دوکتور اسدالله شعور
|
داکتر اسدالله شعور بيا بچيم انگور بخو
با درد و دريغ بانوي موسيقي کشور مان خانم پروين که يکي هنرمند زنان پيشآهنگ موسيقي افغانستان بود؛ چند ماه پيش در کابل چشم از جهان پوشيد. خانم پروين کسي بود که مدتها پيش از نهضت نسوان در کشور، آواز زن محصور در بند افغان را از راديو بلند کرد و از آن پيشآهنگاني بود که تا اخير عمر از گامزني در راه هنر باز نه ايستاد؛ در حاليکه پيشکسوتان، همراهان و حتي خانمهاي هنرمندي که پس از او رو به هنر آورده بودند؛ همه صحنه را ترک گفتند؛ ولي او چون درختي استوار در باغستان هنر کشور تا آخرين روز هاي خزان عمرش گل افشاني کرد و ميراث عظيمي از خود به يادگار گذاشت. پيرامون زنده گاني و هنر خانم پروين در دو برنامه ي راديويي چلچراغ هنر به تفصيل سخن گفتيم، که تکرار آنها درينجا لزومي ندارد؛ ولي به بهانه ي درگذشت اين هنرمند بزرگ مي پردازيم به شرح و تفصيل در مورد يکي از ترانه هاي تاريخي دري که در راديو افغانستان به آواز او ثبت شده است. اين ترانه که حاوي شرح و گزارش قيام آزاديخوانه ي مردم ما در برابر استعمارگران انگليس در سده ي نزدهم ميلاديست، در جريان دومين نبرد خلق آزاده ي ما در مقابل متجاوزين !!!!?!!!!م سروده شده و تا روزگار ما به اشکال مختلف تغيير، تحول و مسخ يافته است؛و آخرين نسخه يا واريانت آن که توسط شهيد پاييز حنيفي از روي فوسيل هاي اين ترانه در روايات شفاهي، تنظيم يافته؛ و آهنگ آن نيز توسط هنرمند نامراد شادروان امين الله ندا مطابق به شکلِ اصلي و مردمي اش به تنظيم در آمده و در آغاز دهه ي چهلم شمسي براي بار نخست از برنامه ي راديويي زنگ هاي تفريحي به نشر رسيد که ثبت آن به آواز خانم پروين در آرشيف راديو افغانستان براي نسل آينده به ميراث گذاشته شده است. چون اين ترانه يکي از مهمترين ترانه هاي تاريخي ثبت شده ي سده ي نزدهم ماست که با تاريخ مبارزات آزاديخوانه مردم ما به ويژه مردمان کابل و شمالي تعلق دارد، به شرح و بازشناسي آن مي پردازيم: در آفرينش ادبيات شفاهي و به ويژه در ساختن تصانيف و ترانه هاي زبان دري يکي از اصولي که توسط عامه ي مردم پايه گذاشته شده، آنست که اغلب آثار عاجل و مورد ضرورت روز را بر بنياد آثار معروف و شناخته شده اساس مي گذارند که اين اسلوب هم کار نوآوري و رفع ضرورت فرهنگي عاجل را تضمين مي کند و هم بنابر آشنا بودن قالب و آهنگِ آثارِ ياد شده، تأثير گذاري اثر را تأمين. پس جاي شگفتي نيست که بسياري از ترانه هاي روز به ويژه اشعار و آهنگ هاي سياسي را در قالب آهنگ هاي قبلاً معروف در مي يابيم. برخي از روشنفکران ما نيز با درک اين اصول سروده هاي سياسي شان را در دوران مقاومت مردم ما در برابر ارتش سرخ و نمک پرورده گان نمک حرام شان در قالب آهنگ هاي معروف راديويي سروده و به نشر سپرده اند مانند مجموعه ي ترانه ها و تصانيفي که در همان ايام توسط جمعيت انقلابي زنان در پاکستان و مجموعه ي فرياد انتقام که توسط مبارز و نويسنده ي آتشين قلم غلام نبي خاطر در دهلي به نشر رسيده است، نمونه هاي بارز اين عمليه شمرده شده مي توانند. در فرهنگ عامه ي ما نيز نمونه هاي فراواني وجود دارند؛ مانند ترانه سياسي اعتراض آميز:
شمال آمد، شمال تار مرا برد خادکيا(خادکي ها)آمدو يار مرا برد
در قالب ترانه معروف الا گل دانه، دانه و ترانه ي
بچه ي ببرک بميره بيا بريم کابل دوستم اوزبـک بميره بيـا بريم کابل
در قالب آهنگ فولکلوري معروف شيرين روباه بميره بيا بريم خانه که به آواز خانم پروين و آزاده در راديو افغانستان ثبت شده است؛ سروده شده اند. ترانه ي بيابچيم انگور بخو نيز در چنين روالي به وجود آمده است؛ زيرا اسناد تاريخي و روايات شفاهي حاکي از آنست اصل اين ترانه بسيار قديمي بوده؛ موجوديت آن در بين مردم ما طي سده هاي هجدهم و نزدهم مسلم است؛ ولي ساحه ي پخش اين ترانه که در خارج از قلمرو سياسي کشور ما نيز رايج بوده است؛ چنين مي رساند که سابقه ي آن بازهم قديمتر ازين باشد؛ زيرا ترانه ياد شده به شکل اولي آن در سمرقند و بخارا نيز موجود بوده است. بيا بچيم انگور بخو به قول زنده ياد استاد خليلي در قديم سرود انگور فروشان بوده که براي تبليغ متاع شان؛ زماني که محصولات خويش را بالاي مرکب در کوچه هاي کابل مي گشتاندند،آن را زمزمه مي کردند، تا مردم را تشويق به خريد انگور سازند. در متن اين ترانه التزام به يادآوري انواع مختلف انگور و توصيف آنها مشهوداست، چنانچه در ابيات زيرين که برخي از آنها از قول استاد و برخي نيز از منابع شفاهي گردآورده شده است : حسيني حـسن خوبانس بيا بچيم انگور بخو کشـمشي نقل ميدانس بيا بچيم انگور بخو غوله دان غول بيابانس بيا بچيم انگور بخو قنداري زلـف جاناس بيا بچيم انگور بخو صايبي قند جوانانس بيا بچيم انگور بخو منقه شـهـد جهـانس بيا بچيم انگور بخو
واين ترانه که در پايان سده ي نزدهم ميلادي در سمرقند نيز رايج بوده، مانند متن اوليه ي بيا بچيم انگو بخوي کابل، شکل سياسي نداشته و بخش هايي از آن به روايت فولکلور شناس برجسته ي سمرقندي، زنده ياد بهرام شيرمحمديان چنين است : کشمشي کـشت زنان اي، بيا بچه انگوره خور حسيني حـسن زنان اي، بيا بچه انگوره خور واسرغه وصف زنان اي، بيا بچه انگوره خور دارايي دار زنان اي، بيا بچه انگوره خور بختياري بخـت زنان اي، بيا بچه انگوره خور طايفي تافـت زنان اي، بيا بچه انگوره خور صاحبي صاحب زنان اي، بيا بچه انگوره خور کشمشي سياه خال زنان اي، بيا بچه انگوره خور
و همين ترانه ي مروج در افغانستان و پاردرياست که در جريان مبازرات آزاديخواهانه ي مردم قهرمان مان در برابر قواي متجاوز انگليس، به يک سرود تاريخي مبدل گشته؛ به قول استاد خليلي متن آن «وقتي ساخته شده بود که بعد از معاهده ي ننگين گندمک، کشور به قواي انگليس سپرده شد و افغانستان به ويژه شهر کابل به خون فرزندان وطن رنگين بود. سپاهيان فرنگ، هرجا مجاهدي مي يافتند؛ مي کشتند. فرياد ملت خفه،و زبان اعتراض بسته بود. انگورفروشان اين تصنيف را هنگام فروختن انگور مي خواندند تا در ظاهر نظر مردم را به انگور جلب کنند و در حقيقت نام خاين و صادق را در لابلاي آن گوشزد نمايند». استاد چهار مصرع سياسي را نيز در بين مصارع ديگر آورده اند که عبارت اند از :
