کابل ناتهـ، Kabulnath
|
ای لب و خالت به هم، توتی هندوستان پیش جمالت منم، هندوی جان بر میان (خاقانی)
دوکتور اسدالله حبیب
از هندو تا هندوی دریا نشین در شعر پیشینهء فارسی
واژهً هندو (هندوک در پهلوی) و ترکیبها و عبارتهای گرفته شده از آن در تاریخ سرودهٌ پارسی جای فراخی دارند. واژه هندو را با دو معنای ریشه یی در فرهنگها می توان یافت. نخست، هندی یا از هند، چنانکه در بیتی از بوستان شیخ مصلح الدین سعدی آمده است: شنیدم که طغرل شبی در خزان گذر کرد بر هندویی پاسبان (بوستان 351) و در بیتی از ناصر خسرو قبادیانی بلخی نیز بکار رفته: چو سیم و زر و سرب و آهن است و مس مردم ز ترک و هندو شهری و رهگذر و دهی (321) و در این بیتهایی از خاقانی شروانی هم می یابیم: تیغ تو داند که چیست رمز و اشارات دین طرفه بود هندویی از عربی ترجمان (450)
یا:
خاص بهر لشکرش برساخت چرخ ترک و هندو دیدبان در شرق و غرب (369) و دیگر، مردمی که به آیین دیرینهء برهمایی باور دارند، کاربرد واژه هندو را به چنان معنا از شعر خاقانی و ناصر خسرو بلخی گواه می آورم: بل هندویست برهمن آتش گرفته سر چون آب، عید نامهء زردشتی از برش (خاقانی 301) در راه عمر خفته نیاساید، ای پسر، گربایدت بپرس زدانای هندوان (499) هندو، به جز آن معنای ریشه یی به این معانی مجازی نیز بکار رفته است: یکم، دربان و پاسبان، چنانکه در بیتی از نظامی گنجه یی می خوانیم: همه ترکان چین بادند هندوش مبادا از چینیان چینی بر ابروش دوم، غلام، که در این بیت نظامی آمده است: سپاه روم را کز ترک شد بیش به هندی تیغ کرده هندوی خویش و نیز در این چارانهء حکیم سنایی غزنوی می یابیم: در عشق تو خفته همچو ابروی تو ام زخمم چه زنی نه مرد بازوی تو ام در خشم شدی که گفتمت ترک منی بگذاشتم این حدیث هندوی تو ام (1152) و درین بیت خاقانی نیز آمده است: این است همان درگه کور ازشهای بودی دیلم ملک بابل، هندو شهء ترکستان (467) سوم، هرچیز تیره رنگ و سیاه که نمونه هایش را در این بیتهای خواجوی کرمانی و حافظ می بینیم: صد شکن بر زنگبار انداخته سنبل زنگی وش هندوی تو (خواجو 705) زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند سالها رفت و بدان سیرت و سانست که بود (207) اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا به خال هندوی بخشم سمرقند و بخارا را (3) درین بیت نظامی ترکیب هندوخال، سیاه خال معنی می دهد: کرد را بود دختری به جمال لعبتی ترک چشم هندوخال
افزون برآن که واژه هندو در جای صفت می نشیند، چنان که گذشت، گاهی نیز چون مشبه به و مستعارمنه زلف و خال و مردمک چشم نیز به کار رفته است، چنانکه در این بیتهای خواجو: هرشبی بنگر که با مهتاب بازی می کند هندوان زلف عنبر چنبر شب بار او (462) سبه شان بدان هندوی مشکین بشکن گوی خورشید بدان زلف چو چوگان برپای (335) زبس که خورد خون جگر مردم چشمم دل در سر آن هندوی لالا نتوان کرد (643) هندویت را نده بر شاه خاور سپه لشکر زنگت آورده بر چین حشر گشته هندوی خال تو مشک ختن گشته لالای لفظ تو لولوی تر (423) چهارم، معنای زیبا چنان که در این بیت واقف لاهوری می خوانیم: ای مسلمانان به فریادم رسید طفل هندویی مرا دیوانه کرد (145) طفل هندو را بعض سروده سرایان پیشینه، مانند خاقانی، مستعارمنه مردمک چشم پذیرفته اند: تا نترسند این دو طفل هندو اندر مهد چشم زیر دامن پوشم اژدرهای جان فرسای من هندو در آثار کلاسیک پارسی به