کابل ناتهـ، Kabulnath
|
نجیب برید
لقمه نان
تا شنیدم دوش سـرمای زمستان ميرسد با دلم گفتم! غم و رنج غريبان ميرسد
از پي تسخين ما خيراست اگرتيلی نبود لقمه ناني که برای بينوايان مــي رسد
نشـنود کس ناله ات بيهوده درهرجامنال چاره مي باید ترا زين غم که برجان مي رسد
قرص نان از سفره بيچاره گان شـد نا پديد ليک بــــــا مسند نشينان مرغ بريان مي رسد
سفره زحمتکشان خالی است از نان و خورش زانکه بهر مفتخواران جمله ارزان مي رسد
داستان درد زای منزل و ماوا بس است شکر ايزد را که بهرت لقمه ای نان مي رسد
*********** |
بالا
سال اول شمارهً بيستم جنوری 2006