کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 
 

پرتو نادری

 
 

پرواز کبوتر

 
 
 

  سخنان آغازین

کبوتری که از بام بلند غزلهای فارسی دری پرگشوده است، دیگر بر نمی گردد.

در روزگاری که صدای کلاغان را با ارغنون عشق می آمیزند. خاموشی کبوتران عاشق را با کدام کوه شکیبایی می توان در میان گذاشت.

 دروازهء شکستهء شکیبایی را بر روی خویش می بندم  و  سر بر زانوان غم  می گذارم  و مصیبت  بیصدایی خود را  می گریم. شاید  در طنین  گریه های من  ستارهء دیگری طلوع خواهد کرد.

من از بی صدایی  می ترسم  و می دانم که خاموشی کبوتر خود بی صدایی من است.

مردی که دیروز مشک تازه یی شعر هایش را بر کوی و بر زن کابل  جاری می کرد، امروز چنان قطره بارانی در ژرفنای سرد خاک فرو رفته است.

کابل ضیای قاریزاده را  پس از پانزده سال دوری  دوباره در آغوش کشید. گویی او برای آن زنده بود تا روزی به آغوش مادر برگردد.

او هم اکنون در گورستان  شهدای صالحین  در شهرکابل  آرام خوابیده است.

روزی به خاک سپاری اوبرابر با روز عا شورای حسینی  1386 خورشیدی بود. کابل جامهء سوگ بر تن داشت و آسمان لبریز از  نوحه بود.

او هشتاد و پنج سال داشت که خاموش شد و اما پیش از آن بینایی اش را  از دست داده بود. گویی پس از سده های درازی رودکی آن شاعر روشن بین - نیای بزرگ- چشمهایش را به ضیای قاریزاده هدیه کرده بود. گویی در سالهای پسین قاریزاده جهان را با چشم های رودکی تماشا می کرد.

سال 1386خورشیدی برای زبان وادبیات فارسی دری در افغانستان  سا ل نامبارکی بود. رازق فانی آن پیام آور باران، صدایش در آن سوی آبهای غربت خشکید. بیرنگ کوهدامنی رنگ جاودانه گی یافت.

استادکاظم آهنگ -  استاد استادان خبرنگاری افغانستان - در حافظهء زمانه جاری شد و قاریزاده - سرایشگر همت تهیدستان که دلی  به دیوانه گی دل دریا داشت، آخرین پروازش را چنان نفس سرخ شهابی در سینهء روزگار رها کرد.

سال 1386برای ادبیات فارسی دری سال سوگواری های بزرگی بود. سال بدرود های همیشه گی، سال پرواز های بی برگشت. سال تیرباران حنجره های و شکستن قلم ها، سال سربریدن ها و سال طاوسی کردن کلاغ ها در جنگل دموکراسی.

سال شوم، شال دشمنکام  با فارسی دری، سال دقیانوس، سال تبعید واژه گان در غار تعصب کور.

بدرورد ای سال شوم ! بدرود!

 

چگونه گی شاعری قاریزاده 

 

گاهی قاریزاده را از دیدگاه شیوهء آفرینش شعری با پروین اعتصامی مقایسه کرده اند، اما تا جایی که من می پندارم این مقایسه ما را به همگونی های چشمگیری در مورد شگرد های آفرینشی  این دوشاعر، نمی رساند. عمده ترین شیوهء شاعری پروین استفاده از" مناظره " در شعر است.

مناظره را در ادبیات یکی از انواع  فرعی می دانند که نمونه های آن در نظم و نثر فارسی دری وجود دارد. دکتر شمیسا در کتاب انواع ادبی در ارتباط به مناظره می نویسد:

« ژرف ساخت مناظره هم حماسه است، زیرا در آن بین  دوکس یا دو چیز بر سر برتری و فضیلت خود بر دیگری نزاع و اختلاف لفظی در می گیرد و هریک بااستدلالاتی خود را بر دیگری ترجیح نی نهد و سر انجام  یکی مغلوب یا مجذوب می شود.»

او در ادامه این بحث در پیوند به نخستین نمونه های نوع ادبی مناظره می نویسد که :« ظاهراً اولین شاعری که به نوع ادبی مناظره پرداخته است، اسدی طوسی  صاحب گرشاسپنامه و لغت فرس است. از او اشعاری در مناظرهء آسمان و زمین، مغ و مسلمان، نیزه و کمان، شب و روز عرب و پارسی به جا مانده است. از شاعران معاصر هم پروین اعتصامی به مناظره توجه داشته است.»

به گفتهء رضا براهنی « پروین ناظم "فابل"های منظوم است... سخت  در بند دوگانه گی خیر وشر،قوی و ضعیف،غنی وفقیر، و پادشاه و گدا است... گفتگوتدبیر اساسی اوست.تمثیل اساس کار او؛ ولی هدف مضمون پند آمیز دست و پایش را سخت بسته است...تخیلش از طریق زبان اشیا و حیوانات کار می کند.»

