"وقتی
خالد
حسینی
شهامت نوشتن گدی پران باز را دارد، باید دست کم شهامت جدی گرفتن آن را
داشته
باشیم." وقتی این جمله را در نقد داکتر فروغ کریمی در مورد رمان گدی پران
باز
خواندم، حس کردم که در این میان به عنوان یک خوانندة جدی ادبیات داستانی من
هم
گناهکارم. گرچه بار ها خواسته بودم که
دیدگاه
های خود را بنویسم؛ اما متاسفانه روزگار سخت گیر این مجال را ازم
گرفته
بود. ادعایی ندارم که نکتة ناگفته یی را بیان می دارم، تنها از دوست خوبم،
فروغ
سپاسگزارم.
گدی
پران باز از کتاب هایی است که در چند سال اخیر بیشترین بحث و توجه روی آن
صورت گرفته است. این کتاب به دلیل های گونه گونی مورد استقبال جهانیان قرار
گرفت. من در این نبشته سعی بر آن ندارم که کتاب و فلم گدی پران باز را به
صورت علمی و دقیق نقد و بررسی کنم. تنها می خواهم که باور های خود را در
مورد محتوای رمان بیان دارم و ناهمسانی ها و ناهمگونی های متن رمان و فلم
را بر شمارم.
در
سال 1383برای نخسیتن بار در مورد رمان گدی پران باز شنیدم. داکتر رسول
رحیم که در آن سال در کابل بودند، به خواهش گروه تحریر مجلة پرنیان لطف
کردند و معرفی گونه یی از کتاب را که در آن روزگار برگردان نشده بود،
نبشتند که آن را در سومین شمارة پرنیان به چاپ رسانیدیم. در شمارة بعدی
نبشته دیگری را از داکتر هارلی لیون با برگردانی صبورالله سیاه سنگ چاپ
کردیم. و آگاهی من تا چند سالی بر می گشت به نبشته های دیگران در مورد گدی
پران باز و برگردانی های نامکملی که در انترنت می دیدم. تا این که در
نخسیتن روز های همین سال موفق شدم که کتاب (بادبادک باز) برگردان مشترک
زیبا گنجی و پریسا سلیمان زاده را که از سوی انتشارات مروارید در سال 1384
به چاپ رسیده است، بخوانم که خلاف انتظار این برگردانی - از نگاه زبان- به
هیچ صورت چنگی بر دلم نزد.
[1]
می
خواهم اعتراف کنم که نخستین برداشتم از کتاب متاثر از احساسات و دیدگاه های
همصحبتانم بود که از عظمت و شهرت گدی پران باز و نویسندة آن گپ می زدند؛
ولی در این نبشته کوشیده ام که تنها با دید منطقی به آن بنگرم.
به
باور من جان مایة هر کتاب خوب را محتوا، ساخت و زبان
–
همین هر سه- می سازد. محتوای گدی پران باز بعد قویی است که بر ساخت و زبان
آن چربی می کند. خالد حسینی با گزارش صادقانه، زنده گی افغانستانی ها را
تصویر کرده است و سخنش همگام با تاریخ "تیری است که در لحظه مشخص" پرتاب
شده است. روایت دقیق از ساختار های زنده گی اقوام در افغانستان و ویژه گی
های روانی آنان با دید روانکاوانه و صداقت نهفته در بازگویی واقعیت های
ظالمانه یی که امروز در حکم تابو و کلیشه بر روان و ذهن جامعة افغانستانی
فرمان می رانند، محتوای این کتاب را می سازد.
امیر
راوی داستان به بازگویی صادقانة خاطرات دوران کودکیش می پردازد. همه زنده
گی او در پرتو روز های کودکی و ماجرا های دوستی او با حسن شکل می گیرد.
امیر بدون هیچ ملاحظه کاری ضعف های شخصیتی خود را برملا می کند و نقاط قوت
شخصیت حسن را- که نوکر هزاره اش است و از نگاه طبقاتی و موقف در ردة پایین
تر قرار دارد- بیان می دارد. او اعتراف می کند که شخصیت برتر حسن حس
خودخواهی او را جریحه دار می ساخت و همین باعث می شد که به تمسخر و سرکوب
حسن بپردازد.
