحيف و جذاب صاحب حنجرهء طلائى او آمده سخت مشكل است كه جواب بدهم، كسى چه ميداند كه شايد روح يكى از آلهه هاى يونان و روم و هند قديم در وى حلول كرده باشد. به هر حال نميخواهم به معتقدات آن هنرمند نابغه و هنگامه بر انگيز دوران تبصره اى نمايم، نشود كه آن “معجزهء خداوندى” از آن در تأمل بيفتد.

حضرت شيخ اجل سعدى شيرازى كه او را افصح المتكلمين خوانند، در بارهء هندو دختر نازنين يا لتا چنين گفته است:

سـعدى از پردهء عشـاق چـه خوش مى “نالد”

“ترك” من پرده بر انداز كه “هندوى” تو ام

خيلى دلچسپ است كه نژاد هندى را با آئين هندى آميخته اند، وقتى كه ميگوئيم كه آن شخص هندو است گويا اينكه او هم از هندوستان است و هم از آئين هندى پيروى ميكند. و “هندو” ذومعنيين است و هندو ها از اولاد “حام” فرزند نوح نبى ميباشند.

هندوستان از ديدگاه ما شرقى ها سرزمينى مملو از سحر و اسرار است.

“بهاراته” از اسماى كهن هندوستان بشمار مى رود. همانطورى كه عراق را بمعنى كنارهء رود دجله معنى كرده اند، هند را كه در آوستا “هندو” گويند در سانسكرت سيندو و بمعنى نهر، جويبار يا درياى سند و يا اطراف و گرداگرد درياى سند معنى كرده اند.

"هندوستان” يا سرزمين هندوها عبارت از كشور هاى پاكستان، بنگله ديش و هندوستان است كه بخاطر وسعتش آنرا شبه قاره نيز ميگويند.

هندوستان جايگاه بلندى را در تمدن و فرهنگ كهن بشر بخود تخصيص داده است كه ريشه هاى ثقافت و مدنيت آن تا عمق بيشتر از چهار هزار سال امتداد مى يابد. هندوها از قديم الزمان در بارهء انسان و حيوان مطالعات زيادى نموده اند كه كتاب “كليله و دمنه” شاهد اين اهتمام است. كليله و دمنه يكى از آثار معتبر سياسى ادبى جهان كهن است كه قهرمانان صحنه هاى نمايشى آن بهايم و وحوش و سباع و حشرات است گويا اينكه هندوهاى زاهد و عالم، زبان آنها را ميدانستند و كتاب تذكور گرفته شده از آن مطالعات و معلومات.

كلمهء “مرتاض” به رياضت كشان هند و از زمانه هاى قديم تا اين دم اطلاق ميشود و آنها كسانى اند كسانى كه نفس را تابع خود ساخته و در عبادات توجه خاصى مبذول داشته و در تحصيل علم و هنر رنجهاى فراوانى را متحمل ميشوند و از همين رو پهناى دانش شان از وسعت زيادى برخوردار است كه دايرهء بهايم و سباع و حشرات نيز در آن داخل مى شود.

كلمهء بودا (بودها) از كلمهء سانسكريت گرفته شده بمعنى هوشيار و آگاه است. بوداى بزرگ در قرن ششم قبل از ميلاد ظهور كرد در اوايل حيات عادي و خاصيت شهزادكي داشت, اما با مشاهده مظلوميت و بيجاركي بشر دل سوزانيد و ترك دنيا كرد و در كوه ها متواري و گوشه نشيني ها نمود تا بالاخره نوري بمقابل جشمانش متجلي شد و از ان نور الهامات يافت و ائيني را از مشاهده ان نور در ميان مردم هند مروج گردانيد. بودا گفت: "زندكي خود رنج و منشا رنج ازادي نفس ميباشد و اكر ارزوي نفس زايل كردد رنج بپايان ميرسد. و سلوك و طريقت راه زايل ساختن آرزوي نفس است." اركان طريقت و يا راه رسيدن به هدف از نكاه بودا اين است: “ اعتقاد درست, كوشش درست, انديشه درست, فلسفه و حال درست و غايت مرد ديندار آنست كه از وجود به نيروانا يا عدم زندگى سعادت آميز پناه ببرد و فرد انساني مركب از عناصري است كه قبل ا ز او بوده است و هنكام مرگش از هم جدا مي شوند ولي باز ممكن است به نحو مشابه بيكديگر بپيوندند”.

حالا بوديزم يا ائين معروف و جهان شمول بودا در سر تا سر دنيا نشاءت يافته كه هر كشور يا منطقه و يا طايفه با تفسيرات خاص به بودا عبادت ميكنند.(استفاده از فرهنگ دهخدا)

بار ها هندوستان بزرك صيد, صيادان شده ولي چون تمدن و ثقافت غني و پر اثر داشتند بالاخره خود صيادان و استعمارچيان در هند هضم شده و خود صيد ثقافت قوي هند كشتند و با اين محاسبه هندوستان هيج وقت مستعمره نبوده و مستقلانه حيات بسر برده است.

هر كسيكه از مملكت هند است خواه هندو باشد خواه مسلمان و يا مذاهب ديگر خود را هندوستاني ميگويد چونكه مملكت هندوستان از خود داراي حدود اربعه ميباشد ولي معتقدان مذهب هندویي در محدودهْ هندوستان قرار ندارند و در شرق و غرب ا زان دين بيروي ميگردد.

هم جنان است ايين بودا كه پيروانش از شمار بيرون هستند ولي پيروان اين ايين ها زماني از بودا و هندویي سخن ميگويند كه در معبد و عبادتگاه ها ميروند و يا زماني هم در كتاب ها مراجعه كرده و نام هاي اين دو ايين را بياد مي اورند.

رابندانات تاگور با همه كتاب هايش و با رساله گيتا نجلي يا سرود نيايش از انسانهاي كم نظير كلكتهء لتا است. مهاتما گاندي جي كه هم بشر دوست جهان است, تنها نامش را در بعضي اوقات در كتاب ها ياد ميكنند و از خدمات و دلسوزي هاي او به بشر خاصتا انسانهاي مظلوم نيم قاره يا دآوري ها و تقديرات مينمايند و ما در تريسه هم يكي از بغل پرورده هاي هند ميباشد.

اما لتا بخاطري بزرگتر از هند است كه بيروان و شيفتگان صداي معجزه اميزش از جمع بوديست ها و هندوها بيشتر است. اگر جمع مسلمان آسياي مركزي را تا كناره هاي قاره آسترليا و فارسي زبانان, بشتو زبانان تركي زبانان و ده ها گوينده گان زبان هاي مختف ديگر بصورت كل در حساب آوريم و نيز دوستداران او را در غرب در جمع آن بيفزاييم, لتا ملكهء مستقل بيشتر ازنيم نفوس دنيا ميگردد.

