کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

   

اکرام بسیم

    

 
سیری در «دیوان باد»

 

 

«دیوان باد» نام اولین مجموعه‌ی شعری هارون بهیار است که حاوی ۸۴ غزل بوده و در ۱۰۰ صفحه از آدرس انتشارات آن چاپ شده است.


هارون بهیار از شاعران عمدتاً غزل‌پردازِ دهه‌ی اخیر افغانستان است که با چارچوب این قالبِ غالب به خوبی آشناست. این آشنایی بیشتر در ساخت و بافت ابیات و البته محتوای آن که عاشقانه و تغزلی‌ست خودنمایی می‌کند. در دو سه دهه‌ی اخیر غزل فارسی دستخوش تغییرات زیادی شده که بیشتر این تغییرات کم کم تبدیل به شاخصه‌های اصلی غزل امروز شده‌اند. البته این تحول غزل فارسی افغانستان در دهه‌ی شصت آغاز شد، اما باردیگر و در آغاز دهه‌ی هشتاد با تغییراتی بنیادی مواجه گردید.


شعر هارون بهیار از این تغییرات برخوردار است. او غزل امروز را می‌سراید. امروزی بودن غزل او در نحو جملات، واژه‌های مورد استفاده، لحن کلام، استفاده از قافیه و ردیف‌های نامتعارف و در مواردی کاربرد برخی مصطلحات عامیانه و گویشی تبارز پیدا می‌کند. از جهتی او مثل برخی از شاعران ما در قید تقلید از شعر امروز ایران نمی‌افتد و شعر خاص حوزه‌ی جغرافیایی خودش را می‌نویسد. شعر هارون پر از ایماژ و دارای فرم و ساختاری منسجم است. برای پرهیز از پراکنده‌گویی، بررسی مختصات شعر هارون بهیار در مجموعه‌ی دیوان باد را ذیل چند عنوان پی می‌گیریم.

۱- نام کتاب


دیوان باد نامی زیبا و نسبتاً سورئال و شسته است. این خوب است، اما بد نیست نامِ نهاده بر یک کتاب به نحوی با محتویات درون آن ارتباطی داشته باشد تا برای کسی که کتاب را هنوز نخوانده سرنخی از داشته‌هایش بدهد. وقتی به شعرهای این مجموعه نگاه می‌کنیم می‌بینم که باد، البته بدون دیوانش، ۸ بار به مفهوم بادی که می‌وزد آمده است. اما مثلا ً ماه، ماهی که می‌تابد ۲۴ بار آمده است. با این‌حساب چرا دیوان باد بله و دیوان ماه نه! باد چه چیزی می‌خواهد بگوید؟ آیا باد در این شعر سنایی غزنوی منظور نظر است که گفته:


باد رنگین شعر و خاک رنگین زر
تو ز پیش این و آن چون آب و آتش در فرار

که آن را در وصف شعرِ شاعران مداح نوشته است. مسلماً چنین نیست. نتیجتاً نامِ این کتاب زیباست ولی حداقل با مسمی نیست.