ولي مـاد لات کـلانس ميربچه مرد ميدانس نـام اکـبر بدرانـس امين الله شيرشيرانس
شادروان غبار نيز در افغانستان در مسير تاريخ شش مصرع اين ترانه را آورده است که با متون ديگر آن اندک اختلاف داشته و چنين است: مامد جان مرد ميدانس ايوب خان شـير غرانس ميربچه خان رس رسانس آزادي فـخـر افغـانس راپـت کـل لات کـلانـس بيا بيـادر انگور بخو
اين ترانه ي تاريخي به مرور زمان و در نواحي مختلف داراي نسخه ها و اشکال گوناگون گرديده است؛ زيرااين امر در فرهنگ و ادب شفاهي پديده ايست عام و اجتناب ناپذير. پس جا دارد که نسخه هاي مختلف آن مورد بررسي قرار گرفته از بين آنها نسخه ي متعادلي برقرار گردد، تا بازتابنده ي همه جانبه ي رويداد پرافتخار مقاومت مردم ما بر عليه استعمار و بيگانه پروري باشد. نسخه يي ازين ترانه که در همان روزگار مقاومت در شمالي مروج بوده است، شايد اصلي ترين صورتِ آن باشد؛ زيرا واريانت هاي ديگري که ازين سروده در دست است، همه ساختار همين يکي را دارند، و اين نسخه که در جُنگي قلمي از روزگار جنگ به ثبت رسيده، در اختيار شخصي بنام عبدالقيوم پرواني قرار داشته است که آن را در نشريه همبستگي منتشره شهر دوشنبه تاجيکستان سالها پيش ازين به نشر سپرده است و چهار بند اخير آن در سال !!!!خورشيدي در شهر کابل از زبان مرحوم حاجي غلام نقشببند که يکصد و پنج داشت و خود از غازيان اين جنگ بود، توسط نگارنده به ثبت رسيده است که متن آنها چنين است :
غـازي زنـهاره ببين ايثارگرها ره ببـين ماده شير هاره ببين جنگ اسلام با کافرانس بـازار گـرم غازيانس توپ و تفـنگ نمـايانس جهاد فرض به مسلمانس وطـن پـاکه ببيـن قوم بي باکه ببين الـفـت خاکه ببين قيام فرض بر خاص و عامس زن و مـرد پيـر و جوانس شـهـادت راه نـيــکانـس جـهـاد فـرض به مسلمانس بـيـا قيامه ببين پير و جوانه ببين جنـگ جويانه ببين مامدجان مـرد ميـدانس مشک عالم با غفور جانس ايـوب خان شـير غرانس جهاد فـرض بر مسلمانس جنک و جهاده ببين دلهـاي پـاکه ببين الفت خـاکه ببـين خواجه ناصر ز عاشقانس فقيرحسين با قادرخانس ميربچه خان رس رسانـس جهاد فـرض بر مسلمانس خاو روي سنگه ببين غـيرت و ننگه ببين تيـر و تفنگه ببين عبدالرحمـان از کلکانس هم مبارز هم آزادخانس نـام نيـکان بر زبانس جهاد فـرض بر مسلمانس بيا تو خانه ببين خان خانـانه ببين غازي مردانه ببين قادرخان، خان اوپيانس گل مامد با حفيظ خانس حيدر چرخ، چـرخ زمانس جهاد فـرض بر مسلمانس بيا اتحاده ببـين اي اتفاقه ببيـن مـحو نفاقه ببين هـر کـجـا مـجاهـدانس پـشـت شان غازي زنانس ذکـر هر يک بي پايانس جهاد فـرض بر مسلمانس غـازي زنـهاره ببين ايثارگـر هاره ببين ماده شير هاره ببين فرنـگي بي سـرانـجامس جنرالکهايـش پريـشانس مـرگ حتـمي شانً عيانس جهاد فـرض بر مسلمانس ولـي لاتي ره ببـين دو سرخابي ره ببين سگ و پاپي ره ببين کمناري، کارش تـمامـس راپـت کـل لات کـلانــس مرگ استوارت هم عيانس جهاد فـرض بر مسلمانس بيا کافرهاره ببين منافـق هاره بـبين بي تمييز هاره ببين زود شکست ملـحـدينـس آزادي اسـلام و ديـنس دل انـگريـز پرِِ کينس جهاد فرض بر مسلمينس تو سربازي ره ببين سـرافرازي ره ببين بـا سـر بازي ببين آزادي مــلـک اســلامس از تـاريخش نمـايانــس اي گـفتـار پـدرانــس جهاد فـرض بر مسلمانس هـر يک غازي ره ببين يـکـه تـازي ره ببين بيا جانبازي ره ببين مينگ باشي با مامدجانس کابليـا بـه او نازانس غـلام جـان کاکـه جوانس جهاد فـرض بر مسلمانـس اي جوانا ره ببين نسل دانا ره ببين ملا بچا ره ببين طالب جان گرگ درانس فـرهـاد جـان نـر نرانس سـر انـگريـز هـا پرانس جهاد فرض بر مسلـمانس لکي هندو ره ببين زور بازو ره ببين همت و خو ره ببين اتـقـاق بـيــادرانــس روز ايـثـــار قـرانـس کابل ملک همـگـانـس جهاد فرش بر مسلمانس حاجي نقشبنده ببين اي سـربلـنده بـبيـن پـدر قـنـده ببـيــن جنگش با زور ايـمانس غيرتش بر کل عيان اس نسـل شـيران غـرانـس جهاد فرض بر مسلمانس
درين متن مشاهده مي کنيم که از مجاهدين بزرگ کابل و لوگر و شمالي و قندهار نامبرده شده است، در حاليکه مؤرخين درباري براي بزرگ جلوه دادن سهم آن يکي و چشم پوشي از جانبازي هاي اين يکي،در آثار فرمايشي شان از بسياري از شخصيت هاي ياد شده درين ترانه مردمي حتا نامي نيز نبرده اند. طوريکه مي بينيم ترانه ي تاريخي بيا بچيم انگور بخور در شمالي به يک ترانه ي تاريخي ديگري مبدل گشته که حتي سربيت و يا نقرات ترانه نيز پيام ترغيب به جهاد را دارد؛ يعني بيا بچيم انگور بخو به مصرع جهاد فرض بر مسلمانس تبديل گرديده و در متن ترانه از شخصيت هاي زيرين نامبرده شده که قهرمانان جهاد بر عليه سلطه ي بيگانه گان بر سرزمين محبوب ما بوده اند: محمدجان يا جنرال محمد جان غازي وردکي؛ ملا مشک عالم اندري، غازي محمد ايوب فاتح ميوند، ميربچه خان سراي خواجه گي، غلام قادرخان هوفياني، شهزاده ولي محمد معروف به لاتي و نمک حرام و تعداد ديگري که اسم شان در تواريخ مکتوب ذکر نگرديده است؛ چون غفور جان، خواجه ناصر عاشقاني، فقيرحسين، قادرخان دومي، عبدالرحمـان کلکاني، مبارز خان، آزادخان، گل محمد، حفيظ خان، دو نفر سرخابي که اسامي شان معلوم نيست و شايد سردار محمدطاهر و سردار محمد هاشم فرزندان وطنفروش شهزاده محمد شريف باشند؛ محمد رحيم مينگباشي و پسرش غـلامعلي. و اينها يا قهرمانان و فرماندهان محلي اند و يا اينکه افسران ارشد اردوي کشور که زير فرمان جنرال محمد جان غازي بوده اند؛ مانند محمد رحيم مينگباشي که پدرکلان نگارنده بوده و از افسران اردوي ملي کشور بود و غلامعلي غازي پسرش که در سال !!!!ش به سن يکصد و بيست و چهار ساله گي در کابل پدرود حيات گفت. مينگ باشي که واژه ايست ترکي به معناي فرمانده يکهزار نفر است؛ زيرا مينگ در ترکي عدد هزار است و باشي که از واژه ي باش به معناي سر گرفته شده؛ مفهوم سرکرده و آمر را مي رساند. در سده ي نزدهم مينگباشي يکي از رتبه هاي نظامي افغانستان و معادل دگروال امروزي بود. متن ديگري از ترانه ي بيا بچيم انگور بخو را يکتن از خبرنگاران انگليس در جريان جنگ دوم مردمان ما با قواي انگليس از مردم کابل به ثبت رسانده که در همان روزگار در شماره ي پانزدهم اپريل سال !!!!