|
سرودهً از
عارفه بهارت
بلا در سالهای قبل آن سالهای که از پس دیوار این زمان چون قصه می نماید مادر همیشه می گفت: ای دخت نازپرور و زیباتر از بهار هشدار نگذری تو به تنهایی زیر کوچهءباغها مردان بلا ستند هشدار کودکم، نشود دستشان دهی یک قطره یی ز لبخند یا توته یی ز مهر مردان بلا ستند و آن دخترک به ترس حذر کرد از بلا اینک پس از گذار سه دهسال و اندکی دختر رسیده میوه برشاخ زندگی آن آشنا بلا در هر قدم براش دو صد دام چیده است حرفت، گنه صدات حرام و گشسته به تندیس قامت به قفایم گسسته به باور نمودم، آری که مردان بلاستند آتش زنان خرمن هستی یک زنند ناباوران شان و بزرگی یک زنند.
|
سال اول شمارهً یازدهُم اگست/ سپتمبر 2005