کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

   

رشید بهادری

    

 
از هنر تا هنرمند

 

 

زمانی که خاطرات گذشته را مرور می کنم و به یاد دوران نوجوانی می افتم،یک مشت گفته های آموزنده وپرمعنا یا خاطرات کم بها، ذهنم را به خود مشغول می سازند. درخلال جمع بندی آنها، اگر لحظه های زود گذر و پرشتاب آن روزگار را، به کمک حافظه به پیوند دهم وروی هم بگذارم؛ در حقیقت اولین خشت های به هم پیوسته ی بنای زنده گی ام را ساخته ام. از دوران شباب به یاد می آورم .


بلی! دوره شباب، یا دورانی که سرآغاز بلوغ، قدکشیدن و به اصطلاح پدرم آوازغُر شدن بود. شایان تذکر می باشد که این دوره از گذرزمان ، کیفیت و ویژه گی های منحصر به دوران کوتاه خودش را داشت. در همان زمان، من با بچه های هم سن و سال خودم که هنوز خط به درستی بر پشت لب نیاورده بودیم ،به بازی فوتبال و آببازی (شنا) می پرداختیم. بعد پای ما به سینما کشانده شد. در آن زمان فلم های هندی بازار پر رونق داشت. تنها سینمای پارک در شهرنو کابل فلم های غربی را به نمایش میگذاشت، که این فلم ها تماشا چیان مختص به خودشان را داشتند. یک  روز یکی از هوا خواهان سینما که از هم سن و سال ما بود، خبر داد در سینما پارک، یک فلم ایرانی به نمایش گذاشته شده است. در آن وقت ما از کشور ایران فقط در این حدود می فهمیدیم که کشور همسایه غربی ماست ومردمان آن به زبان فارسی صحبت می کنند. روز اول به دیدن ریکلام بزرگ و تصویرهای کوچک آن اکتفا کردیم و با هم قرار گذاشتیم در صورتیکه والدین ما پول سینما را بپردازند و اجازه بدهند، این فلم را باهم می بینیم. نام فلم را تا هنوز در حافظه دارم ، آهنگ دهکده، نام داشت.


خوشبختانه پول خریدن تکت و اجازه ی والدین برای اکثر ما مهیا شد و با هم، آهنگ رفتن به سینما کردیم. فلم جالبی بود، داستان فلم چنانچه از نامش پیدا ست، یک فلم روستایی بود مانند بسا فلم های هندی، دارای آغاز خوب، ادامه ی زنجیری و پایانی موفقانه بود. فلم مورد پسند ما واقع شد. اما ، یگانه مطلبی که باعث تشویش خاطر ما شده بود، این بود که در آن زمان به لهجه فارسی ایرانی، به ویژه با بیانات روستایی، که اصطلاحات، مربوط به آن کشور را داشت ، آشنایی لازم نداشتیم .