مناظره عمدتاً در فرم  قصیده و قطعه سروده  می شود. مناظرهء کدوبن با چنار از حکیم ناصر خسرو بلخی یکی از نمونه های درخشان مناظره است که در فرم قطعه سروده شده است: 

نشنیده ای که زیر چناری کدو بنی

بر رست و بر دوید بر او بر،  به روز بیست

پرسید آز آن چنار که تو چند روزه ای؟

گفتا پنار سال مرا بیشتر ز سی ست

خندید پس بدوکه من از تو به بیست روز

بر تر شدم بگوی که این کاهلی زچیست

او را چنار گفت که امروز ای کدو

با تو مرا هنوز نه هنگام داوریست

فردا که بر من و تو ورد بادمهرگان

آن گه شود پدید که نامرد و مرد کیست 

در شاهنامه فردوسی شورانگیز ترین نمونه های مناظره را آن گاه که پهلوانان در آوردگاه ها در برابر هم قرار می گیرند  می توان دید ؛ اما دراین میان  مناظرهء رستم تهمتن و  اسفند یار رویین تن  در سیستان  در کناره ها رود هیرمند از زیبا ترین مناظره های حماسی  فردوسی است.

آن دو در آوردگاه نه تنها به ستایش نیاکان خود می پردازند؛ بلکه نیاکان یک دیگر ره به سخریه نیز می گیرند. همچنان آنها هر کدام  از پهلوانی، توانمندی و مهارت های  رزمی خود ستایش می کنند و این مناظره را به اوج می زسانند. به این نمونه ها توچه کنیم :

 بخندید از آن فرخ اسفند یار

بدو گفت کی رستم نامدار

تو امروز می خور که فردا به رزم

بپیچی و یادت نیاید زبزم

چومن بر نهم زین به اسب سیاه

به سر برنهم خسروانی کلاه

به نیزه زاسبت نهم بر زمین

از آن پس نه پرخاش جویی نه کین

دودستت ببندم  برم نزد شاه

بگویم کزو من ندیدم گناه

شنو کار های که من کرده ام

زگردن کشان سر بر آورده ام

نخستین کمربستم از بهر دین

تهی کردم از بت پرستان زمین

کس از جنگجویان گیتی ندید

که از کشته گان خاک شد نا پدید

نژاد من از پشت گشتاسب است

که گشتاسب از پشت لهراسب است 

رستم در پاسخ اسفندیار می گوید: 

بخندید رستم ز اسفندیار

بدوگفت سیر آیی از کار زار

که  گوید برو دست رستم ببند

نبندد مرا دست، چرخ بلند

کجا دید ای جنگ جنگ آوران

کجا یافتی باد گرز گران

که من از گشاد کمان روز کین

بدوزم همان آسمان بر زمین

مرا بود این مردی و نام و کام

که لهراسب بد یک سواره به شام

مرا بود این گنج و آباد بودم

که گشتاسب آهنگری بد به روم

چه نازی بدین تاج گشتاسبی

بدین باره و تخت لهراسبی 

دیوان پروین اعتصامی در حقیقت دیوان مناظره است با نتجیه گیریهای اخلاقی آمیخته  با پند، اندرز و گاهی هم  حکمت.

در شعر پروین همه چیز با همه چیز در مناظره است.

در حالی که مناظره در شعر های قاریزاده جایگا ه خاصی ندارد. البته برخی از غزل های او بر بنیاد پرسش و پاسخ شکل گرفته  است ؛ اما توسل به  چنین پرسش و پاسخ هایی در شعر قاریزاده به  هدف غلبهء یک جناح بر جناح دیگر نیست ؛ بلکه  گاهی این پرسش و پاسخ  در غزل های قاریزاده گفتگوی عاشق و معشوق است  که در نهایت عاشق  جز  شاعر کسی دیگری نبست، تسلیم   زیبایی  معشوق می شود. مثلاً در غزل " تصویر " که  چند بیت آن را می آوریم : 

دختر نقاش ترکی  گفت نقشت چون کشم

گفتمش اندر دل شب آه می باید کشید

گفت گر تصویر خود را برکشم نزدیک آن

گفتمش پهلوی آه یک ماه می باید کشید

گفت بر رخسار خود تار نگاهت را چسان

گفتش در شعله مشتی کاه می باید کشید

زبان قاریزاده در میان مکتب هندی و عراقی در نوسان است. او از نظر مضمون سازی و این که می خواهد هر موضوعی را در هربیتی به یک مضمون شاعرانه بدل کند بیشتر به مکتب هندی  نزدیک می شود. او در مکتب هند بیشتر به همان قلهء بلند مکتب هند، میرزا عبدالقادر بیدل نظر دارد و گاهی هم  تلاش کرده است تا در اوزان بعضی از غزل های او، غزل سرایی کند. مثلاً در غزل بسترگل :  

صبح است چو خورشید جهانتاب برون آ

بر خیز و ز راختکدهء خواب برون آ

مرغ سحر از بستر گل بانگ بر آرد

کز خواب خوش مخمل و سنجاب برون آ

دریاب که ساحل همه آغوش گشوده

ای گوهر یم دانه ز دریاب برون آ

از خود شود تا خانهء خورشید سفر من

یک ذره  از این عالم اسباب برون آ

ایجاز پسند سخن زنده دلان باش

ای مرده دل از عالم اطناب برون آ 

با این حال در شعر قاریزاده آن تصاویر انتزاغی و استعاره های دور از ذهن و پیچیده گی کلام   که در مکتب هند وجود  دارد دیده نمی شود از این نقطه نظر زبان شعری او زبان مکتب هند نیست.