م هفته نامه ي Military Gazette Civil and که در هند به نشر مي رسيد؛ با ترجمه ي انگليسي آن به چاپ رسانده است (کلکسيون هجده ساله اين نشريه در کتابخانه ي شخصي جواهرلعل نهرو صدراعظم فقيد هند که فعلاً در کاخ سه پيکره يا تين مورتي بهاون دهلي در اختيار پژوهشگران قرار دارد؛ موجود بوده و نگارنده از آن استفاده کرده است) و جيمز دارمستتر خاورشناس نامور فرانسوي اين ترانه را نخست در سال !!!! در مقاله يي زير عنوان Afghans Life in Afghans Songs به نشر سپرد و باز آنرا يک سال بعد در کتاب معروفش Chants Populaires des Afghans و د پ!توخوا د شعر هار و بهار با شرح و تفصيل و برگردان آن به زبان فرانسوي به نشر سپرد؛ ولي بدبختانه در ترجمه ي دري اين کتاب به زبان دري که در سال !!!!ش در کابل صورت گرفت؛ برگرداننده گان آن زنده ياد پوهاند سيد بهأالدين مجروح و جناب داکتر روان فرهادي روي مصلحت هاي نارواي سياسي آن را از متن کتاب ياد شده بدون هيچگونه يادآوري يي حدف کردند؛ ولي نگارنده آن را در پاياننامه دوره ي ليسانس خويش مفاهمه ي شفاهي و سير تاريخي آن در افغانستان (منتشره ي اتحاديه ي ژورناليستان افغانستان در !!!!ش) به نشر سپرد. اين ترانه که معلوم ميشود خبرنگار انگليس صرف سربيت ها يا نقرات و به اصطلاح اهل خرابات استهايي هاي ترانه را ثبت کرده است نه همه متن آن را؛ چنين است : مامـدجـان مـرد ميـدانــس بيا بچيم انگور بخو جنگ و شورش به ميدانـس بيا بچيم انگور بخو يعقوب خان صاحب ايمانس بيا بچيم انگور بخو امـير مـا مـوسـي خـانـس بيا بچيم انگور بخو ماد شريف خان به زندانـس بيا بچيم انگور بخو پـسـرايـش نـنگ افـغانس بيا بچيم انگور بخو داوؤدشـاه خـرس کـلانس بيا بچيم انگور بخو ولـي مـادخـان شيـطـانس بيا بچيم انگور بخو بچي روس عبدالرحمـانـس بيا بچيم انگور بخو عصمت الله خان به کشمانس بيا بچيم انگور بخو کـابـل شـده هـندوسـتانس بيا بچيم انگور بخو دبــل روپــيــه پــرانـس بيا بچيم انگور بخو يــلــه گـــردي زنـانـس بيا بچيم انگور بخو آوازه هــا بـه ايـــرانــس بيا بچيم انگور بخو که هـرات مـال تـهـرانـس بيا بچيم انگور بخو ايوب خان بسيار حيـرانـس بيا بچيم انگور بخو بـاقي يک جنـگ کلانــس بيا بچيم انگور بخو صحـرا هـمـه پر ارغـوانس بيا بچيم انگور بخو گل سـرخ خون شهـيدانس بيا بچيم انگور بخو
براي اينکه معيارهاي قضاوت عامه ي مردم و ميزان صحت آن را در مورد اعمال يادشده ي بزرگان دولتي و مبازران سترگ راه آزادي کشور؛ درين ترانه به شناخت گرفته باشيم بايد با مراجعه به اوراق تاريخ مکتوب کارنامه هاي آنان را به بررسي بگيريم که در طول روند مقاومت چي کرده اند و مردم به اعمال شان چي بهايي قايل گرديده اند. محمد جان مرد ميدان است منظور غازي محمد جان خان وردگ است که از جنرالهاي اردوي اميرشيرعلي و امير محمد يعقوب است. او در جريان امضاي معاهده ي ننکين گندمک با لشکري در معيت اميرمحمد يعقوب بود و چون از امضاي اين معاهده رضايت نداشت؛ به گفته ي محمديوسف رياضي مولف عين الوقايع در راه بازگشت از گندمک با ديدن اسارت امير در دست انگليس ها با اردوي آنان مصاف داد ولي سپاهش پراگنده گرديده و او خود به اطراف متواري شد. تا اينکه به زودي در سال !!!! هق = !!!!م مردمان کوهستان، غزني و وردگ را به جهاد ترغيب نموده به مدد ميربچه خان کوهستاني، ملاعبدالغفور آخندزاده و غلام حيدرخان چرخي با شصت هزار داوطلب جهاد آماده ي حمله به کابل شد و با قهرماني وارد شهر گرديده کوه آسمايي را سنگر ساخت و قواي انگليس را تار و مار گردانيد تا آنکه سياست مداران انگريز براي فلج ساختن وي دست به پروپاگند زده توسط اجيران خويش در بين مردم آوازه انداختند که قواي متجاوز او را با دادن چند صندوق طلا تطميع نموده و وادار به خيانت به داعيه ي آزادي اش ساخته اند و مردم ساده دل با شنيدن اين تبليغات اغوا گرديده؛ باعث پراگنده گي قواي او شدند؛ اين کاريست که بيگانگان با همين لحظه نيز در حق وطنپرستترين قهرمانان ما انجام مي دهند و ما نيز پيهم فريب مي خوريم؛ ولي قضاوت تاريخ همانست که درين سرود مردمي وضاحت يافته و نام او را به عنوان مرد ميدان مسجل ساخته است. علاقه مندان مي توانند براي ارزيابي دقيق کارهاي اين فرزند صديق وطن به کتاب هاي افغانستان در قرن نزده تأليف سيدقاسم رشتيا و کتاب بسيار معتبر عين الوقايع تأليف محمديوسف رياضي هروي مراجه نمايند. يعقوب خان صاحب ايمانس
منظور امير محمد يعقوب فرزند اميرشيرعلي است که در سال !!!!ق (!۸!!م) براي مدت کوتاهي در حالت مريضي بعد از زندان، پادشاه افغانستان بود. از تعريفي که درين ترانه ازو صورت گرفته است؛ عمق اطلاع مردم از مسايل سياسي و راز هاي دربار برملا مي گردد؛ زيرا بر اساس گفته ي سردار عمادالدين ايوب که نواسه ي پسري غازي محمد ايوب خان و نواسه دختري اميرمحمديعقوب خان است؛ انگليس به همدستي سردار محمد يحيي خسر امير و پدرکلان نادرشاه و همچنان سردار ولي محمد لاتي زير فشار قرار گرفت تا به امضاي معاهده ي گندمک که به موجب آن کشور در اشغال نيرو هاي انگليس در مي آمد و چندين ولايت نيز براي هميشه از پيکر افغانستان جدا گرديد؛ تن در دهد. به گفته ي سردار يادشده؛ اين دوتن با رسانيدن يک، يک قاب ساعت ريلوي تحفه ي قواي انگليس به درباريان معيتي شاه در گندمک، همه را طرفدار عقد آن قرارداد ننگين ساختند و چنانکه رياضي نيز در عين الوقايع تصريح مي دارد، يعقوب خان با عقد اين معاهده موافق نه بود؛ از همين رو او را زنداني و تبعيد کردند. اين قرارداد به تاريخ پنجم جوزاي !!!!ش مطابق بيست و ششم مي!!۷!