بيا
آتش بزن این بوته ی تاک شمالي را
بيا از
موزه ي ذهنم شکن نقش سفالي را
ترورست
قشنگ من ز تاکستان من مگذر
پر از
فرياد کن اين کوچه گرد لاوبالي را
مرا از
آسمايي دو چشمانت نيندازي
من
بيهوده تر از سنگ هاي خال خالي را
بيا
لبريز کن اين کوچه را از حس چشمانت
ز عطر
خنده هايت سبز گردان اين حوالي را
بيبين
يک لحظه رقص شاعري از نسل مولانا
زلب
هایت کمی ُسرکن غزلهای قوالی را
مرا
در حس دست کردگار عشق جاری کن
دمی
از من بشوی این نقش های خشک و خالی را
منم
گنگا! به دنبال شما يک هند سرگردان
کمی
سیراب گردان "هیرمند "خشک سالی را
ترورست قشنگم ! نازنين يک باره ي ديگر
بيا
آتش بزن این بوته ی تاک شمالي را
|