از پارسى و تازى و از هندو و از ترك

وز سنــدى و رومى و زبحــرى همه يكسـر

“ناصر خسرو”

شاعران پارسى گوى ديگر در بارهء هند چنين ميگويند:

فرستادگان باز گشتند شاد

همان قاصـد پير هندو نژاد

مدتى از نيل خم آسمان

نيل كرد به هندوستان

“نظامى”

آن شنيدستى كه در هندوستان

ديد دانائى گروهى دوسـتان

“مولوى”

از نظاره موى را جائى كه هر موئى مرا

طوطى گويا ست كز هندوسـتان آورده ام

“خاقانى”

گر از كابل و زابل و مرز هند

شـود روى گيتى چو چيـــنى پرند

“فردوسى”

هم بـر آتش ز هنـد و چـين و بغـــداد آمـده

ماه ذى القعده بر روى دجله تابان ديده اند

“خاقانى”  

لتا ملكهء حقيقى است و او بخاطر شوهر پادشاهش، ملكه نشده تا او را ملكهء فلان ملك نام بگذارند، بلكه ملكه اى است كه الحان خداداد و نبوغ ذاتى و صداى معجزه آسايش با ستارهء بختى كه خدا برايش ارزانى نموده مقام ستارهء ترنم شرق رابدست آورده است كه هزاران ملكهء دنيا با مقايسه به لتا همچون زنان عادى جهان معلوم ميشوند و طورى كه گفته آمد آيا در اين گيتى هنرمندى است كه زياده تر از لتا طرفدار و پيرو و و شيفته داشته باشد.

پادشاهان و ملكه ها كشور گشائى ها ميكنند و كار هاى طاقت فرسا را بر همنوعان شان تحميل ميدارند ولى لتا اين ملكهء جهانى يا “لتاى بى همتا” از طريق قلب و سوز عشق پاك دنيا را تسخير كرده و جهانيان را گرويده و مفتون خود گردانيده است.

بناءا به سختى باور خواهيم كرد كه چون لتا در گذشته با نبوغ ذاتى و بى نظير آفريده شده باشد و بى ترديد ميتوان گفت كه شبيه او در آينده نيز يافت نخواهد شد.

لتا موجودى نيست كه با وصف نگارنده و يا امثال او محتاج باشد و اين حقيقتى است كه نياز به گفتن ندارد زيرا بيش از دوبليون انسان به صداى دلكش و جذاب او با عشق آتشين گوش فرا ميدهند و ذرات سر زمين دلهاى شان قطرات باران عشق فرود آمده از آسمان لتا را بخود جذب ميكنند. شنيده ام كه فريفتگان و عاشقان دلباختهء آهنگهاى نازنينش ميگويند: خدا سوز ساز لتا را تا قيامت در سينه هاى مان نگهدارد تا آنكه با آن سوز و ساز سوخته و خاكستر گرديم. عرفى شيرازى در بارهء شخصيتهاى بزرگى كه فراتر از محدودهء جغرافيائى و فرهنگى شان امتداد يافته اند، چنين ميگويد:

چنان با مردمان خو كن كه بعد از مردنت عرفى

مسـلمانت به “زمزم” شـويد و هندو بسـوزاند

 اى بسا مليونها انسانى كه پيش از تولد لتا صداى او را نا شنيده رفتند. اى كاش خداوند قطره اى از آب حيات را به حنجرهء لتاى بى همتا كه خود آفريده است مى ريخت كه تا بشر بود او زنده مى بود و با نواهاى دل انگيزش نه تنها دل و احساس انسانهاى روى زمين كه دل سنگ و جماد را نيز نوازش ميداد و نرم ميكرد. ولى دردا كه هموطنان هندوى لتا روزى جسد ناتوان ولى جذاب و سحر انگيز او را به دست آتش خواهند سپرد. جسد بيروح لتا را ميتوان سوخت و ذرات خاكستر او را به دست باد سپرد ولى ياد او را نميتوان به باد فراموشى داد و نام او را نميتوان از صحيفهء روزگار زدود و صداى او را كه تا قيام قيامت در زير اين چرخ نيلگون در انعكاس خواهد بود، نميتوان خاموش ساخت.

سر گذشت لتا شبيه به مرغ افسانوى ققنس است؛ زيرا ميگويند كه مرغ ققنس كه در آسمان حيات بسر مى برد در هر صد سال يكدانه تخم ميگذارد و تخم اواز آشيانهء آسمانى اش بسوى زمين فرو مى غلتد و پس از طى نمودن راه دور و دراز آسمان و زمين، هنگامى كه بزمين نزديك ميشود، قفس تخم مى شكند و چوچه اى از داخل آن بيرون مى جهد و در همان لحظه به پرواز آمده و در فضاى بيكران آسمان اوج ميگيرد تا خود را به آشيانهء مادرش برساند. اما سرنوشت ققنس از اين قرار است كه قبل از آنكه مرگ به سراغش رسد، از آشيانهء آسمانى اش به زمين فرود آمده و چون زمين با خون موجودات رنگين است ققنس روز و شب خود را در جمع آورى هيزم سپرى ميكند، آنگاه كه دانست هيزم به درجهء كفايت رسيده بداخل انبار هيزم جا ميگيرد و سپس چنان به سرعت پر مى زند كه از تماس بالهايش باهيزم آتشى شعله ور مى شود و ققنس را طعمهء خود مى سازد.

چه كسى ميداند آتش زدن اجساد مردگان كه متداول هندوان است ريشه در همين حكايت داشته باشد. ميگويند در لحظه اى كه ققنس آتش ميگيرد به نغمه سرائى آغاز ميكند و چنان مى سراي دكه از صد سوراخ منقار آن صد نوع صدا بيرون ميشود. بلاخره از خواندن هاي زياد بوجد ميايد و جنان بر ميزند ك هاز هوش بيهوش ميشود و در عالم خمار و مدهوشي در قهر اتش ميسوزد و از سوختن رنج نبرده بلكه لذت ميبرد. يك تعداد مردم كه ققنس را سيمرغ هم ميگويند, فكر ميشود كه لتا هم به مانند سيمرغ, برنده خوشخوان و غزل سراست و دلجسب تر اينكه لتا هندواست و سرنوشت آخري اش سوزاندن جسد اوست و طوريكه گفته شد لتا از آسمان به زمين امده و نغمه سرايي كرده و بالآخره ...

پدر بوده در ناز و خز و پرند

مرا برده سـيمرغ در كوه هنـد

“فردوسي”

لتا ملكه صدا و هم مَلَكَه صدا است زيرا آدميان روي زمين چنان صداي را تا كنون نشنيده اند كه او با خاصيت خاص خدا دادگي آفريده شده و در اين باره حافظ لسان الغيب فرموده:

گر انگشت سليماني نباشد

چه خاصيت دهد نقش نگيني

در بيت پائين كه رابطه به استعداد و صداي اعجازي لتا دارد چنين ميخوانيم:

چو استعداد نبود كار از اعجاز نگشايد

مسـيحا كي تواند كرد بينا چشـم ســوزن را

 از نتيجه هر دو بيت بالا چنين مفاد بدست مي آيد كه لتا داد خدا و معجزه حق است, لتا غزل مي خواند و غزل هاي نغز و رنگين و صوفيانه و عارفانه, وارستكي لتا در ان است كه شعر اولا در قلبش جا ميابد و بعدا با سفتگي و آرايش از گلويش معجزه آسا ميبرايد و هزار در صد بي نقص مي برايد. صدايش در فضاي زمين و زمان و آسمان پخش مي شود و چه ميدانيم كه پرندگان و ديگر موجودات حيه و جمادات ا زان چقدر لذت مي برند,اي بسا سنگهاي خارا كه با داشتن انديشه هاي عميق موسيقي از شنيدن صداي لتا خاك شده باشند و از آنها گل هاي لاله روئيده باشند.

