زهــره یوسفی
|
وبازهم ضایعه ی و اینبار هم جبران ناپذیر!
نبشتهء زهــره یوسفی
دوستان گرامی!
با تأسف و دریغ از سوز ماتم عزیزی می زاریم که هرگز و هرگز تصور نمیرفت تا به سوگ جانگدازش لب بگشایم. عزیزیکه هنوز خیلی جوان بود و پرشگوفه، هنوز بهار بود و عطرآگین. شکستانده شد شمشاد قامت که باغ به خرامش می نازید:
شاخیکه شکست شگوفه می بارید شاخیکه شکست ترانه می بارید
آری این شاخ پرشگوفه نصرت پارسا که در صورت و سیرت فخرآذین باغ بود پژواک اش نسیم ملایم جانپرور احساس، نجوایش تسکین دهندهً غم دل و نوایش شادی آفرین بوستان های آغازگر عشق وامید بتاریخ هشتم ماه می سال روان در شهر ونکوور کاناد معصومانه به شهادت رسید. باری شاید هم به همین دلیل شکست که خوب بود ، آنقدر خوب که خدا حیف اش آمد تا درین مکان زشتی ها و پلیدی ها پارسایی مظهرش آلوده گردد و جانب خود خواست اش که مکان خوبان جهان در آن بالاهای قدسی است. در سال 1969 در کابل مشعل زنده گی نصرت پارسا روشن گردید، در خانوادهً علم دوست و هنرپرور، در آغوش مادر و پدر مهربان و انسان ساز. بانو سیما پارسا و محترم حفیظ الله پارسا در کنار فرزندانشان نصرت را چنان پرورش کردند که فخر عالم هنز شد و تا جاویدان نامش در تاریخ نجبا و پارسایان هنر و ادب مانند مشعل همیشه تابان روشن گردید. نصرت پارسا هنوز نهال پنج بهار دیدهً بیش نبود که به باغستان هنر موسیقی پنک استعدادش را نمایان ساخت و دست پرورش و نوازش باغبان زبدهً هنر در شرق احمـــدظاهر را به سرش یافت و قبل از آنکه به بلوغ سن برسد به بلوغ هنر رسید و شگوفه داد. در دوازه ساله گی مربی مربیان پیرخرابات استاد سرآهنگ درویش مردیکه شهنشاهً هنر و دلهای پرهنر بود در ملک دل و هنر پزیرایش شد و لقمهً از خوان هنر اش به خورد جانش داد و به ریاضت وپارسایی اش کشاند و دَرِ مدرسه پتیاله را برویش گشود و مقام و میزلت هنر وهنرمند را برایش یادهانی کرد تا در پی پیدایش خودش شود و خود را هنر با بیابد. آری آن آهوی دشت پارسایی مرحله به مرحله به نُصرت رسید تا آن حدی که زانو کناز زانوی مردی گذاشت که خدای غزل اش خوانند. پژواک نصرت پارسا با پژواک استاد غلام علیخان همبال شد و آسمان هنر را در نوردید. نصرت در اوج رسید اما در جوهر پارسایی زیست و در زیور تواضع آراسته ماند. نصرت پارسا در پهلوی آنکه به نواختن آلات موسیقی شرق مهارت فوق العاده داشت، مصنف و آهنگساز پرذوق و با استعداد نیز بود. زمانیکه در بارهً اخرین CD اش صحبت میکرد برق امید و آرزوها در چشمان زیبایش آشکار می شد. CD آخر را استثنأ غزل های آرام انتخاب کرده بود، چون او خود عاشق غزل بود و در قالب غزل اضافه تر می توانست پرده ها را از روی زیبایی های روان آدمی بلند کرده و مقبولیت های انسانی را در لابلای ساز با زیر وبم نفس های سطره اش به جان ها بدماند. دردا که دل هنر شکسته شد ز سوک ساز بسته شد ترنگ و تار خسته شد، دوباره درقضای تو نصرت پارسا در مقام هنرمند جوان بود که هنر اصیل و پاک در خونش موج میزد و بعد از استاد اش احمد ظاهر فاتح دلها شد و مشعل تابان محفل ها. او را دوستانش و مردم هنردوست به هر لقب خواندند و ستانیدند، سلطان