کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 
 

بشير سخاورز
 كابل، افغانستان

 
 
تنكس گاد
 
 
 

تنكس گاد كه خالد حسينى دو رمان خود را به زبان انگليسى نوشت وگرنه مشتى از رضا براهنى هاى ما نمط او را در يك چاشت خشم آلود بر بام مى كشيدند و چنان مى تكاندند كه خالد حسينى را ديگر ياراى نوشتن نمى ماند؛ يكى بر املايش انگشت انتقاد مى گذاشت، ديگرى بر انشايش و سومى بر طرز لباس پوشيدنش. اما حالا كه خالد حسينى رمان هايش را بجاى استفاده از زبان فارسى به زبان انگليسى نوشته است، نه تنها رضا براهنى هاى ما را جرأت نيست كه كارى به كار او داشته باشند، بلكه جناب رضا براهنى هم كه بنده يكى از دوستدارنش هستم، اين كار را نخواهد كرد. آخر چه كسى مى تواند آفتاب را بپوشد؟ آخر چه كسى را جسارتى است كه در برابر"ايزابل ايندى" برخيزد و بگويد كه او (ايزابل ايندى) غلط كرده است؟

 

ايزابل ايندى و بى بى سى در سال ٢٠٠٣ ميلادى

 

آخرين ورق كتاب اول خالد حسينى "گدى پران" باز را در يك چايخانه در لندن خواندم و يكباره تصميم گرفتم تا با تلفن موبايلم به بى بى سى زنگ بزنم و بخش فارسى بى بى سى را از وجود چنين رمان ارزشمند آگاه سازم. اواخر سال ٢٠٠٣ عيسوى بود. نگذاشتم وقت را تلف كنم و پس از رسيدن به خانه به بى بى سى تلفن كنم. از بخت خوش كسى كه تلفن را پاسخ گفت، دوستم آقاى عبدالله شادان  بود كه با حوصلهء هميشگى گوش به حرف هايم داد اما باور نمى كرد كه كتابى آن چنان كه من تعريف مى كردم چاپ شده باشد. شادان حق داشت تا ترديد داشته باشد، زيرا آن روز ها بازار سودبران سياسى گرم بود و هر دُر سفته اى امكان نشر پيدا مى كرد. اين خود از شگرفى هاييست كه با افغانستان عزيز پيوند دارد. فقط در يك روز و در "يك گردش چرخ نيلوفرى" ديگر افغانستان فراموش شده، افغانستان ورد زبان ها مى شود. حالا اگر "نهم سپتمبر" اتفاق نمى افتاد سرنوشت افغانستان به كجا مى كشيد حديثى خارج از اين مقال است.  شادان گفت:

 

- مى ترسم نشر اين كتاب انگيزهء سياسى داشته باشد.

 

پاسخ دادم:

 

- والله مرا جرأت آن نيست كه بگويم اين كتاب خوب است يا نه. من حد خود را مى شناسم اما نويسنده اى چون "ايزابل ايندى" كه شهرت جهانى دارد مى گويد گدى پران باز كتاب فوق العاده و شگفت انگيزى است كه داستانش براى مدتها در حافظه ماندگار خواهد ماند. اين كتاب را من هم خواندم، همان طورى كه كتابهاى خوب و بد ديگر را خوانده ام و گمان دارم كه اين كتاب از خوبها، خوبتر است.

 

شادان به پاس دوستى حاضر مى شود كه در سال ٢٠٠٣ ميلادى، اين كتاب را در يك مصاحبه با من معرفى كند. مدتى از اين مصاحبهء كوتاه مى گذرد كه آقاى شادان اين كتاب را مى خواند و با اين باور مى گرايد كه به حق همان طور كه "ايندى" گفته است كتاب فوق العاده ييست. پس از آن بخش فارسى بى بى سى مرجع خوبى براى بخشهاى ديگر بى بى سى و نويسندگان ديگر مى شود تا كتاب گدى پران باز حسينى را معرفى كنند.