 در غزل های قاریزاده مضمون سازی مکتب هند  با شیوهء سخن پردازی عراقی  درمی آمیرد و  نتیجتاً غزلهای او  از مشخصه های هردو مکتب رنگ می گیرد.

او از هرموضوعی  به ظاهر ساده شعر می سازد.   او درشعر خود درتلاش جستجوی موضوعات شاعرانه و مهم  نیست، بلکه هر موضوع سادهء زنده گی در شعر او راه پیدا می کند، پرورش  می یابد و در نهایت به یک موضوع دلچسب شعری بدل می شود.  از این نقطه نظر شعر قاریزاده  به دنبال شعر سعدی راه می زند.

 

موضوع شناسی شعری قاریزاده 

 

توصیف طبیعت، عشق،  زنده گی مردم، ستایش از تهی دستان، فصل های سال، ناپایداری جهان و گذر عمر، اندوه، جدایی، ستایش وطن، آرزو به عدالت و آرامش، می، مغان و ساقی، بلبل وگل، شمع و پروانه  زیبایی  های معشوق، آرزو وصال خود شناسی، پند و اندرز، جبر و اختیار موضوعات شعر قاریزاده را می سازد. در شعر های او همان گونه که گفته شد از تهی دستان و آنانی که با همت بلند کوله بارزنده گی را بر دوش می کشند ستایش می شود و بدینگونه شعر او از اهمیت تعلیمی نیز بر خوردار می گردد. شاید به همین دلیل است که پارهء از شعر های قاریزاده در پرنامه های آموزسی زبان و ادبیات فارسی دری در مکاتب افغانستان راه یافته است:

 غلام همت والای بابه خارکشم

که خارغم کشد و منت خسان  نکشد

زصبح تا سرشب پای وی به رفتار است

عجب که آبله از دست اوفغان نکند 

و یا در  شعر دیگری به بیان  شام غریبان  می پردازد:

 سرما شدو افزود به آلام غریبان

افگند خنک لرزه بر اندام غریبان

از ابرسیه پرده بر افراشته گردون

خورشید نتابد به در و بام غریبان  

در شعر های قاریزاده گاهی  زبان و نگرش شاعرانهء اقبال لاهوری سایه می اندازد. البته اقبال لاهوری یکی از آن شاعران تاثیر گذار در شعر معاصر افغانستان در دهه  های نخستین سدهء بیستم است که شماری از شاعران به دنبال  کشیده است. حتی می توان در این دوران از نوع اقبال گرایی در شعر معاصر افغانستان سخن گفت.

نمونه هایی می آوریم از سروده های قاریزاده از« منتخب اشعار» او که به سال 1346 درمطبعهء  دولتی به چاپ رسیده است.

به سوز ناتمامی زنده گی کن

اگر خواهی حیات جاودانی

به پایان نا رسیدن زندگانیست

کران جویی بیا دربیکرانی

*

در آن وادی نمی جوشد بهاری

که غیر از لاله پرخونی ندارد

زدامانش نمی جوشد غباری

از آن صحرا که مجنونی ندارد

*

شبی از موجهء پرسید ساحل

که تا چندت سفر در بیکرانیست

به خود پیچید موج از شوق و گفتا

«سفر ما را حیات جاودانیست»

*

که می داند به این عقل و تردد

که پیدا از نهان بهتر نباشد

به مرغان چمن از ما سلامی

که گل تا هفتهء دیگر نباشد

*

در غمکدهء دهر کس آرام ندارد

آرام در اسن غمکده جزنام ندارد

بی چرخ برین نیست نه آن جا و نه این جا

هرجا که روی دهر سر انجام ندارد 

ویا در نمونهء دیگر:
خیمهء مجنون فراز، دامن صحرا دراز

تیز ترک گام زن تند تر استر بکش

از قفس تنگدهر پای فرا تر بکش

سر زسرا پرزدهء عالم دیگر بکش 

به همینگونه در بعضی از شعر های قاریزاده نوع اندیشه های خیامی دیده می شود.

 تیر به تاریکی شب افگنیم

هیچ ندانیم  هدف در کجاست

آمدن و رفتن ما درجهان

راز گره خورده و حیرت فزاست

 در نمونهء دیگر

 گرباده خوری پنهان از چشم بخیلان خور

بی غل زن و بیغش زن، گه گه زن و کم کم زن

 

قاریزاده و شعر نیمایی 

قاریزاده یکی از نخستین شاعران کشور است که دست کم  در دههء سی خورشیدی به  ساختار شکنی درشعر پرداخته و نمونه هایی در اوزان نیمایی سروده است.