در بهاران كي شود سر سبز سنگ

خاك شود تا گل برويي رنگ رنگ

 اينكه چقدر موجود حيه و جمادات, سنگ ها و كوها و بيابانها و دشت ها از شنيدن صداى لتا با او انباز و هم آواز مى شوند خداوند ميداند و بس.

كجاستند بزرگان شرق مولانا جلال الدين بلخى(خداوندگار بلخ), خواجه شمس الدين محمد حافظ (لسان الغيب), امير خسرو بلخى ثم دهلوى(سلطان الشعرا)و ابو على سيناي بلخى(شيخ الرئيس) وغيره كه به شنيدن صداي خوش و دلنواز لتا سبك شعر و نسج كلامشانرا به سياق و روش خواندن تهيه ميكردند و حافظ “تركان سمرقندي و سياه جشمان كشميرى” را بكونه ديكرمى بايست مىسرود.

كجا است طوطى هند امير خسرو و كجا است معلم ثانى ابو نصر فارابى كه كتاب هاى موسيقي شان را از صداى لتا الهام ميگرفتند و قوانين طرب شان را به شرقيان ابلاغ مي داشتند. در وقت تحرير كتاب هاى موسيقى اين دو بزرگ مرد موسيقى روح لتا در سر تا سر دنيا به برواز بود و موقع انرا نداشت كه بر آنها درس صدا ميداد, در آنوقت روح لتا يا گل معطر بشرى غرق مطالعه روان بشرى و فضاي زمين و آسمان بود و منتظر آن بود كه بقدرت خداوندى از حالت صعود به زمين نزول فرمايد, زيرا كه او بى فرمان طبيعت نميتوانست به خودى خود و اختيارش نازل شود, و روح او منتظر بدنى بود كه دران خوش باشد و جا گيرد كه اينك روح و بدن او يكى شده اند و هنگامه ها برپا ميدارند.

لتا را گفتند كه به بيست زبان و لهجه نيم قاره هند خواندن كرده است و نگارنده كه بزبان موزون و آهنگين اردو آگاهى كمى دارد و البته كه آن هم بزور زبانهاى فارسى و تركى ميباشد، سخت به خواندنهاى اردويش غرق حيرت ميشود. قلقله و صورت گفتار آهنگين او بحدى عالى است كه دست روح را گرفته به آسمانهاى معنى و تجرد و صفا مى برد. لتا نخست اشعارش را در سينهء پر از درد مى سپارد و بعد از آنكه در آن صندوقچهء اسرار پالايش يافت و صيقل خورد و در كورهء سوزان سينهء او ذوب شد آنرا با هزار هنرنمائى و ناز و تمكين از حنجره بيرون مى آورد تا گوش و روان شنوندگانش را نوازش دهد. شنوندگانى كه خود را مسحور هنر او مى يابند و او از ديدن حالت آنها مست تر ميشود و پر انرژى تر.

مستمع صاحب سخن را بر ســر كار آورد

غنچهء سر مست بلبل را به گفتار آورد

من از معنى اصلى و وجه تسميهء “اردو” ياد نميكنم، بخاطر اينكه “اردو” به معنى ارتش چندان زيبائى اى ندارد و معنى كه من به اردو ميدهم بمعنى “شير و شكر” است، زيرا مادر اين زبان هندى است و پدرش فارسى ميباشد كه بگفتهء فردوسى پدر در بال سيمرغ سواران در كوه هند

آمده و از جفت هردو “اردو” تولد شده كه همه شيرينى هاى خود را به طفل محبوب شان لتا بخشيده اند.

نام ديگر اين زبان ريخته است و خداوند روح جهانگير پادشاه بابرى را شاد داشته باشد كه بزبان اردو توجه خاصى نشان داد و آنرا رسمى ساخت و نواسهء او دارا شكوه با مطالعهء آثار هندوان قيامتى و هنگامه اى را در نيم قارهء هند و فلسفه هاى عرفانى هندى را با اسلام مقايسه نمود.

اين نگارنده كه تا هنوز دست كم در مورد يكصد هنرمند تحقيق نموده و به چاپ رسانيده ام، به جرئت ميتوانم ادعا كنم كه هيچ هنرمندى را چون لتا نيافته ام و مقام شامخ هنرى او بحدى برسرم اثر انداخته كه نا گزيرم بگويم:

“انتخاب ما ز خوبان يك گل اندام است و بس”

و يا اينكه:

خوبرويان جهان آئينهء حسن خداست

نيست ممكن كه نظر جانب ايشان نشود

و يا اينكه:

حسن مه رويان اگر بد بودى ايزد در كلام

اينقدر در سورهء يوسف چرا پيچيده است

من نميگويم كه در موسيقى وارد بوده و تخصص دارم تنها تخصيص فرعى من هنر هاى زيبا است و تا حال سه كتاب در موسيقى نوشته ام ولى آن سوابق به شناسائى صداى لتا بسيار كمك نكرده است، صداى لتا را به اثر دقت و گوش فرادهى در يافتم كه ديگر مانند او وجود نخواهد داشت و از آنست كه قضاوت من را شايد مردم فكر كنند كه مجنون صفتانه است

“ليلى را از چشم مجنون بايد ديد” و اين ضرب المثل در ميان عرب و عجم است و من يقين دارم كه مليونها انسان با شنيدن صداى دلكش لتا با من هم عقيده خواهند بود. در روزگاران قديم هندوستان بدورهء شاه جهان، جهان آرا بيگم (دختر شاه جهان و خواهر دارا شكوه) ميخواست كه مريد ملا شاه بدخشى شود و او را از نزديك زيارت كند لهذا اين پيام را برايش فرستاد:

“گر ميسر شود آن روى چو خورشيد مرا

پادشـاهى چه كه دعواى خدايـى بكنم”

 از آنست كه كه ملا شاه بدخشى او را مى پذيرد و من هم كه بدخشى الأصل و در سرزمين لعل و لاجورد چشم به جهان گشوده ام اميد وارم كه روزى به زيارت اين دختر حنجره طلايى يا ملكهء ترنم شرق نايل آيم و احترامات خاص خود را بجا سازم زيرا كه لتا را با فطرت خاص آفريدند و ابوالمعانى بيدل هموطن لتا و از نسل بابرى است بيتى سروده كه در مورد لتا صدق ميكند:

فطرت بيدل همــان آئيـنهء معجـز نمــاســت

هر سخن كز خامه اش ميجوشد الهام است و بس

پس به لتا آن دختر فطرت بيدل سه كلمهء “فطرت"،"معجزه" و “الهام” را نسبت داده است كه الحق به وجود لتا تحقق داشته و مى پيوندد و هر سه كلمه در “حنجره” لتا تمركز مينمايند. باز بيدل سه كلمهء ديگر را در رابطه با لتا ميگويد كه عموما سه عدد شگون خوب است:

فطرتم ريخت برون شود و وجوب و امكان

اين دو تمثال در آئينهء من بود مدام

يعنى “وجوب” ، “امكان” و “آئينه” در وجود لتا ريخته شده است.