از
سویی دیگر او فکر می کند که با بودن حسن محبت پدر را از دست می دهد و یا
حداقل این محبت تقسیم می گردد. پدر به حسن نیز محبت دارد، اما محبت خود را
آشکار نمی سازد. امیر با همه طفل بودن خود چیز های راز آلودی را حس می
کند. این گره رمان است که در آخر باز می شود: حسن نیز پسر پدر است؛ اما
نامشروع.
بعد از
این گره گشایی امیر جدال دیگری را با خود آغاز می کند. پدر که او را از
دروغگویی باز می داشت و نزدش نماد صداقت و شجاعت و روشنفکری بود، مرد
دروغگو و خیانت کاری از آب در می آید. اما این مرد چگونه می توانست که برای
یتیمان یتیم خانه بسازد، بر روحانیون جاهل تسخر بزند، برای نجات شرآبروی
خانمی در مقابل افسر روس سینه اش را سپر بسازد، برای خوشی خاطر امیر
ازدواج نکند و ...
پدر
نیرومند و قوی است. هیچ گاهی خیال پردازی نمیکند و درهمه زنده گی خود از
طرح ها و راهکار های کاربردی استفاده می برد. حسن مانند اوست؛ شجاع و مصمم.
در حالی که امیر به مادرش رفته است. او در یک دنیای زیبا و احساسی زنده گی
می کند. از نبرد و رویا رویی می هراسد و با نازک خیالی همه خوبی های و
زیبایی ها را برای خودش می خواهد. حسن به خاطر امیر قربانی می گردد. امیر
این را می داند و خود را گناهکار حس می کند و برای فرار از همین حس و به
دست آوردن تمام محبت پدر کاری می کند که حسن و علی خانه را رها کنند. برای
لحظاتی امیر خود را راحت حس می کند؛ اما وجدان و ناخود آگاه او چنان به
ملامتش می پردازد که امیر برای همیشه آرامش و خوشی هایش را از دست می دهد
و...
خالد
حسینی زنده گی امیر را بعد از مهاجرت هم هنرمندانه ترسیم می کند. او
جزییات عاطفی و روانی ثریا طاهری را که بعد خانم امیر می گردد، پدر ثریا
جنرال طاهری و خانم او را نیز بیان می دارد. ثریا نماد و نمونه یی از
دختران افغانستانی است که بعد از مهاجرت میان دو فرهنگ خود را گم می کنند و
زنده گی شان آونگ سنت های خانواده گی می گردد. این دختران پرنده هایی استند
که تنها باید پرواز کنند؛ چون زمینی برای نشستن ندارند، نه در این فرهنگ و
نه در آن فرهنگ. خالد حسینی در گدی پران باز می گوید که تبعیض برخورد آمیز
خانواده های افغان با فرزندان شان بر مبنای جنسیت در غرب نیز از میان نمی
رود و حتا پررنگ تر می گردد.
تصویر
شخصیت حسن، آصف، پدر، رحیم خان، ثریا، جنرال طاهری صاحب منصبی که به شدت به
گذشته اش چسپیده است، خانم او که از نقش سنتی اش تا هنوز بیرون نشده است و
سایر افغان های مقیم در آنجا، با ویژه گی های شخصیتی و روانی آنان از شاخص
های کار موفقانة حسینی است که رمانش را تا این حد محبوب ساخته است.
امروز
تکنیک های جدید داستان نویسی رواج دارد و نویسنده گان با کاربرد چهارچوب
های گونه گون و جدید، نوشتن به گونة کلاسیک را به چالش گرفته اند. راز
موفقیت نویسنده گانی چون ویلیام فالکنر، ویرجینا ولف، گارسیا مارکز، جمیز
جویس، محمود دولت آبادی و بزرگانی از این دست بیشترینه به ساخت آفریده های
شان ارتباط می گیرد. گدی پران باز ساخت خیلی جدیدی ندارد و به شیوة خطی
روایت شده است، اما در پرداخت رویداد ها ساخت زیبایی را دنبال می کند که
خواننده را به دنبال خود می کشاند. فلاش بک های که در قسمت هایی از رمان
آمده است و یا بازگویی که راوی از وضعیت روانی خود دارد، نه تنها انسجام
رمان را برهم نمی زند، بل پایه های ساخت را قوی تر نیز می سازد. طور مثال
زمانی که امیر تجاوز به حسن را مشاهده می کند حسن را در هیات گوسفند
قربانیی می بیند که چندی قبل در عید قربان، هر دویشان به سوی آن می دیدند.
