به لحـظـه هـای غمین کز جدایی
دلتنگم
ز بـخـتِ قـاصـر خـود با زمانه در جنگم
به داد دل برس ای سـاربـان منزل عشق
کـه مـن بـه آخـر این کاروان همی لنگم
نـوای غـمـزده ی بـلـبـل سـیـه پوشم
کـاسـیـر مـرثـیه ها گشته شعر و آهنگم
رهـیـن مـنـت شـمـع ستاره ی سحرم
طـلـوع نـاز مـه ی بـدر کـرده بی رنگم
فـتـاده ام نـه ز پـا در پی طلب همه عمر
امـیـدوار وصـالی بـه ایـن قـد چـنگم
بـه دیـر و مـیـکـده فـریـاد پر اثر دارم
چـرا ز دوری تــو در فـلاخـنـی سـنگم
سـتاره هـای خـیـالـم نـوید نـور دهـند
ولـی بـه پـنـجه ی بخت سیاه و شبرنگم
سخی تو غره به عهد شباب خویش مباش
رهـی سـت تـا به وصالش هزار فرسنگم
٢٧ فبروری ٢٠٠٧م
|