 بى جاى نخواهد بود كه در بارهء قدامت معارف و موسيقى هند از كتاب زين الأخبار گرديزى و او از ابو عبدالله جيهانى نقل كنم تاباشد كه خوانندگان بدانند كه هندوستان ثقافتى داشته است بسيار قديم و غنى:

” ... اما مردمان هندوستان، مردمانى حاذق و هوشيار و زيرك باشند و كار هاى نغز و باريك كنند و از ميان ايشان دانايان بسيار بيرون آيند، بخاصه اندر ولايت كشمير” (ص 612). “... چندالان باشند و ايشان خداوندان الحان باشند و شغلها، سياست ايشان كنند و ايشان را زنان نكو باشند و اگر برهمنى بر آن زنها عاشق شود او را از جملهء دينداران بيرون كنند و از جملهء برهمنان نشمرند و بدين سبب كس رابا چندالان آسيب نرسد. و اين چندالان هميروند و اندر دست مكى دارند و اندر سر آن چوب حلقه و اندر آن حلقه، حلقه هاى خرد افگنده و بدان چوب اشارت هميكنند تا مردمان ببينند و آن آواز حلقه ها بشنوند از راه بر جاى شوند تا آسيب نرسد بر ايشان” (ص 614) از گفتار فوق دانسته ميشود كه موسيقى نوازان در هند قديم داراى مقام و احترام خاص بودند و از آنست كه علم موسيقى در هند انكشاف زياد كرد و مردم بدان آشنا شدند. و باز گويند: “ ... علم حساب و مساحت و هندسه و نجوم كه دانش و بستگى ايشان اندرين باب برحدى است كه نتوان گفت كه آن نه كار مردم باشد و علم الحان و بازى ساختن آله هاى شادى درودهاى عجايب را بجنبانند كه هرچه صعب تر بگذرد هيچ اندام ديگر نجنبد. و انواع سلاحها نهاده اند بسيار و سازهاى حرب ساخته اند، چون بوق و دهل و طبل و چنبرهايى نهاده اند كه آواز فجيع و هايل از وى بيابند ، چون بانگ فيل و يا بانگ شير، و نيز چنانكه هر كس بشنود مدهوش گردد و فزع و رعب اندر دل او آيد از آن بانگ و باز رودهايى كه از بهر طرب و سماع ساخته اند و اين مردمان كه چنين چيز ها ميسازند اندر مشرق هندوستان باشند و ايشانرا كامروت گويند و چنان چيزى سازند كه هركس او را ببيند و يا بشنود اقرار كند كه ايشان مردمان نيند بلكه پريانند و شهر هايى كه اندر اين عجايبها سازند و باشد از ولايت قندهار است (منظور او گندها را ميباشد) بر جانب كشمير و ديگر ولايت گنگ و از شهر ها يكى جلند هر است كه اندر ولايت اوهليله و بليله و دار خاشاك بسيار باشد” (ص 616)

همچنان است در علم طب و نجوم كه هندوها را در تاريخ و تاريخ كهن تمدن بخوبى معرفى ميدارد و تاريخ شانرا كهن وانمود ميكند. خيلى دلچسپ است كه عبدالحى گرديزى در اين يادداشت ميگويد كه: ايشان مردمان نيند بلكه پريانند” كه در حقيقت گفتهء ما را در بارهء لتا ثابت ميسازد كه گفته بودم شايد لتا از جنس انسان نباشد و اينك نهصد سال پيش علماى افغانستان از جمله گرديزى اين حقيقت را بر زبان آورده بود.

 خلاصهء سوانح و سرگذشت لتا متخلص به منگيشكر:

 در خانوادهء يكى از هنرمندان محلى هندوستان بنام منگيشكر طفلى بدنيا آمد كه در آغاز اسمش را “Hema” (هيما) گذاشتند و بعدا به لتا تبديلش نمودند ولى پدرش كه او را بقيمت جان دوست ميداشت بنام Hridya"” (هريديا) ياد ميكرد.

از مقام عالى لتا در جهان كنونى موسيقى جنين استنباط ميشود كه نورى در بيشانى هاى اجدادش ثم به ثم از بدران به بازماندكان انتقال مى يافته و بالآخره اين نور از وجود منگيشكر به وجود لتا انتقال و متجلى شده, پدرش تا زمانى نه بسيار زياد بلكه فقط دوازده سال انتظار ميكشيده كه نورى را كه از آباء و اجداد به ارث برده بود در وجود لتا مشاهده كند و چنانچه بارى پدرش بعد از چند سنجش و ارزيابى گفت كه لتا در موسيقى آيتى خواهد بود, پدرش دانست كه رسالتش با آوردن لتا ختم شده در سن دوازده سالگى لتاو فاميل خود را وداع و داعى اجل را لبيك گفت و چه خوش مرگى كه در همه حال نامش ضم نام لتا ذكر ميشود.

لتا يا ستاره ترنم شرق كه او را ملكه ترنم و حنجره طلايى و كولدن ميلودى هم ميگويند در بيست و هشتم ماه سپتمبر 1929 تولد يافته و در سپتمبر امسال (2003م) جشن تولدى او را برگزار خواهند كرد. پدرش پندت دینه ناتهـ منگيشكر با مرگ خود يك اثر اخرى را در انكشاف هنر لتا بيادگار گذاشت و لتاى دوازده ساله طفل نابغه را داغدارگردانيد و اين داغ بحدى بر او اثر انداخت كه در اين شصت و يك سال بعد از مرگ پدر باسوزناكترين ناله ها و فرياد ها با روح پدرش راز و نياز دارد و اين از نظر دانش روانكاوى يك حقيقت پذبرفته شده است كه دختران عاشقان پدران و بالمقابل پدران عاشقان دختران شان مى باشند.

لتا با مادر مهربان, سه خواهر (مينا, اشه, اوشه) و يك برادر (هريدی ناتهـ (Haridayanath مصادف با دوازده سالگى لتا در 1942, پدر را از دست ميدهد و پدر بدار بقا مى شتابد, لتاى غمديده با انكه خود كودكى بيش نيست احساس سرپرستى فاميل را مى نمايد و ازان ببعد دوره شاهدختى او ببايان ميرسد و دوره پريشانى گريبان گيرش ميشود. لتا يتيم است, پدر ندارد, از مادر توقعات پدرى سراغ نمي شود, نا اميد است, بيچاره است, برادرش اآنقدر كوچك است كه از لتا توقع محبت دارد نه لتا ا زاو. لتا در بيابان بى سر و پا افتاده و راه زندگى برايش هموار نيست, پدر را به چشم سر ديده كه خاكستر شده و ميداند كه واپس بر نمى گردد لذا در حهان غم و اندوه غرق است.