۲- تغزل


درون‌نمایه‌ی اکثر غزل‌های دیوان باد عشق‌است. عشقی از نوع زمینی و نه افلاطونی. این است که در آغاز این یادداشت هارون‌ بهیار را شاعر غزل‌پرداز با آن تعریف کلاسیک و البته لغوی‌اش خواندم. غزل بهیار به سیاقِ سعدی عاشقانه و صمیمی‌ست. او در لطیف‌ترین ابیات، زیبایی، رعنایی و شورانگیزیِ معشوقش را ستایش می‌کند. این توصیف البته صرفاً در همان معنای اولیه‌اش رخ نمی‌نماید و اغلب عمقی درخور دارد. قدرتِ تخیل و طبع خلاق شاعر و کاربرد گیرایی‌هایی زیباشناختانه‌ی صورت و درون شعر باعث خلق مضمون و شکلی بدیع می‌شود.
تغزل در بخش‌هایی از غزل‌ها:
چقدر عاشق‌ات استم، چقدر؟ جانِ جهان!
گمان کنم که فراتر از آسمانِ جهان
تو از کدام دیار آمدی، چه هستی تو؟
که باز مانده پس از دیدنت دهانِ جهان
برای اینکه بفهمند حرف های تو را
به فارسی شده مشتاق‌تر زبانِ جهان
به یاد عطرِ تو یک عمر بوکنان گشتم
نبود و نیست شبیهِ تو در دکانِ جهان
...
ای پراکنده‌تر از آب و هوا در همه‌جا!
هی نفس می‌کشم امروز تو را در همه‌جا
هر کجا بوی تو را می‌شنوم، دستِ نسیم-
عطر گیسویِ تو را کرده رها در همه‌جا
هیچ‌کس لایقِ تو نیست، اگر پرسیدند
دوست دارم ببری نام مرا در همه‌جا
چه بگویم که بفهمی همه دنیایِ منی
ای که هستی همه‌جا در همه‌جا در همه‌جا
...
به احترامِ تو چون بید‌ها خم‌اند همه
به پیش تو چه سرافکنده و کم‌اند همه
همین که تر بکنی لب، شبیهِ شاه جهان
شراب و مطرب و مفتی، فراهم‌اند همه
نیا به مجلس یوسف‌ندیدگان امشب
به محفلی که تو باشی، مجسمه‌اند همه
همین‌که زرد شوی، برگ و بار می‌ریزند
همین‌که سبز شوی، شاد و خُرم‌اند همه

۳- ادبیت و فرم


در یک متن اگر واژه‌ها، ترکیب‌ها و در کل اجزای سطرها کار متداول شان را انجام دهند؛ یعنی همه در همان معنا و کاربرد اولیه‌ به‌کار گرفته شوند ما با متنی ساده و جملاتی خبری و گزارشی روبرو خواهیم بود. ادبیت و فرمِ یک متن برمی‌گردد به کارکرد متقابل اجزای جمله بین هم، و همین‌طور حداکثر بهره‌کشیدن از واژه‌ها که در کنار افاده‌کردن معنای ابتدایی، حلقه‌هایی از روابط درونی و بیرونی را طرح‌ریزی می‌کنند. این ویژگی در شعر هارون بهیار بسیار برجسته است. او تا حد امکان از ظرفیت زبان استفاده می‌کند:
چه بی‌دلم، چه دو-دِل می‌شوی به پهلوی من
درود، ای که دلم را دلت ربود، درود!
ادبیتِ این بیت آن‌جاست که بهیار برای دو-دل بودن رابطه و زمینه‌ای کشف کرده و طرحی نو در لباس ایهام در انداخته است. خود که دل می‌دهد بی‌دل می‌شود و آن که از وی دل می‌رباید، دارای دو دل، اما هم‌زمان از دو-دل‌شدن (مردد بودن) مخاطب هم مد نظر بوده است. این کارکرد دوپهلوی دودلی نمایان‌گر حساسیت شاعر در انتخاب واژه‌‌‌ها در شعر است.
همین ظرافت‌ها باعث انفکاک شعر از نظمِ خشک می‌شوند. شیوه‌ی دیگر شعریت بخشیدن به شعر، با وصف غیابِ کارهای تکنیکی و زبانی، حضور عاطفه‌ای قوی است. بدیهی‌ست که شعر خالی از این دو ویژگی، فقط نظمی ریاضیکی‌ست.
در بیت دیگری از غزل یکم می‌سراید:

یک عمر می‌شود به کنارم ندیدم‌ات
دیگر رسانده‌است نبودت به بینی‌ام

بینی در مصراع دوم به مفهوم اولیه‌ی دماغ به کار رفته است، اما همزمان از منظر بینایی با «ندیدم‌ات» در مصراع اول ارتباط می‌گیرد که این حرکت هم نوعی هم‌بستگی را در بیت به میان آورده‌است. به گونه‌ای که هیچ واژه‌ی دیگری در آن جا، این بار معنایی را نمی‌تواند حمل کند. مضاف براین اصطلاح «به بینی رسیدن» نوعی تمایز زبانی در خود دارد که در مباحث بعدی به آن خواهم پرداخت.