از این جا او را می توان یکی از پیش کسوتان شعر نیمایی در افغانستان خواند. کتاب « شعر های نو» یا نوی شعرونه که نخستین جنگ شعر های نو فارسی دری و پشتو درکشور است به سال 1341 به وسیلهء  وزارت اطلاعات و فرهنگ انتشار یافته است.

دربخش فارسی دری این کتاب  (53) پارچه  شعر در اوزان نیمایی و چهارپاره از آرین پور،یوسف آیینه،رحیم الهام، بارق شفیعی، حبیب الله بهجت،  توفیق، استاد خلیل الله  خلیلی، شفیع رهگذر، دکتر آصف سهیل، ابراهیم صفا، ضیا قاریزاده، محمود فارانی، سلیمان لایق، مایل هروی، فتح محمدمنتظر  و موسای نهمت به نشر رسیده است. بدون تردید شعر های آمده در این کتاب نخستین تلاش های شاعران افغانستان در جهت ساختار شکنی و سرایش در اوزان نیمایی است.

به همینگونه دربخش پشتو در این کتاب(15) پارچه شعرکه نخستیننمونه هایی نو جویی در شعر پشتو به پسروی از شعر نیمایی است از این شاعران ( عبدالرووف بینوا، پسرلی، شپون، موسا شفیق،محمود فارانی،سلیمان لایق مجروح که باید بهاءالدین مجروح باشد به نشررسیده است:

در  کتاب اشعار نو ازقاریزاده چهار پارچه شعر به  نامهای  کبوتر سفید، ای زهره، ای دریا، و برگریزان چاپ شده است.

درپای شعر ها  سال سرایش آنها وجود ندارد؛ اما از سال انتشار کتاب (1341) خورشیدی می توان گفت که عمدتاً این شعر ها در دههء سی خورشیدی سروده شده اند.

 

پس اگر دههء سی خورشیدی را دههء آغاز شعر نیمایی در افغانستان بدانیم، سخن به  دور از واقعیت نگفته ایم. از شمار شعر های قاریزاده در این کتاب شعر ها« ای زهره » و « آخر ای دریا» به وسیلهء دو آواز خوان پر آوازهء کشور زلاند و احمد ظاهربا زیبایی و شکوه خاصی  اجرا شده است.

 

سالهاست که این آهنگ  دلنشین زلاند را شنیده ایم و شاید کمتر به شاعر آن اندیشیده ایم. این آهنگ  از همان سالیان جوانی برای من خیال انگیز بوده و هربار من  با بالهای همین آهنگ رو به سوی آسمانها پرواز کرده ام. با زهره مقابل شده ام و با او گفتگو کرده ام.  

ای زهره

ای ستارهء زیبای آسمان

رقاص نوریان

مرغان شب به ساز توآواز می کنند

ارواح پاک سوی تو پرواز می کنند 

*

ای زهره

 ای ستارهء زیبای تابناک

مانند موج پاک

در سیرجاودانی دریای آسمان

تاب و تب و سرود و سماع تو جاودان

*

ای زهره

ای سرود گر ساکنان نور

همداستان حور

ای بزم نوریان به وجود تو سازگار

افسانه خوان نغز کهن سال  روزگار

*

ای زهره

 ای نشانی دریای بیکران

ای شمع شبروان

گر چشم من نه ای در این چرخ نیلفام

حیران و محو تیره فرو مانده ای مدام

 

شعر «اخر ای دریا» در آهنگ احمد ظاهر هر بار مرا با دریا بار ها جاری می سازد. من دراین آهنگ صدای دریا و بیقراری امواج آن را می شنوم. اگر در آهنگ زلاند من خود را با زهره رو به رو  می بینم به همان گونه  آهنگی آخر ای دریای احمد ظاهر مرا با دریا پیوند می زند. این دو آهنگ از عشق و زنده گی لبریز است.

قاریزاده در این شعر روح بیقرار و دل دیوانهء خود را به دریا  می بخشد. خود به دریایی بدل می شود ومی خواهد به سوی سرمنزل های ناشناخته یی سفر کند. وقتی که شعر را سفر به سرزمین های  ناشناخته می گویند پس شاعر چرا پیوسته در ارزوی سفر به سرمنزل های نا شناخته نباشد. وقتی سرمنزل معلوم باشد سفر از لذت تهی می شود. آن گونه که اگر شاعری از قبل بداند که در شعر او چه تصاویر، تخیلاتی و چه اندیشه هایی شکل می گیرد، آفرینش شعر،  لذتی به او نمی بخشد.

 آخر ای دریا

تو هم چون من دل  دیوانه داری

موج بر کف

شور درسر

نالهء مستانه داری

*

عمربی پا گر نه ای

هردم چراپا در گریزی

 ذوق هستی گر نه ای

آخر چرا سامانه داری

*

اخر ای  دریا

 کجا جویم سراغ منزلت را

درچه پیدایی نهانی

در چه سرحد خانه داری

تا کجا خواهی رمیدن

تا به کی خواهی تپیدن

گه به ساز شمع سوزی

گه پر پروانه داری

*

اما دلت واماندهء تاب و تبی هست

آخر ای دریا

مگر درپای دل زولانه داری

 

 شاید  این نخستین  آهنگ هایی باشد که بر بنیاد شعر های غیر عروضی  در کشورساخته شده اند. من نمی دانم که کدام آهنگ ساز کشور بر این شعر های آهنگ ساخته است ؛ ولی باید گفت این امر در موسیقی افغانستان سر آغاز تحول بزرگی به شمار می آید که با دریغ بعداً با جدیت پیگیری نشد.