در سالهاى كودكى و طفوليت لتا گاه گاهى زمزمه سر ميداد و الهامات آسمانى برايش ميسر ميشد, به ساز ها و اوازخواني ها گوش فرا ميداد. صدا هاي دلكش نور جهان را ميشنيد, او هنوز در گفتار به پختگى نرسيده بود با آن هم سعى ميكرد كه چيز هايي از حنجره بيرون مى آورد. به بيت هاى ساده اى از آواز هاى هنرمندان گوش فراميداد و در حافظه كودكانه اش حفظ ميداشت, چون كوچك و معصوم بود وقتيكه صدا ميكشبد به شئى و يا چيزى متوجه ميشد, فاصله اى زمانى در خواندن و زمزمه اش رخ ميداد, فورا دوباره بدوام آواز قبلى اش خود را تنظيم ميداد و ميخواند و سخت ميكوشيد كه غلط نكند.

پدرش در انكشاف استعداد لتا رول مهمى را بازى كرده است حتى كفتم كه مرگ نابهنكام پدر و فقدان او باعث پديدار شدن نبوغ لتا شده است و طوريكه در سوانح لتا مييابيم كه پدرش در لياقت و آيندهء او بيش بيني هاى داشته است كه يك بيك درست برامده اند. لتا بزبان انگليسي از گفتار پدرش اين كلمات را بياد دارد:

Lataji says her father told her mother that she is going to be a miracle since he knew a little about astrology he died before she started singing”.

اين نكته را نبايد فرا موش كرد كه پدر لتا در حالت نا مرادى مرده بود. زيرا اگر او زنده مى بود توان شنيدن صداى لتا را نداشت و شايد ده ها بار از اثر شنيدن نغمه هاى دخترش بيهوش مى شد. ولى او بايد خورسند مرده باشد زيرا وظيفهء انسانى خود را كه تربيت لتا بود انجام داد و رفت.

لتا بعد از مرگ پدر كفالتش را در سر پرستى فاميل اجرا مينمايد و مشكلات و موانع زيادى را به چشم مى بيند، زيرا كه او خودش طفل است و مشكل است كه طفلى، اطفال ديگر را سرپرستى نمايد و از آنست كه در مقابل پول بسيار نا چيز هنر نمايى ميكند و ضمنا در آن دورهء كودكى گاهگى به شاگردى بعضى استاذان زمانه بمانند امان على خان صاحب و امانت خان زانو ميزند ولى بزودى آن بزرگان مقام منيع او را در صدا درك و كشف كردند و گفتند كه:

“"A gifted girl musically و “She was recognizede as being highly gifted musicallly

بارى لتا گفته بود كه:

The foundation of my musical propensities was laid as eairly as that.”

واز آن دانسته ميشو د ك هاو با موسيقى تولد يافته بود و موسيقى در فطرت جاى داشت.

لتا در سن دوازده سالگى بنابر مجبوريتهاى فاميلى بكار آغاز كرد و دختر فلم شد، هم خواندن و هم تمثيل ميكرد. اولين بازى او در 1942 در فلم “مراتي” و اولين خواندن هندى او در فلم “مراتى” در سال 1943 بود. لتا آن نابغهء كوچك در آن روزگار فقط 60 روپيه معاش ماهوار ميگرفت و چون خوش مى درخشيد مدتى بعد عايدش را به (350) روپيه تزييد بخشيدند. لتا در سال 1945 بخاطر وظيفه آهنگ شهر بزرگ هندوستان بمبئى را مينمايد و با خواهرش “اشه” آواز خزوانى ميكرد و آهنگها را خودش براى خود و خواهرش تهيه مينمود. در اين وقتها لتا مندتى را نزد پندت تولسايد شرما كه شاگرد استاد بدا غلام على خان بود درس موسيقى فرا گرفت. لتا زندگى عادى خودرا در 1947 آغاز نمود زيرا كه او تثبيت لياقت كرد و داراى عايدات منظم گرديد.

بعد از 1947 يكباره ستارهء لتا در فضاى بمبئى درخشش يافت و بسى هنرمندان و ستارگان هند در مقابل او موقف خويش را ضعيف احساس كردند و حتى از دست دادند. چونكه لتا استعداد خداداد داشت و داد خدا با داد بنده تفاوتها دارد. مردى از تبار بزرگان هنر بنام غلام حيدر از مقام منيع و استعداد فطرى و ذاتى لتا بزودى آگاه شد و او اين كشف خود را به ديگران و مقامات هنرى شرح و بسط داد خداوند او را خير دها دكه مردى هوشيار و حق شناسى بوده است.

لتا اين هنر مند بى نظير در دورهء استعمار انگليس تولد يافته و هنوز آزادى را نديده بود، تنها ميدانست كه يك انسان بزرگ و بشر خواه بنام مهاتما گاندى با همرزمان خود سعى دارند كه انگبسها را از ملك خود بكشند و مملكت هندوستان خود اراده راب دست بياوورند و همانطور هم شد كه در 1947 كه اوج شهرت هنرنمائى هاى لتا بود هندوستان آزاد شد و در اين آزادى استاد موسيقى لتا در وقت جداءى پاكستان از پيكر هندوستان به پاكستان هجرت كرد. لتا در كشور پهناور هندوستان مصروف هنرنمائى هاى بى نظير ميشود و با آنكه در آغاز بعضى خواندنها را از ديگران تقايد ميكرد حالا آزادانه و مستقل بروش ، سبك و خواسته خويش هم صدجا ها را آزادنه از حنجره مى كشد و در قطار اول چه كه خود بصورت قطع مقام اول قرار ميگيرد ودر هر دهه كار او و فعاليتهايش فرق ميكند.

يكى از غزلخوان هاى هند بنام جكجيت سنگهـ بارى گفت كه در قرن بيست سه واقعه مهم رخداد: تولد لتا, تسخير مهتاب , شكست ديوار برلين و از بين رفتن كمونيسيم شوروى.

در پنجاهمين سال خدمات هنرى لتا جشن بزرگ با گردهم ايى هزاران هنرمند هندوستان جوره ميخواند و مردان از ان لذت و تحسيسات مى شود. خيلى دلجسب بود كه لتا با دها هنرمند هندوستان جوره ميخواند و مردمان از ان لذت ميبردند. يكنفر مرد از مدراس واقعا در ميان هنرمندان خوش درخشيد. هر يك از هنرمندان از مقام والاى لتا حكايه ها داشتند. وقتى فرا رسيد كه در كردن لتاكل تازه با ديزاين دائروى را كذاشتند و لتا بزودى انرا از كردنش دور ساخت و نيز بزرك مرد ديكر هندوستان بالطف خاص هنرمند نوازى اش تاج مرصع و بلاتينى هنر را برسر لتا گذاشت و لتا گذاشت و لتا ان تاج را حتى بيش از يك ثانيه برسرش قرار ندارد و بزودى از سرش بائين اورد و ايا ميدانيد جرا اينطور شد, لتا به گل احتياج ندارد زيرا او خود گل خودروى زمين است و تاج مرصع او دايم برسرش است يعنى اينكه تاج او مقام معنوى اوست و نه تاجى را كه هنرمندان هندى با تقبل زحمات زياد آنرا ساخته اند.