معنای عاشق هم آمده است، چون در این بیت خاقانی: ای لب و خالت به هم طوطی هندوستان پیش جمالت منم هندوی جان برمیان (446) ویا در این بیت از خواجو: هندوی آن کاکل ترکانه می یابد شدن یا چو هندو بندهً ترکان نمی باید شدن (451) بانگرش به واژه هندو به معنای سیاه گونه، ارزیز یا سرب را نیز هندو گفته اند و برای ستارهً زحل که تیره تر از دیگر ستاره هاست، از شماری عبارتها و عبارتهای ترکیبی هندو محور، استعاره ساخته اند، بدین گونه: هندوی باریک بین هندوی پیر هندوی چرخ یا هندوی هفتم چرخ در بیتی از انوری: ای به رسم خدمت از آغاز دوران داشته طارم قدر تو را هندوی هفتم چرخ یاس (263) هندوی سپهر هندوی گنبدگردان نظامی گنجه یی صفت مرکب هندوسرشت را به معنای نرم خو و مهربان به کار برده است: مهی ترک رخسار هندو سرشت زهندوستان داده شه را بهشت (1084) بانگرش به تیره گی رنگ، نی سپاه دارای نه سوراخ را هندوی نه چشم نامیده اند، چنان که خاقانی گفته است: جنبش ده ترک لرزه دار زشادی هندوی نه چشم را به بانگ در آور در گرشاسپنامه اسدی توسی از افزار موسیقی سیاه رنگ دارای هفت سوراخ به نام هندوی هفت چشم زاغ یاد شده است: همان زاغ گون هندوی هفت چشم برآورد فریاد بی درد زخشم (گرشاسپ نامه، یغمایی 371 به نقل از فرهنگ معین) از واژه هندو اسم فعل مرکب هندویی کردن نیز ساخته اند: شاه تشنیع ترک خود بشناخت هندویی کرد و پیش او درتاخت (نظامی) و هندویی گفتن به معنای هندی گپ زدن کاربرد داشته است: ز رومی رخ هندویی گوی او شهء رومیان گشته هندوی او
اکنون اگر در کابل واژه هندو را دوستی آمیز بسازند، هندو گک می گویند، مگر مولانا جلال الدین محمد بلخی، هندویک گفته که شاید در گویش بلخ چنان مروج بوده است: چون مست ازل گشتی شمشیر ابد بستان هندو یک هستی را ترکانه تو یغما کن (دیوان شمس 458) و سنایی و خاقانی و نظامی و امیرخسرو دهلوی هندوک گفته اند: شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری گر کله یی نیست کمر بازمگیر (غزلهای خاقانی 916) هندوک لاله و ترک سمن سهل عرب بود سهیل یمن (نظامی) خورشید پرست شد مسلمان زین هندوکان ماه زاده (امیر خسرو دهلوی) در بیتهای رونویس شده هم هندو گک و هم هندو یک می شد به کاربرد، که نبرده اند. روشن می شود که در گویشی دیگر چنین شکل رواج داشته است. در پایان این درنگ کوتاه بر واژه هندو و ترکیبها و عبارتهای ساخته از آن، اضافت توصیفی «هندوی دریا نشین» را که برای قلم استعاره شده است، نیز می یابد یاد آورد. ***** یادداشت یکم
در نوشتن این گفتار به این دفتر ها نگریسته ام: لغتنامهء دهخدا فرهنگ دکتر معین دیوان خاقانی، ویراستهء دکتر میر جلال الدین کزازی دیوان سنایی غزنوی، به سعی و اهتمام مدرس رضوی حافظ، به سعی سایه دیوان انوری به اهتمام مدرس رضوی دیوان ناصر خسرو، به تصحیح مجتبی میتوی ـ مهدی محقق دیوان واقف لاهوری. آریانا کتب خانه، پشاور کلیات سعدی، مطابق نسخه تصحیح شدهً محدعلی فروغی کلیات حکیم نظامی گنجه یی، نسخه تصحیح شدهً وحید دستگردی کلیات دیوان شمس تبریزی، به اهتمام منصور مشفق دیوان کامل خواجوی کرمانی، به کوشش سعید قانعی یادداشت دوم از مروز شتابناک در شماری دیوانهای سخنوران سلف چنین برمی آید که خواجو پیش از دیگران به کاربرد واژه هندو و گرفته ها و ساخته های گوناگون از آن دلبسته بوده است. هامبورگ، سپتمبر 2005 ********** |
سال اول
شمارهً سیزده سپتمبر/
اکتوبر 2005