یا زمانی که بعد از بازگشتش به کابل رو در رو با آصف نشسته است و می خواهد
هراس خود را پنهان بسازد، حالت های ذهنی خود را با چنان ساخت هنرمندانه یی
روی صفحه می آورد که خواننده بی اختیار احسنت بر زبان می راند. حسینی با
روایت مدرن در چنین جاهایی داستان نویسی نو را تجربه می کند.
و
زبان؛ گفته می شود که متن اولی این کتاب که به زبان انگلیسی است، از فصاحت
و شیرینی بی نظیری برخوردار است- به ویژه وقتی که این زبان از قلم نویسنده
یی که زبان اولش انگلیسی نیست، نبشته می شود. اما برگردان گدی پران باز -
آنی را که من خوانده ام- علاوه به این که شیرین نیست، پر از سکته گی، نقص و
اشتباه است. جا به جایی بعضی از واژه های فارسی دری در این برگردانی کاملا
بی مفهوم است؛ طور مثال: تیر و کمان به جای غولک، هزاره ای به جای هزاره گی
و... (در مورد زبان در آینده خواهم نوشت.)
سیاست و گدی پران باز:
با
برداشت های جدید، امروز هیچ چیز غیر سیاسی وجود ندارد؛ پس گدی پران باز هم
نمی تواند از این بار رهایی یابد. به جرات میتوان ادعا کرد که گدی پران باز
رمان اجتماعی- سیاسی است.
از
سویی زنده گی افغانستانی ها به ویژه در چند دهة اخیر با سیاست پیوند
تنگاتنگ داشته است تا جایی که زنده گی و حریم خصوصی آنان نیز از سیاست رنگ
گرفته است و خالد حسینی با توانمندی، سیاست و نقش آن را در زنده گی مردم
مجسم می سازد.
از
لحاظ سیاست میتوان از دو زاویه به این رمان دید.
یکی
محتوای داستان که از سیاست بیرون نیست:
امیر
روایت زنده گی خود را از دوران کودکی خود، زمانی که ظاهر شاه بر سریر قدرت
تکیه زده بود، می آغازد. ساختار طبقاتی و تبعیض نژادی و مذهبی را در نخستین
بخش های کتاب تصویر می کند. او در ناخود آگاه خود حسن را دوست می دارد چون
بهترین دوست و همبازیش است؛ اما در عین زمان از او نفرت می کند چون او یک
نوکر است و به ملیتی تعلق دارد که در نزد قوم خودش پست است و پیش داوری های
ذهنش نمی گذارد که او را یک فرد متعارف و مساوی با خودش بداند.
تغییر
سیاست ها، زنده گی همه مردم و از جمله قهرمان های رمان را دگرگون می سازد.
با انقلاب هفت ثور ساختار طبقاتی و نظم زنده گی مردم درهم می شکند. امیر و
پدرش راهی امریکا می گردند. تصویر زنده گی مردم در امریکا نیز سیاست دیگری
است که در کتاب نمایان است؛ امریکا به عنوان نماد رهایی ترسیم می گردد و
بالاخره زنده گی و سیاست در دوران طالبان نیز قسمتی از این رمان را می
سازد. در آخرین صفحات کتاب زمانی که جنرال طاهری برای احراز پست وزارت در
دولت موقت حامد کرزی دعوت می گردد، آخرین رویکرد سیاسی نویسنده آشکار می
گردد. کهنه فکر بی محتوایی چون جنرال طاهری که فرد متعصب و نژاد پرستی است،
باز هم بر اریکة قدرت تکیه می زند؛ فردی که در امریکا در بازار کهنه فروشان
اموال دست دو را می فروخت و اندیشه اش مانند دریشی فولادیش رنگ از رخ باخته
بود، کسی که با دید سنتی زنده گی را بر خانم و دخترش ناگوار می ساخت و در
هوای احیای سلطنت و برقراری نظام طبقاتی همان وقت روز ها را می گذشتاند.
دو
دیگر: و اما نگاه یکسره سیاسی به رمان و فلم گدی پران باز بعد دیگری از
سیاست است که سیاهکاری و سیاه اندیشی عده یی از سیاستمداران را بازتاب می
دهد.
