کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

   

کریمه شبرنگ

    

 
ترا خدا به من داد

 

 

ترا خدا به من داد
مثل سنگ های کوچه های کابل
نه
مثل سنگ پاره ی بدخشان
که از خسته گی های دور برگشته است.
و پر است از پوست های کنده ی سیب
و سکوت وحشی که چسپیده باشد به لعل

ترا خدا به من داد
مثل دزدی که لنگه چپ کفشش زیر درخت داد می زند
و سیبی که می افتد در دهان سرخ کفش

ترا خدا به من داد
مثل هوا
اما نه مثل هوایی که در قصه های مادربزرگ صاف بود
شاید مثل هوای کابل

همیشه خیره می بینمت
و تار تار گیسوانم را نفس می کشم
تا بیست و چند ساله گی ام ابر تنفس می کردم
باران سخن می گفتم
و همچون خرسی در برف های قصه های مادربزرگ
نیمی از سال را می خوابیدم!

ترا خدا به من داد
مثل دندان هایی که هر روز شرم می جوند
بی آن که گرسنه باشند
یا شاید گرسنه ی تن استم
اما باید شرم بخورم
آن قدر که دندان عقلم لق شود

شرم در خانه ی ما نان است
باید با هر غذایی باشد

ترا خدا به من داد
مثل باغی که پدرم نگه بانش بود
و گه گاه برادر بزرگم

من تنها درخت آن باغم که طعم میوه ممنوعه دارم
و تو تنها آدمی که با دو پا و یک کفش در گریزی

بیا تا نه خشکیده دهانت
تنم را تمام کن.

شبرنگ

11/1/92

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۴۲     سال  پـــــــــــــــــــــــــــــــانزدهم              اسد/سنبله    ۱۳۹۸       هجری  خورشیدی        شانزدهم اگست  ۲۰۱۹