موسیقی در افغانستان تا هنوز به روی شعر مدرن  با عشق آغوش باز نکرده است و با هم در نیامیخته اند. موسیقی کنونی در کشور از کمبود شعر و تصنیف خوب رنج می برد.  تنها در سالهای پسین ظاهرهویدا و فرهاد دریا آهنگ هایی را بر   شعر هایی  نیمایی اقبال رهبر توخی و قهار عاصی  اجرا کردند. البته کار های  دریا در این زمینه با کامگاری ادامه دارد. فکر می کنم، می توان به  فرهاد دریا امید بست که او روزی با گسترده گی خواهد توانست، شعر نیمای و سپید افغانستان را با موسیقی مدرن آشتی دهد.

در شعر های نیمایی این دوره و از آن شمار شعر های قاریزاده نباید انتظار داشت که پیشنهاد های نیما  با دقت و گسترده گی  به کار بسته شده است.

شعر نیمایی اساساً شعر عروضی است؛ اما وزن عروضی که  در شعر نیمایی به کار گرفته می شود، وزن شکستهء عروضی است که از آن به نام« عروض نمیایی» و یاهم « عروض آزاد» نیز یاد کرده اند. بنیاد این عروض همان عروض کلاسیک است.

به زبان دیگر نیما عروض خود را بر بنیاد عروض کلاسیک به میان آورده است. از این نقطه نظر نزدیکی و پیوسته گی قابل درکی در میان عروض نیمایی و عروض کلاسیک وجود دارد.

درشعر عروضی مصراع ها دارای رکن ها یا افاعیل مساوی اند که در دو، سه و یا هم چهار رکن سروده می شوند؛ در حالی که در شعرنیمایی  سطر های گوناگون دارای  رکن های  متفاوت می باشند. البته  این تفاوت رکن ها  یک امر سلیقه یی نبوده ؛ بلکه وابسته به استکمال تصویر درشعر است.

از این نقطه نظر کار نیما به مفهوم برهم زدن عروض کلاسیک نیست؛ بلکه به مفهوم گسترش وزن تازه در شعر فارسی دری است. به زبان  دیگر، گسترش عروض کلاسیک است.

قافیه در شعر عروضی جایگاه خاص دارد که پس از حرف روی در پایان مصراع دوم تکرار می شود؛ اماقافیه  در شعر نیمایی  جایگاه خاص ندارد.  نیما خود قافیه را زنگ آخر مطلب دانسته است. درشعر کلاسیک واحد شعر بیت است ؛ اما درشعر نمیایی چنین نیست. بیت در شعر نیمایی در چندین سطر پی درپی شکل می گیرد. این چند سطر پی درپی در حقیقت حرکت استکمالی تصویر در شعررا نشان می دهد. از این رو همانگونه که رکن ها یا افاعیل  درسطر های شعر نیمایی متفاوت است به همان گونه سطر ها نیز در یک بیت نیمایی ثابت باقی نمی مانند.

شعر نیمایی درافغانستان با بر هم زدن افاعیل یا رکن ها  آغاز شده است، که البته برهم زدن رکن ها یکی از مشخصه های شعر نیمایی است، نه همهء  مشخصه های آن.

درشعر های نیمایی قاریزاده نوع وابسته گی به قافیه دیده می شود و شاعر خواسته است در پایا ن هر سطر به تگرار قافیه بپردازد. گویی می خواهد  به نوع مثنوی سرایی با افاعیل متفاوت  بپردازد.

مثلاً در شعر زهره که فکر می شود باید از نخستین تجربه  های قاریزاده در جهت برهم زدن افاعیل عروضی باشد.،اعر چنان قافیه ها را با دقت به کار می بندد که گویی می خواهد مثنویی بسراید.

 ای زهره،

ای ستارهء زیبای آسمان

رقاص نوریان

مرغان شب به ساز توآواز می کنند

ارواح پاک سوی تو پرواز می کنند 

علاقهء قاریزاده به چنین قافیه سازی در شعر های دیگر نمیایی او نیز دیده می شود. مثلاً در شعر دریا می خوانیم : 

آخر ای دریا

تو هم چون من دل  دیوانه داری

موج بر کف

شور درسر

نالهء مستانه داری  

اما در این شعر قافیه به مانند شعر پشین  در پایان هر سطر تکرار نمی شود و این قافیه سازی با قافیه سازی در شعر نمیایی همسویی نشان می دهد.

به هر صورت قاریزاده در سروده های دیگر خود نیز همچنان دلبستهء  قافیه پردازی است.