گدی
پران باز برگردان شده در افغانستان خیلی ها معروف نشد. چون بازار کتابخوانی
همچنان کساد است و کسی رغبت به خواندن یک رمان حجیم نمی کند. دولت مداران
که نیز عمدتا آدم های کتابخوانی نیستند به کتاب علاقه و یا نفرتی نشان
ندادند؛ اما درست پس از سرو صدا در مورد فلم بود که کسانی احساس کردند که
گدی پران باز به دین، تابو ها و ساختار های قومی پذیرفته شده در افغانستان
تاخته است.
وزارت
اطلاعات و فرهنگ افغانستان از گدی پران باز به عنوان فلمی نام برد که به
ارزش های دینی و مذهبی مردم صدمه زده و به تبعیض و تعصب قومی دامن می زند.
نشر، پخش و دیدن این فلم ممنوع و قدغن گردید، تا جایی که برای انتقال دهنده
گان و بیننده گان جزا تعیین شد. اما انسان ها تمایل شدیدی به چیز هایی منع
شده دارند- و شاید هم این حس روانشناختی در میان افغانستانی ها بیشتر است و
ارث بیشتری از آدم و حوا برده اند. منع پخش و دیدن فلم به اشتهای مردم دامن
زد. فلم به سرعت میان مردم پخش گردید و همه با لبخندی فن آوری و سیستم
دیجیتال را که امکان کاپی فلم را بدون تغییر در چونی فلم به میان می آورد،
آفرین گفتند.
عده یی
از پشتون ها نیز فلم را تحریم کردند. به باور آنان گدی پران باز به ارزش
های پشتونوالی صدمه می زند و شوونیزم، تعصب و برتری خواهی قوم پشتون که در
کتاب و فلم تصویر شده است، به هیچ صورت بر مبنای واقعیت نیست. برابر سازی
اندیشه های پشتون ها با هیتلر و نظریة پاکسازی قومی که دیگر اصلا به ریش
پشتون ها نمی چسپد. تصویر دورة طالبان نیز به آن افتضاح احساسات شان را
جریحه دار کرده است. چون طالبان، خوب یا بد، همین افغان ها- به ویژه پشتون
ها- استند.
در
بیرون از افغانستان هم درس خوانده ها و روشنفکرانی از هزاره ها خود را
تحقیر شده احساس کردند و در گام نخست خواهان حذف صحنه یی از فلم- تجاوز
جنسی آصف بر حسن- گردیدند، حتا نامة رسمیی هم به یونسکو در این ارتباط
نبشته شد. آنان ادعا کردند که به صورت غیر مستقیم در این فلم به هزاره ها
اهانت صورت گرفته است و پشتون ها به عنوان آدم های برتر، زیبا و پذیرفتنی
توصیف گردیده اند؛ به عکس هزاره ها نوکر صفت، بد چهره و معیوب تصویر شده
اند، گویا که پشتون ها بزرگ منشانه و بزرگوارانه آنان را در سرزمین خود!
تحمل کرده اند. نویسندة این کتاب نیز یک پشتون است. همین برای اتهام
کافیست. پس هزاره ها نمی توانند بپذیرند که یک پشتون می تواند صادقانه بر
این ساختار های ظالمانه بیاشوبد، حتما سوء نیتی در کار است.
[2]
گروهی
از مردم عادی نیز شوکه شدند. چگونه ممکن است در بین افغان ها- همه اقوام-
مردم صادقی که به داشتن غیرت و ناموس معروف اند، کسانی همجنس گرا باشند،
برتری جو باشند، زناکار باشند، دروغگو باشند، تاریک فکر باشند، لافوک
باشند؟ نه اصلاً ممکن نیست و از همه بدتر این که این خالد حسینی چطور جرات
کرده است که در مقابل همه جهانیان این تصویر را از افغانستان بدهد و مردم
شریفی را بدنام بسازد.
گروهی
دیگری از جمع این مردم عادی به خالد حسینی آفرین گفتند و شهامت اش را تحسین
کردند چون حسینی از زبان آنان صحبت کرده بود و چیز هایی را که آنان تا
امروز جرات گفتنش را نداشتند گفته و از بار دل شان کاسته بود.
و
حقیقت این است که گدی پران باز شریفانه ترین دفاع از موقعیت هزاره ها در
افغانستان است و اعتراف صادقانة یک شهروند از جنایاتی است که در سرزمینش
صورت گرفته است.
