تقديم به روح پاك مادرم
كه در دامان پرمهرش چگونه زيستن را آموختم!
مادر
اي مادر مقدس و اي
مهربان من
اي روشني قلب من و
ديده گان من
عشق و صفا و مهرومحبت
نشان تست
اي پرتو اميد به
دل ناتوان من
مادر كه از وجود تو
است هستي تنم
اي جان من، فرشتهء من ،
همزبان من
مادر ز مهر تو به
دلم آرزو دميد
اي گلشن خجستهء من
گلستان من
جبران زحمتت نتوانم
به سر كنم
اي چلچراغ وادي نام
و نشان من
شبهاي بي ستاره تو
بودي انيس دل
اي نور تابناك و
مهء آسمان من
رفتي و از غمت پر و
بالم شكسته شد
اي دلنواز و همدم
شيرين زبان من
دارد"
بشير" دعاي شب وروزبراي تو
روح تو شاد مادر
روشن روان من
دارم
يقين بهشت عدن زير پاي تست
سازم نثار خاك رهت روح و جان من
مآمن دلها
اي كابل آزرده
ترا خوار نبينم
افسرده دل و خسته
و افگار نبينم
در عالم غربت بدلم
ياد تو باقيست
افتاده بخون طفل
تو اينبار نبينم
مهر تو بدل ، نام
تو دايم به زبانم
من قلب تو آزرده
ز پيكار نبينم
چون قرغه وپغمان تو
آيد به خيالم
پژمرده گي در دامن
گلزار نبينم
در جاده ميوند تو و
كوي خرابات
آواز هنرمند
ترا زار نبينم
اي روح من، اي
جان من،اي شهروديارم
من روح تو پژمرده و
بيمار نبينم
اي كابل زيباي من
اي مآمن دلها
ياران ترا ديده
به ديوار نبينم
افسرده چرايي
كه ترا صبح اميديست؟
من صبح اميد تو
شب تار نبينم
ايستاده ( بشير) دست به دعا طالب
ديدار
در
بام تو من جغد جفا كار نبينم
حاجت
اي نازنين چه
عشوه و ناز و ادا كني
بر من چرا تو اين
همه جورو جفاكني
مهجور و ناتوان
وزمين گير وخسته ام
باز آ كه درد
اين دل زارم دوا كني
افتاده ام به
غربت و بيمارم از فراق
تاكي جفا و حيله
و مكر و ريا كني
بر لوح سينه ام
بنگر داغ آتش است
تا كي تو قصد
جان من بينوا كني
باز آ كه دارد از
غم توناله ها« بشير»
تا حاجت شكسته
دلي را روا كني
|