 مثلاً در قطعهء برگ ریزان:

باز بر شد ابر تیره

باد و باران را پذیره

رعد می کوبد تبیره

مرگ شد درباغ چیره

سیر دارد در گلستان

برگریزان

برگریزان

*

نی طراوت نی بهاری

نی گلی نی سبزه زاری

نی صدای آبشاری

باغ گویی شد به زاری

زار نالدمرغ نالان

برگریزان

برگریزان 

به هر صورت در هنجار شکنی های قاریزاده استفادهء گسترده از قافیه را می توان  نوع محافظه کاری در شاعری او دانست. او با آن که می خواهد از روی دیوار های پست و بلند اوزان عروضی آن سوی خیز بردارد، بااین حال او این تغیر اندک را با بکار گیری قافیه در پایان هر سطر جبران کند. 

شاید هم محافظه کاری ادبی شاعر است که نمی گذارد تا او تمام نیروی آفرینشی خود را در جهت آفرینش شعری در اوزان آزاد عروضی رها سازد.

تصاویر در شعر های آزاد قاریزاده  هنوز با هم در نمی آمیزند؛ بلکه شانه به شانه  در کنار هم تا آخر شعر راه می زنند و چنین است که با اندکی از تغیرات ساختاری، این گونه شعر های اوبه مثنوی شباهت پیدا می کند. البته چنین امری را می توان در شماربیشتری از شعر های عروض آزاد آن دوره پیدا کرد.

درکتاب« منتخب اشعار» ضیا قاریزاده شعر هایی زیر نام « نمونه های شعرنو» نیز آمده است. اگر این جا هدف از شعر نو همان شعر در عروض آزاد و یا عروض نیمایی باشد، باید گفت که این شعر ها شعر نو به این مفهوم خاص نیستند ؛ بلکه  این شعر ها ساختاری دارند بیشتر همانند مستزاد که این فرم یکی از فرم های کهن در شعرفارسی دری است.

مثلاً در قطعهء« فریاد از این دل» می خوانیم : 

گشتیم آخر بر باد از این دل

                                    فریاد از این دل

                                    فریاد از این دل

باشد که گردیم آزاد از این دل

                                   فریاد از این دل

                                   فریاد از این دل

سر تا به پایش یم قطره خون است

اما دو عالم شور و جنون است

جور و ستم شد ایجاد از این دل

                                   فریاد از این دل

                                   فریاد از این دل 

و یا در قطعهء « ترانهء وطن » که نوع بحر طویل  می تواند باشد.

                                                         

وطنم ای وطنم ای وطن شیرینم

تودل وجان منی، گل و ریحان منی، باغ و بوستان منی

گل امید  مدام از چمنت  می چینم

وطنم ای وطنم ای وطن شیرینم

سرومن سوسن من، گل من گلشن من،دیدهء روشن من

چمنم ای چمنم ای چمن رنگینم

چمنم ای چمنم ای چمن رنگینم

به همین گونه درقطعهء « بازکی می آیی» که بیشتر به یک تصنیف می ماند

 می روی سوی سفر باز کی می آیی

ای گل تازه وتر باز کی می آیی

شده ام دور از تو

زار و رنجور از تو

سخت مهجور از تو

رفتی از پیش نظر باز کی می آیی

می روی سوی سفر بازکی می آیی

ای بت عشوه طراز

ای گل و گشن ناز

تا کجا می روی باز 

فکر می کنم قاریزاده  پس از یک دوره سرایش در  عروض آزاد، دوباره به پشت مرز های متعارف، غزل، قطعه،مثنوی و چهار پاره برگشت  و دیگر نخواست ازپشت سیم خاردار آن مرز ها گامی به بیرون گذارد.

 

قاریزاده و موسیقی 

 

یکی از تاثیر گذارترین صداها  در ذهن و روان من صدای قاریزاده است.از همان آوان نوجوانی هربارکه می شنیدم :

مشک تازه می بارد ابر بهمن کابل

موج سبزه می کارد کوی و برزن کابل 

کابل در نظرم چنان پاره یی از بهشت قامت می افراشت. من نمی خواهم این شعر را با شعر صایب:

خوشا عشرت سرای کابل و دامان کهسارش

که ناخن بردل گل می زند مژگان هر خارش

مقایسته کنم؛ و لی با آهنگ قاریزاده و شعر صایب زمانی آشنا شدم که هنوز در دهکدهء خود در جرشا بابا زنده گی می مردم و کابل آرمان شهر من بود. می خواهم بگویم آهنگ قاریزاد دنیای گسترده یی از زیبای را در برابر من می گشود.مانند آن بود که  این آهنگ را تماشا  می کردم  نه آن که می شنیدم. در حالی که شعر بلند صایب این همه  برای من خیال انگیز نبود.

این آهنگ به نام  کبوتر به نشر می رسید. بعد ها که به کابل آمدم فهمیدم که این کبوتر بلند پرواز آسمان شعر و اواز شاعر بزرگوار قاریزاده است.

 

درست نمی دانم که شعر (غلام همت والای بابه خارکشم        که خارغم کشد و منت خسان  نکشد) در کدام صنف ابتداییه یا میانه خوانده بودم، به  هر حال این یکی از شعر های  است که پیوسته در ذهن من حضور داشته اشت. 