خصوصيات صداى لتا:

 

لتا در خواندنها امكين و استوارى را شيوهء خود ساخته است و در طول عمر تمكين و عزت النفس و بربارى شيوهء او بوده است و كبر و غرور هرگز در شأن او ملاحظه نميگردد.

من بعد از مطالعه در بارهء سيرحقيقت را از من بپرسد من هم از جملهء همان كاران ميباشم كه نميتوانم بقلم عاجز خود حقايق و خصوصيات هنر اوت زندگى و سرگذشت لتا يك موضوع را دريافتم كه هيچكس امتيازات صدا و خاصيتهاى خاص لتا را برشتهء تحرير نياورده است و معلوم است كه از هيبت بزرگى و مقام او محافظه كارى را اختيار كرده اند و اگر كسى را بازگو نمايم و اگر اين چند كلنه اى را كه ميخوانيد فقط تصور ناقص و نا مكمل است كه بقلم ساده نگاشته شده است.

لتا گاهى پيش از اصل غزل فردى و يا بيتى را بصداى بلند درفضا پخش ميكند و از آن قوت ميگيرد تا به اصل شعر حاكميت پيدا كند و گاهى هم كه طبيعت او را رهنمائى ميكند از شعر اصلى آغاز مينمايد و تا ختم با عاليترين وجه خوانش آنرا بپايان ميرساند.

لتا نفس طولانى دارد و حتى در خواندن “Chhoopa Kar Meri” چهار تون را در يك وقت با تفاوا صدا از حنجره بيرون ميكشد و البته اين كار خدا داد و نبوغ است. لتا در خواندنهاى بسيار مهم خود چون “ليجا ميرى دعائين (ديدار)، بچين كى محبت كو، (بيجو باوره) ، گز را هوا زمانه (شيرين و فرهاد) و خواندن جوره اى اش با رفيع “پهلى قدم” از خارق العادگى هاى خودش خبر ميدهد و بما ميفهماند كه انسان چه موجود عجيبى است.

توازن در خواندنهايش مثليكه صدا در كمپيوتر و عاليترين درجهء تكنالوجى ترتيب يافته باشد مشاهده ميگردد و اندك ترين اشتباهى در تون ، صدا ووزن مشاهده نميگردد.

يكى از خواص صداى لتا اين است كه همه شنوندگان صدايش را به يك شكل قبول داشته و مى شناسند و هر كس كه وصف خواندن او را با دوست ديگرش ميكند او توافق كلى دارد. با آنكه اختلافات فردى در روان شناسى يكى از تيورى هاى مهم و عمده بشمار ميرود و مفاد اين تحليل اينست كه روانشناسى انسانها را با مطالعات عميق از هم جدا ميكند ولى ساز و آواز لتا آنها را مشابه و به هم نزديك ميسازد.

لتا در خواندنهاى جوره اى يك چيز است و در خوانهاى فردى چيزى ديگر ولى جوهر يكى است و نبوغ همان نيوغى است كه همه ميدانند.

صداى لتا باريك و دخترانه است، زنانى كه به آوازش گوش فرا ميدهند فكر ميكنند كه تراويدهء قلب آنها را لتا بزبان مى آورد و چون مردها بدان گوش دهند فكر ميكنند كه لتا به نماسندگى آنها در سخن است. يعنى اينكه از نگاه روانى به هردو جنس مختلف تأثير مختلف دارد.

شايد متخصصين صدا گراهاى مد و جزر و تون هاى خواندنهاى لتا را تشخيص كرده باشند كه خصوصيات صدا كشى او قاطعانه برابر است و معلوم ميشود كه سينهء او، او را راهنمائى ميكند، زيرا بدون رهبرى قلب او نميتوان بدون آمادگى چهل هزار صدا را از زبان بدر آورد.

از خصوصيتهاى عمده لتا اينست كه كلمات را بجا و واضح از حنجره ميكشد و در لغات مطلوب سخت صداى دلمش را قلقله ميكند و كلمات دنيا، وفا، ديوانه، عاشق و ده هاى ديگر را از اعماق قلب بيرون كشيده و در قلب هر شنونده دريچه اى را براى خود باز مينمايد.

به صداى لتا از اوان طفوليت تا ايندم كه در قدم هاى سال هفتاد و سوم است تغييرات كلى نيامده است. من نميدانم كه كاهى صداى بى موزيك او را ازمايش كرده اند يا نه, زيرا كه صداى او را من صدها بار ازمايش كردم نه با موزيك نواهاى دلكش و ناله ها و فرياد هاى لتا نه انقدر برابرى دارد نه مردم تصور ميكنند, زيرا هيج يك از نوازندكان نه با لتا همراهى ميكنند قدرت نبوغى لتا را ندارند ولى جون اين يك سنت موسيقى كشته است از انرو نميتوان به اسانى قضاوت كرد ولى بى ترديد نه لتا با انها مىسازد و صداي شرا مشخص مىسازد.

گاهى فکر ميكنم شايد اگر خواننده خود نوازنده هم باشد, انبازيت بيدا خواهد شد. وقتيكه امير خسرو دهلوى ان طوطى هند بدربار بادشاهان و مرشدش نظام اليدين اوليا سشز و سرود ميكرد خودش مينواخت و خودش ميخواند و بنگريد حيات او را كه شاهان را غلام خود و مرشد ش را با خواندن خود مريد خود ساخته بود, بارى مرشدش گفته بود كه من سوزز سينه اين ترك را (امير خسرو و تركى التبار بود) واسطه خود در اخرت خواهم ساخت. هم جنان ابو نصر فارابى معلم ثانى روزيكه در يك مجلس دوستان حصه كرفت خودش ساز زد و خودش خواند, در دقايق اول ساز او همه در خنده شدند, در دقايق بعدى همه بكريان امدند ولى در دقايق اخير همه به خواب رفتند و فارابى از مجلس بيرون رفت. منظور اينست نه اكر خواننده خود بخود بخواند و بنوازد منشاء هر دو عبارتا ز يك قلب است و توافق قوى صورت ميكيرد. اينكه تدابير سازندكان و نوازندكان لتا راجه اشخاص تربيه شجه تشكيل داده اند و يا ميدهند معلوماتى ندارم. در وقتيكه جشن بنجاه ساله خدمات لتا را بىبا كردند نوازندكان متوانسته بودند كه مطابق صدا هاى معجزه اساى او ساز بزنند, هم جنان بود يكتعداد يكه با او جوره ميخواندند و با انكه لتاى متواضع و با تمكين هركز عكس العملى را نشان نداد ولى او ميدانست نه صداى او كجا و صداى ديكران. بدون ترديد جوانى از مدراس جائيكه در ان “ مهابلى بورم” قرار دارد, در خواندن اولش بى مثال درخشيد و بى نظير خواند.