قلبها، شاه دلها، ستاره هنر و آواز، هنرمند سال، محبوب ترین هنرمند، بلبل غزلسرا، بلبل مهاجر و همچنان مقایسه اش کردند و هم ردیف اش خواندند با هنرمندان اصیل پرآوازهً غرب چون پیتر مافای و براین آدمس. نصرت پارسا به نواختن آلات موسیقی شرق مهارت فوق العاده داشته و بسیاری آلات موسیقی غرب را آموزش گرفته بود و در نواختن آنها دست بلند داشت. نصرت پارسا آهنگ اکثر آهنگهای خوداش و تن چند هنرمند دیگر نیز بود. نصرت پارسا در مقام انسان، جوانی بود با عاطفه، رحمدل و صمیمی، ساعی و کوشا. لبخند نازنین اش اعتماد و صمیمیت می آفرید و رفتار نیکو و اخلاق حمیده اش زبان زد همه دوستان بود. حضور نصرت پارسا در محافل و مجالس سرور آفرین و شادی انگیز بود، دوستان از مصاحبت اش سیر نمیشدند. طرز صحبتش آرام و صمیمی و احترام آمیز بود. حُجب و نجابت که در کرکتر پارسا نهفته بود دلیل می شد برای محبوبیت بیحد و حصراش. نصرت پارسا آنچنان که عاشق هنر بود، عاشق مردم نیز بود و از یکجا شدن و همنوا بودن با مردمش هراس نداشت، در هر جاکه مردم بود او بود و هرجا که او بود، مردم بود. او معتقد به مواظبت و پاسداری هنرمند توسط پاسبان نبود، او هنرمند را از مردم میدانست و هنر را امانت مردم نزد هنرمند. نصرت پارسا به عشق که مردمش داشت تصمیم به یک دَور سفرهنری گرفت. قرار بود این سفرهنری از تورنتو شروع بعد امریکا، آسترالیا و تا درخشیدن خورشید تابستان زیر آسمان وطن در استدیوم ورزشی کابل به پاس خون های ریخته شده هموطنان بیگناه و علاقمندان و دوستانش بخواند و آنگاه در برگشت کاشانه ای بسازد و عروسی کند. افسوس و صد افسوس که این فرصت برایش میسر نشد، چنانکه بعد از دومین کنسرت موفقیت امیزش در کانادا که بتاریخ 8 می 2005 در شهر ونکوور به افتخار روز مادر راه اندازی شده بود و با استقبال بی نظیر بدرقه گردیده در برگشت به اقامت گاه اش در صحن هوتل دستان ناپاک جوان بدمست که غزل به مزاح وحشی اش موافق نیامده بود تا دست و پای آگنده د رگناه اش را بفشاند و برقصاند صورت معصومش را مورد اصابت قرار داده و نقش زمین اش ساخت. تلاش داکتران کانادا بی ثمر ماند و آهوی معصوم به شهادت رسید. براداران آرزومند، عاشق و خسته دل بروز جمعه 13 می پیکر پرخون برادر ناکام و شهید معصوم خود را از سفر هنری نافرجامش به ماتم خانهً مادر منتظر و خسته دل واپس آوردند. قامت شمشاد گونهء که در باغستان هنر برافراشته بود به خاک غلطانده شد. شگوفه های صدا که هنوز به شاخ جوانی اش در مستی بهار آفرین بود تا بهار ها بیافریند پژمرد و از شگفتن باز ماند. دستان نازنینش رنگ حنا ندید یا آنکه به دستان صدها جوان با نوای دلبرا رنگ پاشید مگر دستان خودش سرخی فراق را از خون پاک و نجیب اش به کف حنا بست. او که هزاران جوان را آهسته برو وصل خواند اما دوستان و عاشقان در پی تابوت گل پوش او آهسته برو فراق و هجران سرائیدند. نصرت پارسا با آنکه دیگر در جمع ما نیست اما حضورعزیزاش در دیده ها و قلب های مان مقام جاویدانی دارد. پژواک مهر انگیز و شادی آفرینش در دل و جان ما همیشه طنین انگیز خواهد بود. روانش شاد باد.
|
---|
سال اول شماره ششم ماه جون 2005