م در بين نماينده ي انگليس و دربار افغانستان به امضأ رسيد و متعاقب آن قيام ملي آغاز گرديد. پس مي بينيم که برعکس مورخين درباري عامه مردم از امير يعقوب خان به عنوان يک مرد وطنپرست تعريف مي کنند که اين خود واقع بيني مردم را به اثبات مي رساند. مصاحبه ي مفصل داکتر عبدالقيوم بلال با سردار عماد الدين ايوب بسا حقايق تاريخي اين دوره را روشن مي سازد اميدواريم داکتر صاحب بلال هرچي زودتر به چاپ آن مبادرت ورزند. امـير مـا مـوسـي خـانـس محمد موسي پسر و وليعهد اميرمحمد يعقوب بود؛ چون درين ترانه او امير ما ويا به گفته ي دارمستتر امير افغانان خوانده شده است؛ شايد اشاره به وقايعي باشد که در خلال تاريخ مرگ اميرشيرعلي دلو۱۲۵۷ش و پادشاهي امير محمد يغقوب حمل ۱۲۵۸ش = اپريل ۱۸۷۹م اتفاق افتاده است. زماني که امير شيرعلي در مزارشريف پدرود حيات گفت؛ دو پسرش، يکي شهزاده محمدابراهيم که در معيت او بود؛ و ديگر محمديعقوب که نيابت او را در کابل به عهده داشت؛ در تدارک اعلان سلطنت گرديدند. و از جانب ديگر در مزارشريف بنا بر تحريک ملکه (مادر وليعهد متوفي شهزاده عبدالله) وزرأ و درباريان خواستند خواهر ده ساله ي وليعهد را که صاحبو نام داشت؛ به جانشيني پدر بلند کنند. شهزاده ابراهيم و سردار احمدعلي نواسه ي امير با ديدن وخامت وضع صحي شيرعليخان از بالين او فرار نموده، به تخته پل که معسکر مزارشريف بود، شتافتند تا با طرفدار ساختن قواي نظامي آنجا با خود، به پادشاهي دست يابند؛ ولي سربازان از پذيرش آنها سرباز زده، حالت بغاوت به خود گرفتند. مستوفي حبيب الله صدراعظم به مشوره ي درباريان شاهدخت صاحبو را باخود گرفته به قشله ي عسکري تخته پل رفتند تا جانشني او را اعلام بدارند؛ ولي نظاميان از شناختن خواهر وليعهد انکار ورزيده، دروازه هاي قلعه را برروي آنها نگشودند و برعکس اصرار مي ورزيدند که در حق شهزاده محمد يعقوب حق تلفي صورت گرفته است. همان بود که وزرأ و درباريان ناگزير شدند محمدموسي پسر خردسال يعقوب خان را به نام وليعهد اعلان نمايند و با اين تصميم بحران سرکشي قطعات تخته پل رفع گرديد. و پادشاهي يعقوب خان در شمال کشور نيز به رسميت شناخته شد. ماد شريف خان به زندانس محمد شريف که پسر امير دوست محمد و برادر اميرشيرعلي خان است؛ در عهد نخستين فرمانراوايي او بر کشور، والي فراه بود؛ ولي در قيام امير محمد اعظم خان ابتدأ طرف او را گرفت و دوباره پشيمان گشته به امير شيرعليخان پيوست و در دوره ي دوم پادشاهي اش والي باميان شد. بعد از مرگ شيرعليخان و آغاز پادشاهي امير محمديعقوب و به ويژه در جريان مبارزات ملي مردم و قيام هاي شان بر عليه متجاوزين اسم او را در تاريخ هاي رسمي نمي بينيم. دارمستتر که معاصر او بود نيز مي نويسد که در مورد او و سهمش در مبارزات ملي چيزي نميداند. ولي متن اين ترانه ي تاريخي مي رساند که او در زمان استيلاي نگليسان بر کشور ما زنداني بوده است. پسرش ننگ افغانس کتب تاريخ نوشته شده به امر دربار و يا گذشته از سانسورهاي شديد دربار و درباريان، بسيار از حقايق تاريخي را با قصد و آگاهي و منطور هاي سياسي پوشانده و کتتمان کرده اند و يا اينکه آن را با ماست مالي به خواننده گان عرضه داشته اند؛ يکي از اين گونه موارد, سکوت در مورد کارنامه هاي پسران سردار محمد شريف است که در هيچ جايي ياد نگرديده است. با جستاري مي توان در يافت که شريف خان دو پسر به نام هاي سردارمحمدطاهر و سردارمحد هاشم داشت. محمد هاشم در شورش نخست شهزاده يعقوب خان بر عليه پدرش در جوزاي۱۲۴۹خورشيدي (جون۱۸۷!م) جانب شهزاده را گرفت و در محاصره ي قندهار او را ياري داد؛ اما پس از تسليمي و زنداني شدن يعقوب خان از وي اطلاعي نداريم؛ تا اينکه پس از ورود انگليس ها سر و کله اش در خدمت دستگاه استعمار نمايان مي گردد. پسر ديگر سردار محمد شريف؛ محمد طاهر نام داشت که صاحب جنگ و يا رساله ايست که در اختيار شادروان حافظ نورمحمد کهگداي سرمنشي حضور ظاهرشاه بود و در مقاله ي غازي محمدجانخان منتشره ي شماره نهم سال۱۳۵! مجله ي ژوندون از آن استفاده کرده است. در کتاب مفاهمه ي شفاهي و سير تاريخي آن در افغانستان منتشره اتحاديه ي ژورناليستان۱۳۶۶نوشته بودم که از نقش اينها در جريان مبارزات ملي آگاهي نداريم و معلوم نيست که چرا پسر شريف خان ننگ افغان خوانده و منظور کدام يکي از پسرانش خواهد بود؟ ولي طي بيست سال گذشته که اسناد فراوان تاريخي فارغ از سانسور نشر گرديده بر بسياري از گوشه هاي تاريخ ما روشني مي افگند. عين الوقايع محمد يوسف رياضي که همت دوست دانشمند استاد آصف فکرت که فعلاٌٌ در اتاوا تشريف دارند؛ در ايران به چاپ رسيده حاکي از آنست که سرداز محمدهاشم براي تيره ساختن روابط بين انگليس ها و امير محمديعقوب تلاشي رذيلانه يي از خود نشان داد؛ چنانچه نوشته است: «سردار ولي محمد برادر کوچک امير شيرعلي و سردارمحمد هاشم پسر سردار محمدشريف خان که ضمناٌ با انگليس ها مربوط بودند؛ محرمانه به جنرال رابرت راهمنايي ها کردند و قتل ميجر کيوناري را (که از ترس قيام مردم خود و همرانش را آتش زده بود) به اشاره ي امير محمد يعقوب خان گوشزد و خاطرنشان رجال دولت انگليس نمودند که کليه ميانه ي آنها و امير محمديعقوب خان اصلاح پذير نباشد» و در هنگاميکه انگليس ها امير محمد يعقوب خان را در گندمک توقيف نمودند اين دوتن با جمعي از سرداران! ديگر از راه زرغون شهر به مرکز فرماندهي انگليس در آنسوي مرز شتافتند تا اگر بتوانند اعتماد انگليس را براي جانشيني يعقوب خان جلب نمايند آنها به عنوان نشان دادن حسن خدمت خويش سردار محمد ابراهيم را که براي جانشيني برادرش به کابل مي رفت، در راه دستگير نموده تسليم اردوي انگليس کردند. در بدل ولي محمد خان لاتي به ولايت کابل مقرر گرديد. در جريان قيام ملي، مجاهدين دست تعدي بر مال و ناموس اين نمک حرامان دراز کرده انتقام خيانت را از ايشان کشيدند. طوريکه از نوشته رياضي بر ميآيد هردو پسر محمد شريف خان مکنت و دارايي را شان برداشته مقيم مشهد گرديدند و در بيخ گوش غازي محمد ايوب خان گزارش فعاليت ها و ارتباطات او را به انگليس مي رساندند؛ و در هنگامي که دولت قاجار غازي ايوب خان را نامردانه دستگير نموده به انگليس سپرد، دارايي هاي غير منقول اين دو خاين توسط قنسولگري بريتانيا در مشهد خريداري شده، خود ايشان با اين قهرمان ملي يکجا به سرزمين هند تبعيد گرديدند، تا در آنجا نيز او را زير نظر داشته باشند. پس مي بينيم که مردم به حق اين خايينين را ننگ افغان خطاب کرده اند. داؤودشاه خرس کلان است داؤودشاه خان سپهسالار که از اهالي بي بي مهروي کابل بود، به استناد نوشته يي از زنده ياد استاد احمدعلي کهزاد در نوجواني به سبب وجاهت چهره مورد توجه امير شيرعلي خان قرار گرفته برخلاف رضائيت او و خانواده اش به بالاحصار برده شد و به دستور امير تحت تربيت نظامي قرار گرفت؛ تا اينکه در عهد دوم سلطنتش به رتبه ي سپهسالاري رسيد. داؤودشاه در جريان امضاي معاهده ي تحميلي گندمک در کنار يعقوب خان بود؛ و در آغاز قيام ملي ملي مردم و قواي نظامي کابل در !