حینیکه از سینما بیرون آمدیم، به کمک همدیگر با اداهای همان لهجه شیرین روستایی ایرانی و خوشمز ه گی های نوجوانی و بگو و بخند ها، داستان فلم را به کمک همدیگر تکمیل و به اتفاق نظر فهمیدیم که فلم خوبی بوده است. بعد از آن نمایش فلم های ایرانی )نه به پیمانه فلم های هندی و غربی( آغازشد وچون زبان مشترک داشتیم و داریم، کتابها، مجله ها،صفحات گرامافون؛ و بعد، نوارهای ضبط و ثبت شده از آواز خوان های خوب به کابل سرازیر شد.
درمیان هنرمندان نه چندان قدیم ایران، آواز خانم الهه توجه مرا بیشتر به خود جلب کرد.
از آنجایی که زمان با شتاب میگذرد، آنهم در گیر و دار های زنده گی و فراز و نشیب های اوضاع سیاسی هر دو کشور، همه چیز از هم پاشید. دیگر نه از مجله ها خبری بود، نه از نوار های ضبط شده، نه از آدم های با ذوق و سلیقه؛ و نه از فلم ها.
از آن روزگار بیش از چهل سال می گذرد، ولی من تمام آنچه را در آنزمان اتفاق افتاده بود، همواره در ذهنم مرور می کنم. خاطرات گذشته را یک یک به یاد می آورم و تا هنوز که زنده ام یادشان را گرامی می دارم.
خوب! حالا که یادی از الهه آواز خوان محبوب کشور همسایه شد، خوب است که قصه یی را از این هنرمند توانا با شما درمیان بگذارم و ببینم که هنرمند زمانی چگونه قدر می شد و دربین هواخواهانش چه مقام و منزلتی داشت؛ ولی بعد ها کار به کجا ان جامید.
*
مردی در امتداد جاده ی عمومی ایستاده است و با یک دستش به موتر های تکسی که در حال عبور هستند، علامت می دهد تا یکی توقف نماید و خانم نچندان مسنی را که با چادر نماز بزرگی خود را پیچانیده و در چند قدمی این مرد ایستاده است، سوار تکسی نموده و به محل مطلوب اعزامش بدارد. تلاش این مرد به ثمر میرسد و تکسی رانی که در جستجوی مشتری می باشد در کنار سرک پهلوی این مرد توقف می نماید. مرد دروازه عقبی تکسی را باز می کند و خانم بعد از خدا حافظی با این آقا، سوار تکسی می شود. تکسی ران با کمال ادب از خانم جویا می شودکه عازم کجا می باشد؟ خانم آدرس محل بود و باش را به تکسی ران می گوید .
درعرض راه، راننده در صدد آن می شود که نوار ضبط شده ی خانم الهه را پیداکند. بعد از جابه جایی نوار، رادیو کست را روشن می نماید. در حالیکه از شنیدن آهنگ های خوب خانم الهه لذت می برد و سرتکان می دهد، از آیینه عقب نما بهخانم مسافر که با چادر نماز سر و روی خود را پوشانیده و با یک دست آن را به زیر بینی و دهن سخت محکم گرفته است، نگاه گذرایی انداخته می گوید:
یاد آن روز ها بخیر که هنرمندان جوانی داشتیم. بعد از مکثی کوتاه ادامه میدهد: افسوس ...
خانم حرف راننده را قطع کرده می گوید : آیا از این آهنگ خوشت آمد؟ راننده در حالیکه آه جگر سوزی از سینه بیرون میدهد، می گوید: خانم الهه ازبهترین ها بود، نمیدانم زنده است یا مرده، اگر مرده روحش را شاد میخواهم واگر زنده باشد، امیدوارم صدوبیست سال عمر کند. باز هم ادامه داد: هنرمندان همانطوریکه دل های دیگران را شاد می کنند و تا مدتی گل های سرسبد همه میباشند، متأسفانه بعد ها به فراموشی سپرده می شوند ویک تعداد آنها در گمنامی ویا فقر می میرند.
گفتار با احساس راننده در خانم اثر فراوان برجا گذاشت. چشمانش پر از اشک شد، برای اینکه راننده ملتفت وضع اونشود، یکبار با گوشه ی چادرنماز، چشمان خود را پاک کرد .اما، در درونش غوغایی برپا شد . این غوغا چون شعله ی سرکشی یک دامن کشید، تا آنجا که به گوشت و استخوانش اثر گذاشت. ناخود آگاه یکباره با نوارآوازش همصدا شده چنان با درد و احساس ادا سر داد که راننده غافلگیر مانده با آهستگی نوار را خاموش و موتر را به گوشه یی خلوت پارک کرد و چنان لذت برد که از هیجان سر از پا نمی شناخت. وقتی خانم الهه خاموش شد، دید راننده تکسی چنان زار می گرید که گویی اتفاق عجیبی در زنده گی اش رخ داده است.
هنگامی که تاکسی بازهم به راه افتاد، سکوت دوامداری حکمفرما شد. در انتهای سکوت اشک های امید از دیده گان راننده دوباره جاری شد. این بار قطره های سرشک آرام و شادیبخش بود.

به محل مطلوب رسیدند. خانم الهه دست به جیب برد تا پول کرایه را بپردازد. راننده تکسی با اظهار اشاره ی معنا دار گفت: مادرعزیزمن، خانم الهه نازنین به عوض پول کرایه، اجازه دارم به حیث دوستدار آواز وفرزند تان،دستهای مبارک شما را ببوسم؟
خانم الهه در حالیکه اشک در چشم و تبسم در لب داشت روی راننده را بوسید و راننده هم دستهای هنرمند سابقه دار کشورش را به چمشهایش مالید. راننده به خانم الهه روی گشتانده گفت: مادرم سالهاست مرده است ولی از امروز به بعد فکر میکنم او دوباره زنده شده و عمر جاویدانی دارد. خوشحالم که شما را زنده و باسلامتی میبینم. دیدار نابهنگام شما یکی از آرزو های همیشگی من را برآورده ساخت. خانم الهه در جوابش افزود: بلی من زنده هستم نه تنها من شاید الهه ها زنده باشند، فقط با این تفاوت که تو بر حسب تصادف یکی از آن ها را یافته ای. راننده خواست برای آخرین نشانه چیزی بگوید، ولی زبانش به بندش مواجه شد و همه فراموشش شد. با آنهم با زحمت فراوان، این جمله را ادا کرد: درود بی پایان برتو خانم الهه، مادرعزیز من.

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۵۱      سال  پـــــــــــــــــــــــــــــــانزدهم           جدی   ۱۳۹۸       هجری  خورشیدی    اول جنــــــــــــــوری  ۲۰۲۰