 

كسانى كه افغانستان هستند

 

هنگامى كه از كولمبيا حرف مى زنيم به ياد "گابريل گارسيا ماركز"، هنگامى كه از مصر مى گوييم به ياد نگيب محفوظ (نجيب محفوظ)، هنگامى كه از مكسيكو سخنى ست به ياد مكسيكو و هنگامى كه از پرتگال حرفى ست به ياد "ساره مگو" مى افتيم، اما در پهلوى اين نامها، نام ديگريست جهانگير كه خود "افتابى ست  دليل آفتاب." آفتابى كه ديگر آفتابها در برابر آن چون شمع مى نمايند. اين آفتاب مولاناى بلخ است كه بر آسمان افغانستان مى درخشد. راستى اگر مولانا و مردانى چون او را نمى داشتيم چه افغانستانى در ذهن مردم دنيا تداعى مى شد. افغانستان جنگ، افغانستان ترياك، افغانستان بى اتفاقى، افغانستان خشونت، افغانستان عقب گرايى. مگر كشور ها تنها با نام گذشتگان ماندگار نمى مانند. كشور هاى بزرگ نياز به فرزندان بزرگ دارد.

 

چند روز پيش زمانى كه كليات زنده ياد استاد خليل الله خليلى را مى خواندم به بيتى رسيدم با مضمونى كه اين مردان بزرگ هستند كه كشور شان را بزرگ مى سازند. البته سالها پيش همين مضمون را از "تى اس اليات" خوانده بودم. اما وقتى مرد نمى ميرد و جاودانه مى شود، كشور ها را وامى دارد كه مناسبتى با همچو مرد پيدا كنند. از يكى شنيده بودم  زمانى كه استاد خليلى در پاكستان در گذشت، ايرانيها پيشنهاد كردند تا او را در ايران دفن كنند. حالا اين كه تا چه اندازه اين خبر صحت دارد يا نه مى گذاريم، اما شاهد هستيم كه چه دعوا هايى بر سر از خود ساختن سنايى، انصارى، جامى و هزاران ديگر است. ما هنوز فرصت پيدا نكرده ايم كه شاعران بزرگ ما را كه چلچراغ كاخهاى شاهان مغول بودند، بشناسيم و زود است كه ديگران با جسارت خدا داد سفينه ها خلق كنند و اين  شاعران را از خود سازند. وقتى سفينه هاى جعلى خلق مى شود محال است كه راست را از دروغ تشخيص كرد به ويژه كه ما را در طول سده هاى اخير توانايى خلق سفينه هاى راستين نبوده است.

 

خالد حسينى در سفينهء ديگر

 

حسينى شهريار قصه گوست. حسينى زيبا مى نويسد، زيباتر از بسيارى كسانى كه جايزه هاى خوبى را با نوشتن رمانها كمايى كرده اند و دور از حقيقت نيست كه روزى حسينى هم به يكى از اين جايزه هاى بزرگ دست يابد. آيا زمان آن فرا رسيده است كه جايزه اى نوبل ادبيات مال افغانستان شود؟ مى گذارم اين داورى  را بزرگان سويدن كنند و اميد است كه داورى آنها چنان نباشد كه در حق "فيض محمد فيض" شاعر نامور پاكستان كرده بودند.

 

 

و من

 

و من كه از خدايان دروغين روگردانده ام هميشه حاضرم اقتدا كنم به سوى خدايان راستين و ستودنى.

 

 

پا نوشتها:

 

تنكس گاد (خدا را شكر). اميدوارم خواننده به آوردن اين ظرافت بى مزه مرا ببخشد.     =Thank god١-

 

٢- "مرد نميرد به مرگ، مرگ از او نامجوست." مصراعى از استاد خليل الله خليلى

 

٣- ايزابل ايندى در بارهء توانايى خالد حسينى در هنر قصه گفتن نوشته است:

 

"A wonderful work.... This is one of those unforgettable stories that stay with you for years. All the great themes of literature and of life are the fabric of this extraordinary novel: love, honor, guilt, fear redemption.... It is so powerful that for a long time everything I read after seemed bland." Isabel Allende

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٦۷                          سال سوم                          فیبروری 2008