کابل ناتهـ، Kabulnath
|
داکتر رازق رویین
از سالهای توت و
ابریشم
سالهای توتِ مروارید،
سالهای خوبِ ابریشم،
خانه در پیوار شهر کوچک انخوی*
شهرکی با نامهای مردمانش:
شنبه ـ آیینه
ریگزاری چون شط نا رام زر در باد
ـ هر یک آیینه ـ
کوچه های خاکیش بی دزد، بی شبگرد.
بوی شبدرهای شیرین
ـ باغیور عطر گلهای زغر، در باد.
ترکمانانی همه آزرمگین خوشقلب!
()()()()
در میان شهر زسته های تنگِ ـ بازلرگانیان شاد میوه ها شان نور ـ بس خوشبوی رسته در مهرابه های خاکِ بی انبار
()()()()
در میان شهر مزکت «بابا ولی» با حوض ـ آبش از کاریز وندرونش ماهیان کوچکی در گشت ریزاریز. دستهای کودکی مان کوزه های شادی مان را سحر یا شب یا تهی یا پر، ـ از آن می کرد. برفراز بامهای آفتابی رنگِ پیتوگیر ماه تیر، روزها کاغذ پرانها مان آسمانهای بلند شهر را همچون صدای آرزوهامان با غریو خنده می آگند.
()()()()
سور های سالِ نو، نوروز یاد می آرم: پهلوانانی بلند آوازه از قیصار یا المار در هوای ناب عطر آگین فروردین پنجه در دور کمر هاشان چنان پولاد گرد گرد هم دوان چون شیر تا یکی پیروز برخیزاند از حلقوم مردم شادی و فریاد
()()()()
ما چه خوش در حسرت دیدار فردا خواب می دیدیم: صبح شاید: پیش چشم یار یا اغیار پهلوان «فیروز» را یکروز پشت بر خاکش نهادن بود و زانپس شاد و بی پروا رفتن و باز آمدن آزاد کوزه نشکستن به زخم غولکش ـ بی داد. آری اینگونه ما چه خوش در حسرت دیدار فردا خوب می دیدیم: زنده گی اینگونه ما را برد خواهد تا به فرجامین!
()()()()
بیتو و دور از تو ای انخوی! حالیا دیریست در خود خفته ام غمناک! بی حضور پرتو «فیروز» بی حضور یار بلخستان! کام تلخی دارم اینک در کنار بیشه های سبز غربستان ـ غربتیار! گاه میپندارم ای افسوس زنده گانی! بازی کودک طرازی بود! نیسوارانی که می آیند اینجا باز از دیارم بلخ یا درواز خسته می پرسند: ـ بی تو تا کجا ها رفت روزهای بازی و پیروزی و پرواز! من چه پاسخ آرم ایشان را شاید این پاد افره یی باشد باشد، نان خشکی را که از خوان زمین خوردیم!
*- نو شتاری اندخوی
سوفیه 2005 ********* |
بالا
سال اول شمارهً ٢٣ فبروری 2006