" آنجا
خواندم که قوم من، پشتون ها به هزاره ای ها ظلم و ستم کردند و انها را به
ستوه آوردند. نوشته بود هزاره ای ها در قرن نوزدهم کوشیدند علیه پشتون ها
قیام کنند. اما پشتون ها با خشونتی غیر قابل توصیف آنها را سرکوب کردند.
کتاب می گفت قوم من هزاره ای ها را قلع و قمع کردند آنها را از سرزمین شان
بیرون راندند، خانه و کاشانه شان را به آتش کشیدند و زن هایشان را
فروختند..."
[3]
خالد
حسینی یک سویه داوری نمی کند او شاخص هایی را نیز برای پشتون ها بر می
شمارد که حس خوبی را در خواننده نسبت به پشتون ها به میان می آورد. در جایی
پدر با اشاره به جنرال طاهری به امیر می گوید: " یادت باشد. طرف، یک پشتون
ریشه دار است. ننگ و ناموس سرش می شود."
[4]
و یا
در جای دیگر می گوید: " شاید کله شق باشیم و قبول دارم که خیل غدیم. اما
باور کن در روز مبادا هیچ کس مثل یک پشتون به داد آدم نمی رسد."
[5]
پس
میتوان ادعا کرد که گدی پران باز اعتراضی در برابر ساختار های طبقاتی و
سیاستمداران چپ و راستی است که بدون شناخت عمیق از جامعه فاجعه های بزرگ
انسانی را به بار آوردند.
اگر
گدی پران باز را یک هرم تصور کنیم، اعتراض در برابر تبعیض نژادی، اعتراض در
برابر ساختار طبقاتی و اعتراض در برابر روحانیون سنتی سه گوشة این هرم را
می سازند. متاسفانه ناگزیر استم با توجه به جو حاکم در افغانستان و
تعبیری که از دین و مذهب در اینجا وجود دارد، ازصحبت و بحث روی گوشة سوم
این هرم چشم بپوشم.
اما
آیا همه ویژه گی هایی که از لحاظ ساخت، زبان و محتوا در گدی پران باز جمع
شده اند، و من تا جایی آنها را بر شمردم، در استقبال جهانی از این آفریده
سهم داشته اند؟ و یا سیاست های جهانی و اشتیاق مردم جهان برای شناخت بیشتر
افغانستان به عنوان یک کشور کوچک حادثه آفرین، هم، در شناختاندن این کتاب
سهمی غیر قابل انکار داشته اند؟
گدی
پران بازِ رمان و گدی پران بازِ فلم:
گفته
می شود که تهیه فلم از شاهکار های داستانی جهان به هیچ صورت نمی تواند
زیبایی و عظمت نهفته در این رمان ها را تصویر کند؛ نویسنده گاهی در چند
واژه محدود صحنه ها و حالت هایی را تصویر می کند که نمایش آن در فلم به
ساعت ها می انجامد و در بعضی موارد حتا ناممکن است. گاهی هم فلم سازان در
نمایش حالت های ذهنی و روانی انسان و به تصویر کشیدن جریان سیال ذهن عاجز
می مانند؛ اما این هم یک حقیقت است که بعضی فلم ها زیباتر از اصل رمان ها
تهیه شده اند.
فلم
سازی و تمثیل هنرهای نوپا در افغانستان استند.
–
نو پا به معنای عدم رشد این هنرها، ورنه که سالهاست که به صورت فزیکی فلم و
تمثیل داریم و هیچ گاهی هم به رشد نرسیده ایم.- فلم های هنری که توسط افغان
ها و یا به یاری هنرمندان و کارگردان های کشور های دیگر تهیه شده اند،
غالباً ارزش دیدن را ندارند. این دشواری از یکسو به کمبود وسایل تخنیکی بر
می گردد و از سوی دیگر بازیگری ناشیانة هنرمندان! به این نقیصه می افزاید.
این هنرمندان غالباً نمی توانند در نقش خود داخل گردند.
همچنان
سوژه های تکراری و مبتذل که بیشترینه تقلیدی از فلم های تجارتی است، عامل
مهم دیگری در این راستا محسوب می گردد. یکی از دشواری های دیگر در انتخاب
سوژه و سناریوی خوب برای تهیه فلمی بر مبنای آفریده های داستانی نویسنده
گان افغانستانی این است که بعد نمایش در آفریده های جدی و خوب این نویسنده
گان کمتر دیده می شود.- این ساختار، که به عنوان یکی از شاخص های ادبیات
داستانی بار ها به بحث گرفته شده است، دلیلی برای عدم گزینش این آفریده ها
به عنوان سناریوی فلم است.