قاریزاده باری در گفتگویی با حنیفه فریور در سایت فانوس هنر گفته بود  که او در آرشیف یا بایگانی رادیو تلویزیون افغانستان  از 25تا 30 آهنگ دارد.

 همین آهنگ های معدود نشان می دهد که او نه تنها به زیبایی آواز میخواند ؛ بلکه یک آهنگ ساز موفق  نیز است. او بر غزل های خود آهنگ می ساخت و آن را اجرا می کرد. غیر از این او بر شعر شاعران دیگر نیز آهنگ ساخته است.

پاره یی  از شعر های او به وسیلهء شماری از آوازخوانان سرشناش کشور اجرا شده است.  چنان که استاد رحیم بخش یکی  از غزلهای زیبای  قاریزاده را استادانه اجرا کرده است. این آهنگ در موسیقی افغانستان جایگاه بسیار بلندی دارد: 

شانه دو دسته می زند طرهء تابدار را

ماه دو هفته می درد پردهء شام تا را

جلوهء دلکش قدش، جوش و طراوت خدش

می کشد از چمن برون سرو گل وبهار را

عشق زند به بیستون تیشه به فرق کوهکن

لاله به خون گرفته است این همه کوهسار را

ساقی نو نهال من رحم نما به حال من

یک دو پیاله می بده عاشق بیقرار را

چون زیکی دو ساتگین رفع کسالتم نشد

به که چو توبه بشکنم، این سر پرخمار را

ذوق وصال او ضیا مایهء هستی من است

بر دو جهان نمی دهم لذت انتظار را

 هرچند ابزار های تصویر دراین شعر تازه وبکر نیستند، یعنی  همان ماه دوهفته است، پردهء شام تار است، بی ستون است  وتیشهء  فرهاد  و ساقی نو نهال و ستادگین، و لی با این همه تصاویر در این غزل از چنان پویایی بر خوردار است که ذهن   خواننده و شنونده  را در همان نخستین مصراع ازجای بر می کند و با خود می برد. قاریزاده در این شعر با به کار گیری قافیه های درونی آن را از موسیقایی  گسترده یی بهره مند ساخته است. این  شعربا این موسیقایی و روانی آنگاه که با صدا و آهنگ  استاد رحیم بخش  درمی آمیزد خود به دریاچه یی  شفافی  از عشق و زیبایی بدل می شود.

این   دو مساله را می توان در حیات ادبی هنری قاریزاده مطرح کرد :

نخست این که چرا قاریزاده پس از سرودن همان چند شعر معدود در اوزان آزاد عروضی دیگر نخواست تا توسن تخیلات شاعرانه اش را در این میدان همچنان  به جولان در آورد. در دیگر این که چرا کبوتر پس از پرواز ازبام همین چند سرود دیگر برنگشت و آوازی نخواند؟ ظاهراً  او از شعر در اوزان آزاد عروضی و موسیقی فاصله گرفت و به خاموشی تن در داد.

در مورد پرسش نخست میتوان پنداشت که او با میل خود دوباره به آغوش اوزان عروضی برگشت و اما در مورد سکوت او در پیوند به آواز خوانی  شاید رشته دشواریهایی اجتماعی  چنان سدی در برابر او ایستاده و او را به خاموشی  وا داشته است.

نکتهء دیگر این که آهنگ های  قاریزاده  با وجود این کیفیت بزرگ  هنری کمتر در رادیو افغانستان کمتر مجال نشر مییافت. آیا این امر یک تصادف بوده است و یا تعمد ؟  من هم اکنون به این پرسش ها پاسخی ندارم. تنها میخواهم بگویم خاموشی قاریزاده چه در زمینهء شعر نیمایی و چه درعرصهء موسیقی، اندوه بزرگی است که شعر و موسیقی افغانستان در چند دههء گذشته  چنان کوله بار سنگینی بر دوش کشیده است.

 

 چند خط شکسته از زنده گی قاریزاده

 

 ضیا قاریزاده به سال 1301خورشیدی در کابل چشم به جهان گشود.در دانشنامهء ادبیات فارسی سال تولد او را 1300 خورشیدی نوشته اند.

او در لیسهء امانی که به اثر استبداد فرهنگی نادرخان به لیسهء نجات تغیر نام یافته بود، درس خواند. آن گاه که آموزش دورهء لیسه را به پایان آورد،  درهمان  لیسه به حیث آموزگار پذیرفته شد. پدرش دوست محمد نام داشت وقاری قران بود. 

او از همان دوران نوجوانی نسبت به ادبیات علاقه یی  ژرفی در دل داشت. این علاقمندی بعد ها او را به سوی شعر و تحقیقات ادبی کشانید.

در دوران شاگردی در مکتب اقبال آن را د اشت تا از محضر استاد شایق افندی فیض ببرد.

زبانهای ترکی و انگلیسی را می دانست.او بعداً به  عضویت انجمن تاریخ راپذیرفته شد. به سال 1333 خورشیدی به حیث نمایندهء فرهنگی افغانستان به تر کیه رفت. در زنده گی نامهء او گفته شده است که او در ترکیه به آموزش های بیشتر ادبی پرداخت. شاید او این فرصت را در همین دوران به دست اورده باشد. گفته شده است که قاریزاده در ترکیه  به شاگردی دانشمند دسرشناس  ترک احمد آتش در آمد.

