همدلان کابل ناتهـ
 

دریچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

در خیابان خستهء تاریخ

 

داکتر اسدالله حبیب

 

که میداند

که باران از

پر پاکیزهً افرشته ریزانست

و یا از آن فرازا اشک باری های شیطانست

*

که صرصر شانهء گیسوی امواجست

و همبازی فرازین شاخه ای نازک کاجست

نه تا زانی میان پنجهء دیوان دوزخ خو

دَم سمتی زال حیلهء جادو

*

که میداند که رود مست

از آن وارونه چیده ساغر کهسار پویانست

ویا زهر آب هر چه ریشه کن از خشم توفانست

*

که تٌندر خندهء فردوسیان باشد

ویا از دوزخِ خشمِ خداوندی نشان باشد

*

شگفت ایام ترفنداست!

نگاه مردمان آیینه و دلهای شان آهن

ازین آیینه تا آهن

نه پیمان و نه پیوند است

*

همه باهم ولی بی همدگر

ـ نزدیک اما دور

لبان رنگین لبخندو

مگردر اندرون، دردل

مگر در پشت آن لبخند

تنور نفرت منفور

*

همه با دوستی! با دوستی! اما

نهانی دشنه ها در مشت

شهیدی نی که ناخورده بیابی خنجری از پشت

*

که میداند که آدم زادهً خاکست ویا از گوهر پاک

مگر در گرد خود گشتن

بنام دیگران در جاده های خودپرستیدن

چه بیباکست

*

که میداند که آدم در زد و خورد خودی ها گشته پرورده

چراغ عشق را در خانقاهً قلب خود یک روز گم کرده.

 

 

دروازهً کابل

سال اول            شماره ششم                     ماه جون     2005