۲ سنبله ي !۲۵۸ خورشيدي ( سوم سپتامبر !۸۷۹م) نقش کليدي داشت که عده يي آن را آگانه تلقي مي کنند و تعدادي نيز ناآگاهانه. زيرا يعقوب خان افراد اردوي خويش را که مرکب از سي فوج سواره و پياده ي کابلي، هراتي و مزاري بود، براي تحکيم پايه هاي دولت که در نتيجه ي امضاي معاهده ي گندمک و حضور سفارت انگليس در قصر شاهي بالاحصار، مورد تنفر و انزجار مردم قرار گرفته بود؛ به مرکز خواست و اما ظاهراً در نتيجه شيوع وبا در کابل؛ امر به ترخيص سه ماهه ي شان داد؛ ولي اعضاي اردو طي اجتماعي خواهان تاديه ي حقوق سه ماه تعطيل خود شدند. سپهسالار که به دستور امير به اجتماع سپاهيان حاضر گرديد تا تصميم دولت را مبني بر قبول خواست آنها اعلام نمايد؛ اما به قول يوسف رياضي به تحريک ملکه مادر وليعهد متوفي عبدالله جان، از دادن معاش سه ماهه انکار ورزيده و صرف تأديه ي يکماهه حقوق لشکر را وعده داد. چون در پي پافشاري عساکر، از کلمات زشت و مستهجن استفاده کرده از آنها به صورت طعنه آميز خواست تا بقيه پول را از انگليس ها طلب کنند. اين امر بر عساکر گران آمده بود، با نعره ياچهاريار بر داؤودشاه حمله بردند و با زدن زخم سرنيز به ران او از اسپش سرنگون ساختند و بعد به قلعه ي بالاحصار يورش بردند. و اين آغاز قيام ملي در برابر استعمارگران انگليس بود که جريان آن را يوسف رياضي از چشم ديد اشخاص دخيل در وقايع، به صورت شيريني نگاشته است که علاقمندان را به عين الوقايع او حواله مي دهيم. اين وقايع که خشم مردم را در برابر سپهسالار برانگيخته بود او را درين ترانه خرس کلان خوانده اند. دارمستتر مي نويسد که در زمان سفر او به قسمت هاي شرقي افغانستان همان وقت، داؤود شاه به دولت انگليس پناه برده و با معاش مستمري آنها در لاهور به حالت انزوا بسر مي برد. ولي مامد خان شيطانس سردار ولي محمد معروف به لاتي و نمک حرام که پيش ازين نيز معرفي گرديد؛ کوچکترين برادر اميرشيرعليخان بود؛ او در آرزوي رسيدن به پادشاهي و دستيابي به قدرت از هيچ پستي يي روگردان نه بود؛ او و سردار يحيي خان خسر امير محمديعقوب خان (و جد ظاهرشاه) به قول سردار عمادالدين (نواسه پسري غازي ايوب خان و نواسه ي دختري امير محمد يعقوب) عمده ترين گروه فشار داخلي براي امضاي معاهده ي ننگين گندمک بودند. به گونه يي که پيش ازين ياد شد، ولي محمد بعد از برهم زدن روابط امير با انگليسها، والي کابل شد و در جريان مبارزات ملي طرف دشمن را گرفت؛ اما در بدل اين خوشخدمتي هايش در جريان قيام ملي در !! سنبله !!!! ( ! سپتامبر !!!!) خانه اش به اتش کشيده شد و بر مال و حيثيتش تجاوز صورت گرفت؛ انگليس ها از ترس از دست دادن چنين همکار خوب او را والي بلخ ساختند. در قوس همين سال هنگاميکه قواي جنرال رابرتس به سرکرده گي مکفرسن و پسر خاين ديگر امير دوست محمد خان به نام سردار محمد حسين، توسط مبارزين ملي به سرکرده گي جنرال محمد جان خان غازي به امحاي کامل نزديک شده و شخص جنرال رابرت نيز فرار کرده بود؛ سردار ولي محمد لاتي که با دوصد نفر از همراهان و محافظينش عازم ولايت بلخ بود؛ در دهمزنگ کابل به مدد بادارانش شتافت و با حمله بر مجاهدين آنها را به طرف ديگري سرگرم ساخته، موقع فرار را براي قواي متجاوز فراهم آورده آنها را از تار و مار شدن قطعي نجات داد. در نتيجه بقاياي لشکر جنرال رابرت به يگانه پايگاه مطمين خويش در چهاوني شيرپور پناه بردند. مبازرين ملي پس از زد و خورد دو سه ساعته بر دسته ي سردار ولي محمد لاتي فايق آمده، ساز و برگ سفر او را تاراج کردند و همراهانش نيز با مجاهدين پيوستند و او خود يکه و تنها نزد اربابانش به قلعه ي نظامي شيرپور پناه جست. اين شخصيت سياهکار به کرات چنين خيانت ها را انجام داده و لکه هاي سياهي بر دامان تاريخ از خود به يادگار گذاشته است. روي همين علل بود که معاصرين هميشه صفات لاتي، نمک حرام و شيطان را در پهلوي اسم ناميمونش به کار مي بردند. او با بادارانش يکجا از خاک پاک کشور ترد شد؛ مدتي در پشاور زنده گي کرد و در زمان سفر دارمستتر به افغانستان، در ضلع هزاره بسر مي برد و دولت هند برتانوي ماهانه مبلغ چهارصد روپيه ي کلدار مستمري مي دادند. گفته مي شود که مدهوبالا ستاره سابق سينماي هند شايد يکي از نواسه هاي او باشد. بچي روس عبدالرحمن اس منظور سردار عبدالرحمن (بعداٌ امير) پسر امير محمد افضل خان است که در جريان جنگ دوم مردم ما با انگليس، در پناه دولت روس در آسياي سرخوش و بيغم ميانه ميزيست؛ زيرا او بعد از مرگ پدرش امير محمدافضل خان که امير شيرعليخان براي بار دوم به تاج و تخت دست يافت؛ به کشور بخارا گريخت؛ اما امير آنکشور از او پذيرايي خوبي نکرد؛ لاجرم او به سمرقند رفت که از توسط روس ها از پيکر بخارا جدا ساخته شده و جنرال کوفمان به عنوان نماينده ي تزار حکمروايي بخش اعظم پاردريا يا ورارود را از آنجا به عهده داشت. او شهزاده عبدالرحمن را با پيشاني باز پذيرا گرديده ماهانه۱۲۵! منات (واحد پول آسياي ميانه ) مستمري برايش تعيين کرد و شخص تزار نيز ازو دعوت کرد تا به پترزبورگ برود. روس ها مي خواستند از وجود شهزاده عبدالرحمن به عنوان حربه يي استفاده برده، او را جهت تخويف امير شيرعليخان در دست داشته باشند؛ چنانچه آن کشور باري مي خواست در شهر کابل نماينده ي رسمي يي داشته باشد تا حرکات انگليس و دولت کابل را از نزديک زير مراقبت بگيرد؛ روي اين منظور هيأتي به دربار کابل فرستادند و جنرال کوفمان به اين هيأت وظيفه داده بود تا در صورت عدم پذيرش درخواست آنها توسط امير کابل او را تهديد به اعزام عبدالرحمن به افغانستان نمايند. و اين سياستي است که هنوز هم در مورد کشور ما کاربرد عملي دارد.