۴- تشخیص (انسان‌انگاری)


تشخیص یا انسان‌انگاری در واقع شخصیت‌بخشی به اشیاء بی‌جان، حیوانات، مفهوم‌های ذهنی و حتی فعل و مصدر است. همان‌گونه که این تکنیک شعری به اشیاء و مفاهیم روحِ زندگی می‌بخشد، خود شعر را هم مشحون از سرزندگی و شور می‌کند. از میان چندین آرایه‌ی ادبی این عنوان را به خاطری مخصوصاً ذکر می‌کنم که در شعر هارون بهیار شگردی بسیار شاخص است و در انواع گوناگونش مورد استفاده قرار گرفته است. در واقع امر می‌توان گفت که تشخیض به گونه‌ای تبدیل به شیوه‌ی بیان خاصی در شعرش شده و شاعر زبان مخصوص به خودش را از این منظر یافته است. از این میان شخصیت‌بخشی اشیاء مربوط به معشوق و اعضای او در شعر این شاعر بسامد بالایی دارد. او با این کار، بیان غیرمستقیم و تلویحی که از مبانی شعر است را فعال می‌کند و اصطلاحا ً به در می‌گوید که دیوار بشنود.
نکن، ای شانه، مویش را به من بگذار بسپارد
تو ای آیینه، رویش را به من بگذار بسپارد
تو ای پیراهنِ گُل‌دار مخمل‌بافِ نیلی‌گون
فقط یک بار بویش را به من بگذار بسپارد
دمِ صبح‌است ای رو پاک خوشبخت سرِ کت بند
کمی از آبِ رویش را به من بگذار بسپارد

یا در این بیت‌ها که دست، اخم، نگاه، دلتنگی، خانه و همه‌ی اشیاء را زنده می‌کند:
ای دست روی دست چپ اش، فکر کن کمی
بهتر نبود تا بنشینی به موی من؟
...
پایین بیا و باز بشو، اخم پُرغرور
از ابروان دلبرک تندخوی من
...
امشب که آمد چشم در چشم‌اش بشو لطفاً
آه ای نگاهِ سر بزیر من! نمان پایین
...
مباش در دلِ تنگم، بمیر دلتنگی
برو که می‌کشمت ناگزیز، دلتنگی
...
کوچ کرده ولی به یادِ قدیم می‌دهم کوچه را مدام سلام
خانه‌جانش! اتاقِ خالیِ او! کنجِ بی اویِ پشت بام! سلام

۵- تمایز زبانی


در هر منطقه‌ی جغرافیایی که فارسی‌زبانان زندگی می‌کنند، گویش‌های خاص و متفاوتی از این زبان وجود دارد. زبان طبیعتا یک زبان است اما اصلاحات و واژه‌ها ممکن‌است در حوزه‌ای کاربرد فراوان داشته و در حوزه‌ای دیگر، مترادف یا گونه‌ای دیگر از آن مروج باشد. مجموعه‌ی این گویش‌ها باعث غنامندی زبان می‌شود. راه‌یابی گویش‌های منطقه‌ای در شعر، در کنار این که باعث گستردگی واژگانی، پویایی، پایایی و غنای زبان می‌شود، نشان می‌دهد که شاعر مربوط کدام حوزه‌ و صدای مردمِ کدام ناحیه‌است.