او مدت زمانی رییس تیاتر معارف بود.  نمایشنامه هایی نیز نوشته که بیشتر این نمایشنامه به وسیلهء هنرمندان کشوردر تیاتر معارف اجرا شده است.

قاریزاد در یک گفتگوی اختصاصی با حنیفه فریور که در« برگنامهء فانوس هنر» نشر شده است در پیوند به  نمایشنامه نویسی  و کار خویش درتیاتر چنین گفته است:

« من سالهای زیادی در ساحهء تیاتر دست به کار بوده ام.مدتی به حیث آمر پوهنی ننداری خدمت کرده ام.چندین نمایشنامه نوشته ام که هنرمندانی چون آقای سرور،مزیده سرور،قیوم بیسد،عبدالرحمان بینا و دیگران در آن نقش بازی کرده اند.

از جملهء نمایشنامه ها فعلاً نمایشنامهء " شام غریبان " را به خاطر دارم  و فراموش نمی کنم وقتی دوست خوبم غلام محمد غبار این نمایشنامهء تاثیر آور را تماشا می کرد به حال بیچاره گان و مستمندان اشک می ریخت. وی ازمن خواست تا اغنیا وسرمایه داران را جهت دیدن آن نمایشنامه  دعوت نمایم تا بلکه دل های شان نرم شده، مردم بی بضاعت و فقیر را کمک و معاونت نمایند.» قاریزاده مدت زمانی در کشور ترکیه نمایندهء فرهنگی افغانستان بود. همچنان باری مشاور وزارت اطلاعات وفرهنگ بود.

 

در دانشنامهء ادب فارسی از این کتاب های قاریزاده یاد دهانی شده است.

 * - خزان زنده گی، کابل، سال نشر 1330 خورشیدی

* - نینواز یا ارمغان کهسار،کابل، سال نشر،1332 خورشیدی

* - هدف، سال نشر، کابل،1337

* - اشغار نو، کابل،1336

* - پیام باختر،1330

* - زبان طبیعت،1330

* - منتخب اشعا، کابل،1346

 به همینگونه منظومه هایی به نام آزاده گاه و رفیق سفر نیز ازقاریزاده به نشررسیده است.

غیر از این نوشته و شعر های فراوانی از قاریزاده در رسانه های چاپی کشور به نشررسیده که تصور نمی شود که تا کنون گرد آوری شده باشند.

 قاریزاده به سال 1992 کشور را ترک کرد و سرانجام کشتی شکستهء آواره گی او در ساحل کانادا لنگر انداخت. او در شهر تورینتو کانادا زنده گی می کرد.

در همین شهر بود که  به روز یک شنبه  سیزدهم جنوری 2008 برابر با  23  جدی 1386 خورشیدی کبوتر زنده گی او از بام غمناک غربت  رو به سوی آسمانهای ابدیت پرواز کرد.

سفرش مبارک باد ودروازه های بهشت به رویش گشوده ! پیکر قاریزاده را به کابل آوردند و به روز شنبه   (19) جنوری 2008 برابر با 29  جدی 1386 به خاکش سپردند.

روانش شاد باد!

 

قاریزاده آن گونه که با حنیفه فریور در آن گفتگو، گفته است شاید مرثیه یی را که  برای خود سروده است یکی از آخرین شعر های او باشد و شاید هم آخرین شعر او. این جا مصراع هایی از این  مرثیه  را می آوریم  و این دفتر اندوه را می بندیم.

 ما که مردیم های و هونکنید

هیچ در مرگ من غلو نکنید

بی صدایم به خاک بسپارید

مرگم اعلان رادیو نکنید

غسل خود کرده ام به خون جگر

رو به رویم به مرده شو نکنید

...

این روز ها ابر بهمن کابل روی گور قاریزاده یک وجب برف تازه ریخته و آن  را به تپهء نقریینی بدل کرده است.  فردا موجی از گل وسبزه  از آن سر خواهد زد و  این غزل او را اندوهگینانه   برای فرداییان زمزمه خواهد کرد: ,  

گذشتیم از همه دنیا گذشتیم

ز دنیا و زمافیها گذشتیم

بسان موجه های بی سر انجام

به بیتابی از این دریا گذشتیم

کف خاکستری از کاروانی

به جا ماندیم و زین صحرا گذشتیم

چو اشک از دیدهء مجنون چکیدیم

چو دور از خیمهء لیلا گذشتیم

چو رنگین آرزو های رمیده

خیالی گشته از دلها رمیدیم

زساز و برگ هستی دل گرفتیم

سکندروار بر دارا گذشتیم

افق ها دور و دلها بود نزدیک

به نزدیکی ز دوری ها گذشتیم

خبر از حال خود دیگر نداریم

ضیا امروز از فردا گذشتیم  

قرغه - کابل

17/ دلو/1386

برابر با6 فیبروری

 

 

 

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٦٦                          سال سوم                          فبوری 2008