[6]
در دهة
اخیر چند فلم افغانی اقبال داشته است که با چندی و چونی بهتر تهیه گردد و
از سراسر جهان بیننده داشته باشد: فلم های اسامه، خاکستر و خاک و بالاخره
گدی پران باز.
فلم
گدی پران باز با دایرکتری مارک فوشر یکی از کارگردان های معروف جهان از
لحاظ تخنیک های فلم برداری، صدا و هنرنمایی و استفاده از جلوه های ویژه فلم
عالی است. تهیه فلم با این ویژه گی ها برای فلم سازان افغان به هیچ صورتی
مقدور نیست. با این همه این فلم نمی تواند با متن اصلی کتاب رقابت کند و
یا حال و فضای اصلی رمان را ترسیم کند. درست است که هیچ فلمی را نمیتوان
کاملاً با اصل کتاب منطبق ساخت، همواره تغییر هایی میان متن مکتوب و فلم
وجود دارد؛ اما نمیتوان از هماهنگی لازمی میان متن و فلم انکار کرد که در
هر فلم این چنینی، که مردم با سوژه آن از قبل از طریق کتاب آشنایی به هم
رسانیده اند و اتفاقاً کتاب هم معروف است، باید وجود داشته باشد.
نخسیتن
انتقادی را که میتوان بر این فلم وارد کرد، فشرده ساختن رویداد های بیشمار
روایت سی سالة زنده گی یک فرد است. این فلم 120دقیقه یی به هیچ صورت برای
نمایش این همه رویداد ها کافی نیست. این فشرده گی باعث شده است که غالب
رویداد های مهم و به ویژه وضعیت های روانی راوی که در رمان به زیبایی توصیف
شده اند، در فلم به تصویر در نیایند.
مکان و فضای فلم:
مکان
رمان گدی پران باز شهر کابل در افغانستان، شهر فریمونت در امریکا و شهر
پشاور در پاکستان است. مهم ترین و عمده ترین قسمت های این رمان در شهر
کابل اتفاق افتاده است. اما فلم در شهر کابل تهیه نشده است و این مهمترین
نقصیست که چشم بیننده افغانستانی را آزرده می سازد. بیگانه گی با فلم از
همین جا سرچشمه می گیرد. بیننده احساس می کند که یک سلسله فاکت هایی که به
نام واقعیت به او نمایش داده می شود، از حقیقت دور استند. برای یک کابلی
قبول ساحه های ناآشنا به نام وزیر اکبر خان، سینمای زینب و شهر کهنه کابل
دشوار است. قبول می کنم که شرایط امنیتی در شهر کابل برای فلم برداری و
آمدن هنر پیشه های هالیود مساعد نیست؛ اما دور از امکان هم نبوده است. شاید
دیدن این فلم برای بینندة غیر افغانی جذاب باشد؛ اما برای یک شهروند
افغانستان و به ویژه یک کابلی قابل قبول نیست. ساختمان، دروازه و صحن حویلی
خانة امیر نمای یک خانة وزیر اکبر خان را در دهة 50 ندارد. خانة علی و حسن
آن طوری که در کتاب تصویر شده است، در فلم دیده نمی شود.
در فلم
ها از ساختن مکان و فضای تصنعی گریزی نیست. گاهی نظر به محتوا و تاریخ باید
چند قرن به عقب برگشت و لباس، چهره، طرز زنده گی مردم همان دوره را ساخت.
اما این برگشت به گذشته باید تا حد زیاد به حقیقت نزدیک باشد تا در بیننده
حس نزدیکی با همان دوره و فضا به وجود بیاید.- حس نزدیکی در فلم های بزرگ
چون کلوپاترا، اسپارتاکوس، بایرون، جنگ و صلح، مادام بواری و... در سطح
بلندی وجود دارد.
صحنه
سازی و فضای فلم گدی پران باز چنان تصنعی و ساخته گی است که بیننده فوراً
حس بیگانه گی را در خود می یابد. کابل قبل از جنگ شهر بیگانه، خشک و زمختی
نشان داده می شود که تفاوت چندانی با کابل دورة طالبان ندارد. این تصویر
می تواند نفرتی را برای بینندة غیر افغانی نسبت به این شهر به بار بیاورد.