چون باد روز و شب به هوای تو تاختم
یک بار هم نشد بدهی «آفرینی‌»ام

آفرینی‌دادن شیوه‌ی خاصی از کار برد آفرین‌گفتن در جغرافیای افغانستان است. همین شیوه‌ی گفتار در مورد تشکر کردن هم در محیط ما وجود دارد که گاهی به صورت تشکری و تشکری‌کردن به کار می‌رود.
از همین دست اند واژه‌ی لنده‌غر و مصدر ته‌رفتن در شعرهای زیر:
افتادم و بر خواستم و باز دوباره
یارب چه بلا بر سر این لنده‌غر آورد
و
از گلویم ته نرفته بی تو آب این روزها


۶- تصویرسازی


تصویرسازی نیز از عناصر بسیار پرکاربرد در شعر بهیار است. او برای توضیح حالات خود و هر آنچه مدنظر اش است تصاویری از طبیعت، زندگی انسان‌ها و سایر پدیده‌ها ساخته و به خدمت می‌گیرد. در بعضی از غزل‌هایش، مانند غزل ۵۳ پازلی از این تصاویر پی‌درپی وجود دارد:
آنم که عشق بال و پرش را گرفته‌است
یعنی که راه، هم‌سفرش را گرفته‌است
حالم چو برّه‌ای‌ست که در جنگلی غریب
یک گله گرگ دور و برش را گرفته‌است
یا مثل مادری که ازو با دلی که سنگ…
خطِّ نبرد تک‌پسرش را گرفته‌است
آنم که در کنار عزیزش خبر شده
یک درد لاعلاج، سرش را گرفته‌است
آن مرد بی‌کسم که پس از سال‌ها پسر
در حال مردنش، خبرش را گرفته‌است
سرباز در محاصره‌ی تیرهام که-
دشمن جلو وَ پشت سرش را گرفته‌است


گاهی این تصویر سازی با کشف و اتفاق همراه است:

منم یک قایق در گل نشسته، اگر چه راست اما دل‌شکسته
بریده هر کسی با من نشسته، مرا شمشیر بر گردن بگویید
یا
قدرِ قدّت فاصله افتاده بینِ ما دو تا
جایِ من زیر قدومت، جایِ تو رویِ سر است
یا
دارد نبودت می‌شود با من درین شب‌ها
مانند یک فندک که با سیگار رو در رو
و یا
در حیرتم از این مدلِ شعبده‌بازی
از چشم پرید، از دل من سر بدر آورد


۷- طنز


طنز معمولا در حالتی استفاده می‌شود که به‌کارگیریِ صورت مستقیم زبان، مخاطب را ممکن است برنجاند. به عبارت دیگر شیرینی بیان تلخی واقعیت امر را پوشش می‌دهد. در شعر بهیار این چاشنی طنز در برخی اشعار ملاحت خاصی به شعرها بخشیده است:
به گل گفتم چرا پژمرده‌ای در بینِ گلدان، گفت
یکی داخل شد از در، پشم‌های رنگ و بویم ریخت
یا
جای لبانش می‌نشینی روی بازویم
ای بوسه‌جان! حقا که از بی‌جانشین‌هایی
یا
پروردگارا حالِ ما را درک می‌کردی
یک‌بار اگر می‌آمدی از آسمان پایین
یا
غمگین شدم آنقدر که یک آدمِ احمق-
خوشحال شد از این که زن‌اش یک پسر آورد
و یا این بیت آراسته با تشبیه مشروط:

ای شاعر دیوانه‌ی این شعر، با فندک-
نابود می‌کردم تو را سیگار اگر بودی
گذشته از موضوعاتی که یاد شد، در شعر بهیار تکینک‌های کلاسیک و نو زیادی وجود دارد که کلامش را جذاب و شیرین ساخته است. به حسن تعلیل بسیار شیرین در این بیت توجه بفرمایید:
برای این که بفهمند حرف‌های تو را
به فارسی شده مشتاق‌تر، زبانِ جهان

یا تمثیل‌های جالبی از این دست:

چگونه جا بدهم در دلم به غیر از تو!
کِه گفته جایِ غزل را قصیده می‌گیرد؟
گاهی هم با راه‌کشیدن بین عینیت و ذهنیت، تصاویری درخور توجه می‌سازد:
نگذاشتم پامالِ این و آن شوم، دیشب
از چشم تو افتادم و برداشتم خود را
یا آنجا که در غزل ۵۴ این مجموعه، شاعر از زبان مورچه‌ای سخن می‌گوید که از دست انسان، کوچه را گشته نمی‌تواند و لای درزی خزیده‌است. معشوقه‌اش زیر پای انسان و بر سر جاروب‌ها کشته شده و او در غم‌اش اشک می‌ریزد. دوستانش بال درآورده و ترکش کرده‌اند. در بهار، که هوایی مطبوعی در بیرون وجود دارد، انسان‌ها با سیمان خروجی خانه‌اش را می‌بندند.
در این غزل منحصر به فرد هرچند فضای زندگی یک موجود کوچک مثل مورچه شکل داده شده است، اما این فضا را از منظر نمادگرایی می‌شود بر زندگی انسانِ امروز این سرزمین تعمیم بخشید. انسانی که از ابعاد مختلف محدود شده و در حصر قرار دارد. این غزل نمونه‌ای سالم و البته بدیع از غزل اجتماعی امروز است:
دوست دارم تا بگردم کوچه را، می‌روم از دست انسان لای درز
بسته‌ام دروازه را با خاک‌ها تا نیاید برف و باران لای درز
کشته شد معشوق من زیر لگد، دوستانم بر سر جاروب‌ها
جای خوبی نیست ای خلق خدا، گریه کردم هر زمستان لای درز
جا گرفته بین‌مان جاسوس‌ها، نقشه‌ی قتل مرا هی می‌کشند
لشکری را برخلاف‌ام ساخته، حرف‌های چند نادان، لای درز
رفته‌اند از پیش‌ام و تنها شدم، در میان سر زمین‌ام جا شدم
دوستان من در آوردند بال، من ولی ماندم کماکان لای درز
یک طرف جاسوس‌ها و یک طرف ترس و لرز انقلابی دیگر است
شهرها را دفن خواهد کرد چون جا گرفته کشورمان لای درز
ای که تا آمد بهار زندگی، بر در و دوازه مان سیمان زدی
این همه بی‌آب و نان بی‌شمار، تا به کی باشد گروگان لای درز؟
ما مگر با تو چه کردیم آدمی! کفش‌هایت قاتلان جان ماست
ما مگر مخلوق عالم نیستیم، تا به کی باشیم پنهان لای درز؟

۸- یک نکته‌


شاید برای مخاطب این یادداشت سوالی پیش بیاید که چرا در مورد ضعف‌های احتمالی شعر هارون بهیار تا اینجا بحثی صورت نگرفت. حقیقتش این است که اگر پیوند خونی‌یی که نگارنده با این شاعر دارد پادرمیانی نکرده باشد، ضعف چشم‌گیری در شعر او وجود ندارد. شاید در جایی و در شعری از مجموعه‌ی دیوان باد بتوان حشوی یافت، یا بیتی را از غزلی حذف کرد، اما با توجه به حجم بالای اشعار، آن چیزِ ناچیز قابل پیگیری نیست.
نکته‌ی دیگری که می‌توان روی آن انگشت گذاشت محتوای اشعار بهیار است. غزل‌های دیوان باد اکثراً عاشقانه اند، هرچند در این میان چند غزل با درونمایه‌ی اجتماعی نیز وجود دارند، که اشاراتی به آن هم صورت گرفت، اما به نظر من این کافی نیست. بهیار می‌تواند غیر از عشق در دیگر مناسبت‌های زندگی انسانِ معاصر هم بیشتر دخالت کند. به عبارت معروف دیگر، او چگونه‌گفتن را به خوبی بلد است، اما چه‌گفتن اش هنوز جای کار دارد.
برای هارون بهیار؛ این شاعر خوب و آگاه، همچنان آرزوی موفقیت دارم.

اکرام بسیم
۱۸ جدی ۹۸
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۵۲      سال  پـــــــــــــــــــــــــــــــانزدهم           جدی/ دلو   ۱۳۹۸       هجری  خورشیدی    شانزدهم  جنــــــــــــــوری  ۲۰۲۰