صداى لتا بصورت طبيعى در قالب الفاظ و كلمات تطابق ميكند و تاجائيكه از كثرت خواندن هاى او دانسته مى شود امادكى كمتر ميكيرد و بزودى باد يدن و خواندن اشعار طبيعت بر او كمبوز ميكند و بى نقص ميخواند. جقدر كار دلكش است كه شعر ها خودشان سوز دارند و با صداى بر سوز لتا اكر يكجا شوند قيامتى را بر با خواهند كرد.

من نميدانم كه لتا در علم روانشناسى جقدر وارد است و ضرور هم نيست كه خود را باخواندن ان درد سر بدهد, ولى انج هرا بايد ذكر كنم اينست كه او اكر روانشناسى رابه صورت طبيعى نداند نميتواند اينقدر مطابق روحيهء بشر بخواند زيرا هر كلمه اش و هر صدايش بر هدف يا تاثير روانى مستقيما اثر وارد ميكند, حتى بر كسانيكه معنى شعر هاى زبانهاى كه لتا خوانده است نميدانند بلكه صداى اوست كه بر روحيهء انها تاثير مينمايد.

اهوى وحشى را شعرا معشوق خطاب ميكنند و نيز واقعا اهو موجوديست معصوم و زيبا, جون اهو خواننده نيست, سخت است نه لتا را اهوى وحشى بناميم ولى فطرت و استعداد خداداد لتا بخاطر وحشى است نه دست نخورده و راسا صدايش فارغ از تصنع از حنجره بيرو ن مىشود و مى سزد كه به لتا و خاصيت تواضع و بى الايشى اش اين بيت را نثارش سازيم. زيرا نه طبيعت سادهء او مانند اهوى وحشى است:

ز فطرت جلوه اى دارد جمالش ساده جون اهو

نه زلفش شانه ميخواهد نه جشمش سرمه در صحرا

 

معمولا لتا از طفوليت برسم هندو ها يك خال در بيشانى دارد نه سخت زيبا معلوم ميشود ولى عجب تصادف است نه هنگام مرگ بدرش يك قطعه عكس او بدون خال ديده میشود, تا جائيكه دريافت نمودم لتا ساده ترين البسه را میبسندد و صرف وقت زياد را در ارايش بى معنى میداند.

بعضى سخنان و نكات دربارهء لتا باا نكه بعضى نكات تكرار است و ما انرا بنام تكرار حسن اورديم:

- هندوستان با داشتن لتا خوشبخت شده است.

- اغاز هنر نمايى هايى لتا مصادف به ازادى هندوستان است.

- لتا روزانه بنج خواندن كرده است در حاليكه خوانندكان ديكر روز ها و هفته ها ضرورت به امادكى دارند.

- لتا رباينده قلوب مليون ها انسان است.

- از افتخارات عمدهء ما معاصرين همين است نه دردورهء حيات لتا بسر ميبريم.

- با رويكار امدن لتا صدها هنرمند از هنرمندى دست كشيدند, زيرا نه او انسان بى نظير بود.

- ما كه در هر كوشه دنيا دربارهء لتا تعريف و توصيف مينمائيم, بشتيبانى ما قلوب مليون ها انسان است.

- لتا علاوه از هنر خداداد اواز خوانى, هنرمند فوتوكرافى و اشبزخانهء خود است.

- لتا كسى است نه از تولد تا كنون در نوا, صدا, الحان, اواز, نجوا, ناله, فرياد, زمزمه فلك(ترانه)و خواندن درجهء اول بوده و تا اخير درجه اول از دنيا خواهد رفت و صدايش در جهان بدرجه اول باقى ميماند.

- لتا دختر هندوستان وخال هندى دارد يكى از استادان موسيقى در افغانستان بنام استاد محمد حسين سراهنگ, خال هندو را جنين مىخواند:

خط فرنگى, خال هندى, لب بدخشانى بود

يار من جيزى كه كم دارد مسلمانى بود

- لتا در نفس طولانى در يك خواندن امتياز خاص دارد.

- لطافت صداى لتا خاص است و هركز نزاكت هاى صدا كشيدن او از لطافت دور نبوده.

- در ريكارد خانه هاى موسيقى انكلستان صداى لتا به عنوان درست ترين و عالى ترين صداى جهانيان ثبت شده است.

- در بارهء خال هندو حضرت حافظ جنين شعر گفته كه دربارهء لتا بهتر صدق ميكند:

اكر ان ترك شيرازى بدست ارد دل ما را

به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را

- لتا در علم الحان شش دوكتوراى افتخارى او يونيورستى هاى مهم دنيا بشمول يونيورستى نيويارك دارد.

- لتا در هند, منحيث هنرمند اول قرن بيست بذيرفته شده است.

- جاى تاثر نيست كه لتا رابا “ اتابهارى واجبايى” در دسته بندى در رديف هم قرار ميدهند و البته اين قضاوت بخاطر عادلانه است نه هر كدام مقام خود را دارند, البته لتا و خواندن هاى او كيفيات خاصى دارد.

- لتا كسى است كه از شنيدن اوازش بندت جواهر لعل نهرو بگريان امده است. و نهرو كسى است كه گفته بود:(سارا جهان همارا – هندوستان همارا)

- لتا را گفتند كه در سن شش سالگى زمانيكه با خود زمزمه ميكرد و صدا ميكشيد يكباره به زمين افتاد وقتيكه ا زجا بالايش كردند, بدوام خواندنش اغاز كرد گويا اينكه معلم طبيعت او, وى را همراهى ميكرده است

پدر لتا روزيكه در سال 1941 صداى لتا را از راديو شنيد اشكهايش فرو ريخت و طاقت شنيدن را از دست داد و كمى بعد تر از آن دار فانى را وداع گفت.

اگر لتا دوباره بدنيا بيايداو را در قطار “Maharashtrian” جا خواهند داد.

لتا از بزرگترين رقباى موسيقى غرب است، زيرا سر و كار او با دلها است و موسيقى غرب با آلات جامد و بى روح سر و كار دارد.

اگر چه اين نگارنده هندوستان را هميشه سرزمين موسيقى داسته ام وللا لتل خود ثلبت ساخت كه هندوستان مركز موسيقى است.

صداى لتا روزانه گوش بيشتر ا زيك بليون انسان را نوازش ميدهد و روح شانرا سيراب مينمايد همانطورى كه ضرب المثل فارسى ميگويد: “موسيقى غذاى روح است”. يكى از شعراى بزرگ سرزمين لتا ميگويد شعرى به فارسى دار دكه در آن ميگويد:

نفس در قالب آدم نميرفت درون سينهء او ساز كردند

گويا اينكه ساز وسرود و موسيقى پيش از خلقت آدم وجود داشته است.

خواندن هاى جوره اى لتا خوش آيند است و جوره اى هاى او با رفيع مزيت خاصى دارد.

از خوندنهاى لتا و از سوز دل او بسى شنوندگان بيهوش شده اندو بسى هم گريه سر داده اند.