مردم شهر کابل
–
به ویژه وزیر اکبر خان و شهرنو
–
به هیچ صورت آن طوری که در فلم تصویر شده اند، لباس نمی پوشیدند. اصولاً
رفت و آمد و ازدحامی که در این صحنه ها نشان داده شده است، در کابل آن زمان
وجود نداشت. لباس های مردم همین منطقه ها لباس شیک و اروپاییی بود که
میتوان آن را نشانگر رفاه و ثروت مردم ساکن آن دانست.
در
قسمت های پایین کتاب، زمانی که امیر دوباره به کابل بر می گردد تا سهراب
پسر حسن را با خودش به امریکا بیاورد، کابل باز هم همچنان ناآشنا، بی آب و
خشک است. در جایی امیر در جستجوی همان فردی که حسن را با خودش برده است به
غازی ستدیوم می آید. در غازی ستدیوم مسابقة فوتبال جریان دارد. این غازی
ستدیوم کاملا متفاوت با غاز ستدیوم خودماست. بازی کنان لباس های ورزشی تمام
عیار به تن دارند: در دورة طالبان هیچ کسی نمی توانست که لباس ورزشی را این
گونه به تن کند. ورزشکاران مجبور بودند که تنبان های محلی به تن داشته
باشند و یا هم روی تنبان های خود نیکر ورزشی بپوشند. هیچ ورزشکاری با پای
های نیمه برهنه نمی توانست که در میدان ورزشی ظاهر گردد. این صحنة فلم با
متن اصلی نیز مغایرت دارد. در متن اصلی آمده است: " وقتی دو تا تیم آمدند
توی زمین، با وجود این که هوا گرم بود، همه شان شلوار های بلند به پا
داشتند و سر انجام بازی شروع شد..."
[7]
و دو
دیگر این که در افغانستان حتا در دوره های سیاسی دیگر نیز زنان به تماشای
بازی فوتبال در کنار مردان در غازی ستدیوم ظاهر نشده اند. دیدن زنان با
اندام های پوشیده با چادری در کنار مردان در غازی ستدیوم نکته یی است که
نیش خنده و تمسخر را در بیننده های افغانی ظاهر می کند.
کرکتر ها:
امیر
از قوم پشتون و حسن از قوم هزاره استند. در فلم هر دو نقش به هزاره ها
سپرده شده است. بیننده در لحظات نخست نمی داند که امیر کدام است. از سوی
دیگر حسن از بطن مادر لب شکری است. از دیدگاه من این نکته یی بود که باید
حتما در فلم بازتاب می یافت. یکی از خاطره های فراموش ناشدنی امیر در دوران
کودکی اش حسی بود که از دیدن لب پاره و گشودة حسن به او دست می داد: لبخند
در لبان حسن محسوس نیست. زمانی که جراح هندی لب حسن را می دوزد، برای
نخستین بار حسن می خندد؛ اما شاید سرنوشتش همین است که بعد از آن، با
روزگار دربیفتد و لب های خود را به هدف خنده نگشاید.
شخصیت
مادر- که همزمان با تولد امیر از دنیا رفته است- در تکامل شخصیت امیر خیلی
ها بیشتر از نقش پدرش است، در فلم بازتاب داده نمی شود. امیر مانند مادرش
نازک خیال، ظریف و احساساتی و شاعر پیشه است. او از جنگ و دعوا فرار می کند
و پدرش با رویکردی که مردم افغانستان نسبت به احساسات جنگی و پرخاش در پسر
ها دارند، فکر می کند که او چیزی کم دارد.
علی
پدر حسن مرد بد چهره و چلاقی است که می لنگد، تا جایی که ناتوانی جنسی و
شکل بد او در ایجاد رابطه خانمش با پدر امیر نقش دارد. او آن قدر بد چهره
است که مردم و به ویژه آصف و دوستانش او را ببلو می گویند. در فلم نقش علی
را مرد نسبتا خوش چهره یی به عهده دارد که هرگز نمی تواند این حس را به
بیننده القا کند. حتا در جایی از فلم -سالروز تولد امیر
–
علی دریشی خوش دوختی به تن دارد و با قامت راست به مهمانان خوش آمدید، می
گوید.