به همين ترتيب زمانيکه در اروپا روابط سياسي
روسيه و انگلستان در موضوع بلغاريا و امپراطوري عثماني به بحران گراييده بود؛
دولت روس مي خواست براي تظاهر قدرت در مقابل مانور نظامي انگليس در کنار رود
سند، سردار عبدالرحمن را با دوازده و يا چهارده هزار عسکر مأمور يک مانور سياسي
ـ نظامي در تاشکند سازد؛ ولي از آنجاييکه اوضاع اروپا به زودي تغيير يافت،
عساکر گردآورده شده مرخص گشته و به شهزاده عبدالرحمن نيز ترخيص داده شد. عصمت الله به کشمان اس
عصمت الله جبارخيل غلزايي وزير داخله ي امير شير
علي بود و گويا در جريان جنگ دوم با انگليس ها در محلي به نام کشمان به نفع
اميرمحمد يعقوب و دفع قواي متجاوز انگليس فعاليت داشته است . ۱- كاشمند که قريه ييست در شرق حکومتي قرغه يي ولايت فعلي لغمان (ص۶۳۹) ۲- کشمند قلعه که قريه ييست در غرب علاقه داري دره ي نور ولايت ننگرهار (ص۵۷۵) ۳- کميسان که مجموعه ي چهار قريه در شرق علاقه داري چوره ي ولايت ارزگان بوده و هر يک نيز به نامهاي کميسان و متي غار، سرقول کميسان، شوراب کميسان و جوز کميسان ياد مي گردند.
معلوم نيست عصمت الله خان در کدام يکي ازين محلات مشغول فعاليت هاي جهادي بوده است؟ در تاريخ هاي دست داشته ي نگارنده اسمي از او و تلاشهايش براي آزادي کشور برده نشده است. جناب استاد شهرستاني در سال ۱۳۵۴ به اين قلم متذکر گرديده بودند که عصمت الله خان در کميسان ارزگان که منطقه ي هزاره نشين است، فعال بوده است که ازين موضوع در کتاب مفاهمه ي شفاهي و سير تاريخي آن در افغانستان ياد کرده بودم، چون سندي درين باره بدست نيامد که مؤيد گفته ي بالا باشد، و با در نظر داشت اينکه شخصيت ملي يادشده باشنده ي اصلي حصارک غلزايي بوده است؛ فعاليت هاي را او در کاشمند قرغه يي که در مجاورت زادگاهش قرار دارد، نميتوان از نظر به دور نگهداشت؛ زيرا برخي از قواعد زبانشناسي در مورد تلفظ واژه گاني چون کاشمند و کاشمن = کشمان، مورد دوم را تقويه ميکند. دري زبانان ولايات مشرقي پيش از دال ساکن اخير بسياري از کلمات حروف نوني را اضافه ميکنند مانند اميدوار و اميندوار= زن آبستن و يا در عبارت شوخي آميز معروف آمندي، آمندي در ... قاضي درآمندي که معرف افزايش حرف نون در کلمات آمد و درآمد است. از سوي ديگر گفته هايي از سردارعمادالدين ايوب که به نقل از پدرکلانش امير محمد يعقوب قصه ميکرد و در مصاحبه هاي نشر ناشده ي او با داکتر عبدالقيوم بلال آمده است، اين امر را ثابت مي سازد که عصمت الله جبارخيل در کاشمند به فعاليت مي پرداخته است. عمادالدين خان از امير (متوفي در ۱۹۲۵م) نقل مي کرد که او از پلان هاي انگليس کاملاً آگاه بود و نمي خواست که در تاريخ کشور بدنام باشد، چون رفتن به اردوگاه دشمن در گندمک، برخلاف شأن و حيثيت پادشاهي اش بود و از طرف ديگر ميدانست که انگليس ها او را براي امضاي عهدنامه يي به نفع خويش احضار کرده بودند. چون برخي از عناصر داخل دربار چون خسر و حتي کاکاي امير او را براي پذيرش خواست انگليس ها زير فشار شديد قرار داده بود. يعقوب خان براي اينکه مانعي در راه رفتنش به گندمک ايجاد کرده باشد، به عده يي از خانهاي طايفه ي جبارخيل پول و مهمات نظامي فرستاد تا در عرض راه گندمک جنگ زرگري يي را به راه اندازند تا در عرضِ مسير کابل ? گندمک حايل قرار گرفته، بهانه يي براي عدم مصؤنيت راه باشند و مانع وصول امير و همراهانش به آن منطقه؛ که مگرامير با دفع الوقتي بتواند چاره ي ديگري بيانديشد. موجوديت عصمت الله جبارخيل درين منطقه دال بر همچو فعاليت هايي به نفع دربار بوده مي تواند؛ زيرا چي کسي بهتر از وزير داخله ي کشور که اهل همان منطقه نيز هست، براي برآوردن همچو مأمولي مفيد بوده ميتواند؟ ولي مثل اينکه اين موضوع از طرف دشمن کشف و خنثي گرديد؛ زيرا عمادالدين خان روايت مي کرد که چون موکب امير رهسپار گندمک گرديد و در طول راه هيچ مانعي مشاهده نشد، يعقوب خان خيلي متعجب بود که با صرف همه ي آن مبالغ هنگفت چي گونه ممکن است حتي فير تفنگي هم در عرض راه شنيده نشد؛ و بالآخره با رسيدن به اردوگاه دشمن دريافت که خيانتي در کار بوده و برنامه اش خنثي گرديده است. آرزومنديم روزي کتاب خاطرات اميرمحمد يعقوب خان که در اختيار خانواده ي او در خارج از کشور قرار دارد؛ به نشر رسيده بسياري از قهرمان سازي هاي دروغين و چشم پوشي از خدمات تعداد ديگر که کار مستمر مورخين درباري و وابسته است، روشن گردد. کابل شده هندوستانس اين مصرعِ به علت ضبط ترانه به خط لاتين که خبرنگار هفته نامه ي اخبار ملکي و نظامي و دارمستتر هر دو چنين کرده اند، فهميده نمي شود که واژه ي دوم آن را شده بايد خواند يا شوده و يا شودا که صورت گفتاري لفظ شهدا بوده به علت نامگزاري قبرستان عمومي کابل به شهداي صالحين که مردم عوام آنرا صرف شودا (= شهدأ) مي خوانند؛ در نزد بسياري از مردم عوام به مفهوم مطلق قبرستان نيز به کار مي رود. اگر اين واژه شده خوانده شود ساختار مصرع برخلاف دستور زبان مي گردد که در يک ترانه ي عاميانه امکان کاربرد زبان به صورت نادرست کمتر اتفاق مي افتد. و اگر شوده باشد مصرع معناي ديگري مي يابد. شايد منظور سراينده گان از روي تمسخر به لهجه ي دري هنديان که در خدمت اردوي متجاوز انگليس به کشور ما آمده بودند، چنين بوده که کابل با ورود نيرو هاي نظامي انگليس که اکثريت عمله و فعله ي آن هنديان بودند، به هندوستان ديگري تبديل يافته است و اگر لفظ شده را شوده بخوانيم بازهم مفهوم آن نزديک به اين مطلب خواهد بود و چنين معنا خواهد داد که کابل به هند مسخره ي ديگري مبدل گرديده است. زيرا لفظ شوده که از کلمات زبان گفتاري کابل است به مفهوم آدم ساده لوح و سست اراده بوده گاهي به معناي مسخره نيز به کار برده مي شود. از طرف ديگر چون اين ترانه روي اهداف اطلاعاتي سياسي آفريده شده بود اعلام اين مطلب که کابل نيز نظير هند تحت سلطه ي اجانب قرار گرفته، طعنه يي بود که مردم را بيشتر به خشم آورده بر ضد موجوديت نيرو هاي بيگانه در کشور شان تحريک مي کرد. و اين امر پخته گي سازنده گان ترانه را در امور سياسي و اجتماعي مي رساند و بصيرت سياسي مردم را ثابت مي کند. احتمال