در موسيقى غربى عموما مخالفت و مقاومت در مقابل زشتى هاى حيات بمشاهده ميرسد ولى موسيقى شرق تسليم طبيعت است و لتا ميدان دار اين عرصه است. موسقى غربى زياده تر شهوت بر انگيز است ولى موسيقى شرقى انسان را يه حيات معتدل و ضواضع در مقابل طبيعت تشويق ميكند. غربى با طبيعت مجادله دارد ولى شرقى ميخواند همراه با طبيعت باشد.

هندوستان را بايد از از عظمت و مقام لتا شناخت نه آنكه لتا را از طريق هندوستان، زيرا ما نيدانيم كه آيا عطيه اى چون لتا بر ديگر نصيب هند خواهد شد يا نى؟

من فكر ميكنم كه حتى در جنس بشر فرد ديگرى پيدا نخواهد شد كه جاى لتا راب گيرد.

ترانهء وطن را كه لتا خوانده است كس ديگرى نميتواند بمانند او بخواند. تعبير من از كلمهء “وطن يا هند” كه لتا ميخواند معنى “دنيا بى وفا است” ميباشد.

بارى صدر اعظم پاكستان گفته بود كه اگر هندوها لتا را به پاكستان بدهن داو در مقابل كشمير را به هند خواهد بخشيد، براى من شگفت انگيز است كه در جمع صدر اعظمان پاكستان هم صدر اعظمى هوشيار و با ذوق پيدا مى شده است. يك بار شاه اسماعيل صفوى هم گفته يود كه ارزش كمال الدين بهزاد نابغهء نقاش و ميناتوريست بيشتر از نيم مملكت اوست. 

صداى لتا قطعا از خودش نيست، بلكه صداى او آسمانيست.

در پس پرده طوطى صفتم داشته اند

آنچه اســتاذ ازل گفت بگو ميگويم

صداى لتا كه شبيهى به او در دنيا ديده نشنيده مبرى از هرگونه سكتگى و ضعف است. هيچ انسانى در اين كرهء خاكى صدايى بمانند صداى ندارد.

اگر لتا شوهر اختيار ميكرد او يه غير از چيزى ميبود كه ما آمرو در وصفش قلم مى زنيم، زيرا يا صدايش تغيير ميكرد و يا اينكه نميتوانست باشوهرش سازش نمايد زيرا ك هاو غرق اقيانوس هنر خودش بود و شايد در آن صورت از شوههر جدا مى شد و در آن صورت روه لطيف او جريجه مى برداشت. آرى! چون لتا يگانهء دوران است پس بايد همانطور يگانه زيست كند. يك نكتهء ديگر را نيز از ياد نبايد برد كه اگر لتا تصميم ازدواج هم ميگرفت دنيا نميتوانست كه شوهرى همسنگ روح و برابر با قامت بلند هنرش براى او پيشكش كند. در جملهء فرزندان آدم كسى را نمى بينم كه نيمهء ديگر زندگى اجتماعى لتا را تكميل نمايد.

لتا كم از كم صد مليون فرزند پائين تر از سن و سال بيست را دار دكه آنها از شنيدن صدايش لذت مى برند.

يكى از عوامل نبوغ لتا شايد علت مرگر پدر جوانمرگش باشد . فقدان پدرى كه روح او را لبريز از محبت ميكرد نه تنها كه آتشى را در دل او افروختـ بلكه بار سنگين پدرى را بر دوش او نهاد و با آنكه كودكى بيش نيود ولى از عهدهء اين مسئولين سنگين بخوبى برامد.

اگر لتا نابغه نيست پس چرا من كار هاى ديگر خود را گذاشته و وقتم را در نوشتن پيرامون او صرف ميكنم.

لتا خاطرهء شيرين تاريخ معاصر جهان است و نامش تا كه دنيا وجود دارد و تا وقتى كه امواج صوتى در حركت اند، وجود خواهد داشت. همه بزرگان ميدان سياست و اقتصاد مى ميرند و با رفتن شان همه چيز شان فراموش ميشود ولى صداى آهنگين لتا در زير اين گنبد دوار در پيچ و تاب خواهد بود.

چهرهء لتا به نوابغ مى ماند، او بعضا از كنترول نگاه هاى نافذش عاجز مى ماند. نگاه هاى لتا معنى دار اند گويا اينكه در جستجوى گمشده اى است و يا اينكه در چيز هميقى مى انديشد كه انديشهء ما نميتواند يه آن قد دهد.

حنجرهء لتا از حنجره هاى خاص دنيا و صداى لتا زنانه ترين صدايى است ك هاز حنجره بيرون مىشود. لتا ملكهء اول صدا در جنس زن است و در آواز خوانى نه زنان مى توانند به او برسند و نه هم مردان.

آنچه كه مرا هنگام شنيدن خواندنهاى لتا رنج ميدهد ايسنت كه مى بينم صداى لتا آسمانى است ولى نوازندگانش همه زمينى ها اند و لتا با لطف و بزرگوارى اش با آنها سازش ميكند. تا جائى كه من در همه خواندنهاى او گوش داده ام سازندگانش به سويهء خواندن او ساز زده نميتوانند اما لتا كوشش ميكند تا صدايش را با ساز آنها وفق دهد و هماهنگ نمايد.خواندنهاى لتا براى كوران و بيماران درمان است ولى آه كه كرها از چه نعمت بزرگى محروم شده اند.

لتا قلب ندارد بلكه همهء وجود او قلب است، يا اينكه توگوئى از خميرهء فرشتگان آفريده شده است. لتا نورى است كه در قالب انسان حلول نموده است.

چند پيشنهاد در تجليل از مقام بلند لتا:

بزرگترين كانون هنرى هندوستان بنام لتا نامگذارى شود.

بنيادى بنام “لتا شناسى” ـاسيس شود و استعداد بزرگ و حنجرهء آسمانى لتا مورد مطالعه قرار گيرد.

كميته اى تشكيل شود كه وظيفه اش جمع آورى خواندنها و رو نويسى اشعار آن، اسم شعرا و تاريخ خواندن آن باشد.

مجسمهء اصلى لتا در حياتش از روى پيكر زندهء او ساخته شود چه مجسمه سازى از روى عكس كارى ناقص و بس مشكل است.

سرگذشت و بيوگرافى لتا جزء كورسهاى حتمى (Required) اكاديمى هاى موسيقى قرار گيرد.

نگارندهء اين سطور كه يكى از خدمتگذاران هنر است، پيشنهاد مينمايد كه براى لتا لقب “حنجرهء هند” داده شود.

با عرض حرمت

داكتر عنايت الله شهرانى

رئيس عمومى اتحاديهء سراسرى هنرمندان افغانستان

سابق استاد و رئيس فاكولتهء هنر هاى زيباى پوهنتون كابل

اپريل 2003 انديانا - امريكا

باز تایپ از آریانای بیرون مرزی

                                                                                              ***********

بالا

 

دروازهً کابل

سال اول            شمارهً هفده              نومبر  2005