پدر
امیر با لهجة ایرانی اعتماد بیننده را به خودش به حیث یک پشتون فارسی زبان
از دست می دهد. بیننده احساس می کند که چیز های ناجوری در این فلم جمع شده
اند که می خواهند حافظه او را فریب بدهند؛ چون فلم به بینندة افغانستانی
تلقین می کند که اینجا کابل است! مردم در کابل چنین لباس می پوشیدند! لهجه
ها در افغانستان این جوری است! چیز هایی که حس حقیقت خواهی بیننده را جریحه
دار می سازند.
و
اما آخرین نکته:
هر
بیننده عاقلی در اخیر از شباهتی که فلم گدی پران باز با فلم های بالیود می
یابد، به تعجب می افتد. این ساخت و پرداخت با این که در رمان هم وجود دارد
اما کمتر به چشم می خورد، چون در رمان رویداد ها به کندی و آهسته گی همگام
با زمان به پیش می روند، اما در فلم، چنان چه قبلاً اشاره کردم رویداد های
بیشمار زنده گی 30 سالة یک فرد در دو ساعت فشرده شده است، بیننده زودتر به
این نتیجه می رسد.
در
اکثر فلم های هندی یک فرد شرارت پیشه در مقابل قهرمان اصلی قرار دارد که در
دوران کودکی زخمی به قهرمان یا خانواده او می زند و در اخیر فلم قهرمان این
شرارت پیشه را می یابد و بعد از نبردی بر او چیره می گردد و انتقام خود را
از او می ستاند. قهرمان بعد از این نبرد تعیین کننده، پیروز است، داد
مظلومان را می دهد و خود زنده گی خوش خود را از سر می گیرد و یا آغاز می
کند. ملاقات دوبارة قهرمان با ضد قهرمان[8]
در زنده گی واقعی یک استثناست در حالی که این رویارویی در
فلم های بالیوود امر حتمیی است که به اتفاق می افتد.
امیر(قهرمان) با آصف(ضدقهرمان) بعد از سالها رو به رو می گردد و می داند که
آصف به سهراب پسر حسن نیز بار ها تجاوز جنسی کرده است( تکراری که بیشترینه
در فلم های هندی به وقوع می پیوندد) و او را به عنوان مفعول نزد خود نگه
داشته است. سهراب به خاطر دفاع از امیر از غولک استفاده می کند، کاری که
پدرش سالها قبل می کرد.( باز هم تکرار بالیوودی).
امیر
از پایگاه طالبان فرار می کند و سهراب را نیز با خود می برد (فرار
بالیوودی) سهراب به امریکا می رسد و ثریا او را به فرزندی می پذیرد و...
(پایان خوش بالیوودی)
باز هم
تکرار می کنم که این شباهت ها بیشترینه در فلم محسوس و برجسته است تا در
رمان، که این هم سیاستی است عجب !
یادداشت: داکتر فروغ کریمی با دید علمی روانشناختانه این رمان را بررسی
کرده است. این نبشته را در این نشانی می توانید، بخوانید:
http://www.naqd-wa-jaameah.org/
[1]
وقتی
در مورد سرزمین و مردم سرزمین خود می خوانی، انتظار داری که لهجه و
اصطلاحات محلی کشور خود را از شخصیت های که کاملاً از سرزمین تو استند،
بخوانی. البته کاربرد اصطلاحات و لهجة ایرانی را نمیتوان نقصی برای مترجمین
دانست؛ چون آنان این کتاب را برای مردم خود تهیه کرده اند. این بدبختی من
است که همین برگردان را به دست آوردم.
[2]
فروغ
کریمی، گدی پران باز زخم ها و تابو های یک جامعة بسته
][3]
خالد
حسینی، بادبادک باز، ترجمة زیبا گنجی و پریسا سلیمان زاده، چاپ دوم،
انتشارات مروارید ،ص 13
[4]
همانجا، ص 166
[5]
همانجا، ص 183
[6]
فکر
می کنم که رمان گلنار و آیینه اثر استاد زریاب سناریو خوبی برای تهیه یک
فلم خواهد بود.
[7]
خالد
حسینی، بادبادک باز، ص 302
[8]
منظورم از ضد قهرمان، اصطلاحی که امروز در ادبیات داستانی به کار می برند،
نیست. |