زياد اينست که منظور شودا باشد که به اين ترتيب مفهوم مصرع چنين مي شود که کابل به قبرستان هندوستان يعني دولت هند برتانوي مبدل گرديده است. دبل روپيه پران اس دبل روپيه يا روپيه ي دبل به پول هندي مي گفتند که بعداٌ به علت ضرب عکس پادشاه انگليس در روي سکه هاي آن به کلدار (= کله دار) معروف گشت. در آن هنگام يک روپيه ي هندي معادل دو روپيه ي کابلي بود، ازين سبب آن را دبل روپيه مي خوانند. پول افغانستان آن روزگار روپيه ي کابلي خوانده مي شد؛ اسم افغاني در سال ۱۳۰۳! (۱۹۲۲م) بعد از استقلال توسط شاه امان الله غازي بر پول کشور اطلاق گرديد؛ در حاليکه لفظ روپيه هندي نبوده، توسط شيرشاه سوري در هند رايج گرديد و بر پول آن کشور اطلاق گرديد. بهر صورت، مصرع بالا حاکي ازين مطلب است که استعمار کهن نيز با داخل شدن در کشور هاي شرقي به باد کردن پول و تطميع عناصر طماع مي پرداختند. در آن برهه ي زماني طوريکه کتب تاريخي ثبت کرده اند، نيرو هاي انگليس با دادن رشوت هاي بزرگ به برخي از سران قومي آنها خريده در راستاي سياست هاي خود کشانيدند و در پهلوي آن جنرال رابرتس حتي مقرر داشت هر کسي که مخالفين انگليس و مجاهدين ملي را به آنها معرفي کند، در بدل هر عسکر و افراد عادي پنجاه تا هفتاد و پنج روپيه هندي و در بدل هر افسر يکصد و بيست روپيه ي هندي پرداخته خواهد شد. يک عده از اوباش و اراذل با استفاده ازين موقعيت دشمنان شخصي و مخالفين خود را نيز به پاي دار و ديوار تيرباران فرستادند و اين کشتار بيرحمانه چنان جريان يافت که پلتن اردلي يا فوج محافظ شاهي تقريباٌ همه به شهادت رسيدند. گارد شاهي را در آن روزگار پلتن اردلي مي خواندند که از واژه ي Orderly انگليسي که به مفهوم پاسدار است گرفته شده است. يله گردي زنان اس در جامعه سده ي نزدهم کابل که زنان در زير ستر حجاب بسر مي بردند و به اصطلاح مردم آن شهر، نوک چادر خانم ها را آفتاب و مهتاب هم ديده نميتوانست؛ ولي در جريان قيام ملي سنبله ي ۱۲۵۸ (سپتامبر ۱۹۷۹م) حالتي پيش آمد که همه مردان شهر براي تسخير کوه آسمايي از دست قواي انگليس، به آنجا حمله ور گرديدند و براي نخستين بار زنان مجبور شدند براي رسانيدن آب براي غازيان حجاب را دور انداخته مردانه صفت و دسته جمعي به مدد مردان بشتابند. محمد يوسف رياضي در عين الوقايع نوشته است که:« درين جنگ چهارصد زن به غازيان آب مي دادند و هشتاد وسه نفر آنها هم مقتول شده بودند» (ص۱۲۸) اين حالت براي مردم سابقه نداشت که رفت آمد جمعي زنان را در ميان مردان بيگانه آنهم بدون چادري و حجاب مشاهده کنند، با وجود آنکه اين امر اداي فريضه ي جهاد بود و بجا گذاشتن حق مادر ميهن؛ باز هم برخي ها براساس عرف آن را يله گردي تلقي کرده اند؛ چنانچه سراينده گان ترانه مورد بحث. آوازه بـه ايـــــران اس که هرات مال تهـران اس ماد ايوب خان حيران اس
شهزاده محمدايوب که در هنگام درگذشت پدرش در ولايت بلخ، در مشهد به سر مي برد؛ چون از آن واقعه اطلاع حاصل کرد، از دولت ميزبانش درخواست تا اجازه ي برگشت به ميهن به او داده شود. دولت قاجار که از دير زماني نظر بر هرات دوخته بود، به اميد آنکه ورود ايوب خان به کشورش يک بار ديگر افغانستان را به آشوب جنگ قدرت بين شهزاده گان خواهد کشانيد، او را محترمانه به جانب هرات گسيل داشتند و به روز بيست و دوم ربيع الاول ۱۲۹۶ق قواي نظامي هرات به استقبال از او برآمده، بدون کدام مقاومت وي را به عنوان والي شهر پذيرا گرديدند، و ايوب خان نيز پادشاهي برادرش يعقوب خان را در آن شهر اعلام نمود که اين امر دربار ايران را سخت نا اميد ساخت، زيرا آنان فکر مي کردند که اين شهزاده نيز مانند عمو ها و اپدر زاده گانش غلام اغيار خواهد بود و با برهم زدن امنيت کشور و قدرت طلبي زمينه را براي مداخلات تهران در امور افغانستان و برآوردن اهداف شوم آنها مساعد خواهد ساخت؛ چون چنين نشد، طوريکه دارمستتر به استاد مکاتيب هند (ص ۳۸) مي نويسد که دولت قاجار به امير محمديعقوب پيام داده بود که در صورت واگزاري هرات به آن دولت، کشور پارس در برابر انگليس ها از يعقوب خان دفاع خواهند کرد (د پشتونخوا د شعر هار و بهار ص ۲۵۴) و از طرف ديگر طوريکه زنده ياد غبار قيد نموده است قسمتي از نقشه ي انگليس که توسط سياست بازان لندن، ديزراييلي، سالزبري و ليتين براي منطقه طرح گرديده و تطبيق آن با اشغال کابل آغاز گرديد، اين بود که ولايات هرات و سيستان بايد از پيکر افغانستان جدا ساخته شده و به دولت پارس ملحق گردد؛ ازينرو قاجاريان از آشفته گي اوضاع داخلي افغانستان دلخوش و اميدوار فرارسيدن چنان روزي بودند؛ و اما شمشير بران ميهن پرستان ما مجالي را براي تطبيق اين برنامه ي شوم موقع مسير نساخت و استعمارگران انگليس را دچار چنان افتضاحي گردانيد که روزگار نظيرش را نديده بود. سه مصرع بالا بازگوينده ي چنين رويداد هاي سياسي آن روزگار بوده، يک بار ديگر بصيرت سياسي مردم عوام را در مواقع بحران باز مي نماياند. اين بود شرح و تفصيل ترانه ي بيا بچيم انگور بخو که توسط خبرنگار هفته نامه ي اخبار ملکي و نظامي در جريان جنگ دوم مردم ما با اشغالگران انگليس به ثبت رسيده و در همان روزگار به نشر رسيده بود. چون اين ترانه به گفته ي استاد خليلي و شادروان غبار به عنوان يک ترانه ي اطلاعاتي« در جبهات جنگ خوانده مي شد» تا مردم از يک طرف از وضعيت جبهات ديگر آگاهي حاصل کنند و سوي ديگر باعث تشجيع و تحريک بيشتر شان در مبارزه با بيگانه گان متجاوز گردد؛ ازينرو در متن هاي گوناگون آن انکشافات تازه ي جنگ و دگرگوني هاي مصراع نيز به چشم مي خورند؛ چنانچه در ترانه هايي که همين امروز از زبان مردم مي شنويم و يا در آثار ديگر با آنها برمي خوريم مصرع هاي ديگري را نيز مي بينيم که در متون قبلي وجود نداشت؛ چنانچه استاد خليل الله خليلي در عياري از خراسان چند مصرع ديگري ازين ترانه را ثبت نموده و ميرغلام محمد غبار نيز در افغانستان در مسير تاريخ دوسه مصرع دگرگونه ي آن را آورده است که در متن ياد شده ي پيشتر، اثري از آنها به ملاحظه نمي رسد. در متن ثبت شده ي استاد خليلي اين مصرع قابل شرح است : مير بچه خان رس رسان اس بيا بچيم انگور بخو ! اين مير بچه خان که در حدود چهل سال پيش حکومتي سراي خواجه به نام او مير بچه کوت خوانده شد، کيست؟ چون قيام ملي در قوس ۱۲۵۸ش شکل سراسري يافته از هر گوشه و کنار کشور مجاهدين ملي با تشکل هاي محلي خود بر قواي متجاوز هجوم آوردند، به قول مرحوم غبار دسته هاي مجاهدين پغمان به رهبري برادر پرويزشاه پغماني آماده حرکت جانب کاريزمير شدند ، اما قواي جنرال ميکفرسن پيشدستي نموده بالاي کاريز مير سنگر گرفت. ميربچه خان کوهدامني با نيروهاي خويش تا تاريکي شب نهم دسامبر با قواي او که با توپخانه ي قوي يي نيز مجهز بود، در آويخت و موفق گرديد تا فرداي آن در قلعه هاي اطراف آنجا قطعات خود را کاملاً جابجا بسازد. به روز يازدهم دسامبر نيروهاي جنرال محمد جانخان وارد قلعه ِ قاضي گرديد و جنرال رابرتس دستور داد تا يگانهاي ميکفرسن از جانب راست (کاريزمير) بر سپاه ملي يورش برده و قطعات جنرال ميسي از جانب چپ (افشار) با آنها بپيوندند. ولي چنين نشد؛ زيرا حمله ي ناگهاني ميربچه خان با نيرو هاي کوهدامني بر قواي ميکفرسن چنان برق آسا بود که او مجال حرکت و حتي عقب نشيني را نيز نيافت. و در حاليکه محمدجان خان نيز واحدهاي جنرال ميسي را زير ضربات تباه کننده يي قرار داده بود، قواي جنرال بيکر در چهارآسياب مورد هجوم ناگهاني مردم لوگر قرار گرفته سپاه دشمن به کلي درهم کوبيده شد. از ترانه ي مورد بحث بر ميآيد که قواي ميربچه خان با ورود به شهر کابل، در جريان حملات فيصله کن و قيام مردم شهر بر ضد بيگانه گان، وظيفه ي رس رساني يعني رسانيدن مهمات به جبهه ي جنگ را بر عهده داشته است؛ زيرا در برخي از نسخه هاي ترانه آمده است که ميربچه باروت رسان اس. نسخه ي قلمي خاطرات ميرزا عبدالقيوم خان مستوفي حاکي از آنست که ميربچه خان از معدود مجاهديني بود که در دربار اميرعبدالرحمن باقي ماند و کشته نشد. در کتاب افغانستان در مسير تاريخ نيز چند مصرع معدود اين ترانه ضبط گرديده و يکي از آنها که شرح مي طلبد اينست: راپت کل لات کلان اس بيا بچيم انگو بخو لات که به زبان گفتاري دري کابل جاگزين واژه لارد انگليسي است و راپت نيز همين صورت اسم رابرت. چون مردم کابل انگليس ها را لات مي گفتند معناي مصرع چنين است که رابرتِ کل بزرگ انگليسهاست. زنده ياد غبار در مورد نامگزاري جنرال رابرت به راپت کل مي نويسد که در ميزان ۱۲۵۸ش هنگامي که قواي تازه دم انگليس به فرماندهي جنرال رابرتس با وجود مقاومت ملي شديد وارد کابل شد؛ روز نزدهم ميزان همانسال جنرال يادشده طي اعلاميه يي از تمام مأمورين دولت، افسران نظامي و مردم عامه ي کابل خواست تا فرداي آن روز در بالاحصار کابل حضور يافته، از برنامه هاي دولت انگليس در مورد افغانستان آگاهي يابند. مردم که براي اطلاع از نيت هاي پوشيده ي دشمن در بالاحصار گرد آمده بودند، در ميان صفوف منظم نيرو هاي انگليس فرمانده کله تاسي را ديدند که با لباس جنرالي به امر و نهي مي پرداخت؛ چون دانستند که او جنرال رابرتس است از همان روز تا به لحظات بيرون راندش از کشور او را راپت کل مي خواندند. اين ترانه ي اطلاعاتي که به گفته ي جيمز دارمستتر، غبار و خليلي در جبهات جنگ خوانده مي شد؛ نه تنها مردم را از وضع مبارزات ملي آگاه مي ساخت، بلکه اعمال و کارنامه هاي دست اندرکار مبارزه را نيز به صورت بسيار ساده و عاميانه، ولي بسيار دقيق و دور از هرنوع خطا و عاري از حب و بغض در يکي دو کلمه مورد ارزيابي قرار داده است؛ چنانچه با مراجعه به تواريخ نوشتاري نيز ديديم که رويدادهاي ياد شده درين ترانه باوجود تمام بي تکلفي و موجزي بيان آنها، با اصل حوادث سرمويي نيز مغايرت ندارد و اين ترانه ايست که توسط مردم بيسواد سروده شده است در حاليکه امروز با کمال بدبختي مي بينيم که روشنفکران ما با وجود داشتن سواد، تحصيلات عالي و دانش سده ي بيست و يکم در ارزيابي رويداد هاي سياسي يک ربع اخير سده ي بيستم چنان درگير ارزش هاي بي معناي قومي، منطقوي، زباني، مذهبي، سازماني، محفلي و شخصي هستند که براي هريک از افراد و حتي جنايتکاران خودي مقام فرشته هاي آسماني قايل اند و فرشته هاي ديگران را يک روز به تبعيت از روس ها قطاع الطريق و اشرار مي خوانند، روز ديگر به پيروي از پاکستان نيرو هاي شر و فساد و امروز به دنباله روي از راديو هاي بي بي سي و صداي امريکا جنگسالار. در حاليکه همه قهرمانان کشور صرف نظر از مليت و زبان و مذهب و منطقه در بيرون راندن روس ها و سرکوب طالبان سهم قهرمانانه داشته اند؛ سازشکار، خاين و جاسوس نيز در بين تمام اقوام وجود داشته که بايد با ارزيابي دور از تعصبات اعمال خوب و بد هريک بررسي نموده سره را ناسره جدا سازيم. بهر صورت از مطلب به دور نرفته به عنوان حسن ختام اين مبحث، آخرين نمود يا ورينت ترانه ي مورد بحث را با نوت موسيقي آن مي آوريم که در سال ۱۳۴۱ توسط شهيد پاييز حنيفي بازسازي شده و بعد از تنظيم مجدد موسيقي آن توسط شادروان امين الله ندا به آواز خانم پروين در راديو به ثبت رسيد. و آن چنين است:
جنگ انگريز و افغان اس بـيـابـچـيـم انـگور بخو مامدجان مرد ميـدان اس بـيـابـچـيـم انـگور بخو سـبـزي تـاکـه بـبي دلهـاي پـاکـه بـبـي کار ما جنگيدن است الـفـت خـاکـه بـبي ايوب خان شير غران اس بـيـابـچـيـم انـگور بخو ميربچه خان رسرسان اس بـيـابـچـيـم انـگور بخو خواب ما بر سر سنگ عشق ما غيرت و ننگ قوت ما توت و تلخان کار ما فتحس و جنگ سـربـازي کار مـردانس بـيـابـچـيـم انـگور بخو آزادي فخر انـسـان اس بـيـابـچـيـم انـگور بخو بـاغ بـي ديــوار مـا شــرشـر اوشـار مـا جلوه ها دارد به تاک خـوشـه ي پربـار ما حسيني حسن خوبان اس بـيـابـچـيـم انـگور بخو کشمشي نقل مـيـدان اس بـيـابـچيـم انـگور بـخو خوشه ها پر شبـنم اس نوش جان کو ملهم اس تول هرخوشه بـچـيـم چـارکـه کم در کم اس غـوله دان غول بيابان اس بـيـابـچـيـم انـگور بخو قـيمـتش خيلي ارزان اس بـيـابـچـيـم انـگور بخو پايان
یادآوری: در مقاله بالا در جای سنوات، علامه ندایه دیده میشود، البته در اصل نامه که جناب دوکتور شعور برایم ایمیل فرموده، نیز همینطور بوده است. |
---|
سال اول شماره ششم ماه می 2005