هراثرهنری
یک پیغام است وبدیهی است،که این پیغام ازپیغام ده = هنرمند،به
پیغام گیر = خواننده،شنونده وبیننده باید برسد.
با این حساب
پیغام ده وپیغام گیربه پیغام بخش= رادیو وتلویزیون و تیاترو نشریه
ها وبنگاه های نشراتی و...احتیاج دارند وخط پیغام ده وپیغام گیر
روشن است،یکی پیغام میدهد و دیگری میگیرد ولی میمان پیغام بخش،که
نقش وی در بین چه است؟
اکثراُ
پیغام بخش ها تاجر و کسبه اند و بیشتر به جیب هایشان میاندیشند تا
به روند زبان و هنر و ادب و فرهنگ جامعه واین مطلب را میتوان در
بسیاری از کتابهای،که دربنگاه های نشراتی افغانها در پیشاور
پاکستان چاپ شده اند به خوبی نشاندهی کرد. و آنهم با این فورمول
ساده: هرکه پول داد هرچرندی را که خواست برایش چاپ میکنند،تا نفع
ببرند و این فایده اگر معنویات جامعه را لگد مال هم کند برایشان
مهم نیست،مهم اینست که ضرر نکنند. بگذریم.
زمانی
درکابل،ریاست نشرات وزارت اطلاعات و فرهنگ کتابهای معدود ومحدودی
را که چاپ میشد سانسور میکرد وما رژیم را به خاطر این عملش انتقاد
میکردیم ولی من اکنون به این عقیده ام،که یک چنان سانسور هایی برای
این چنین چریات قالب زده به نام شعر و داستان و...و...بایست باشد
وآنهم به خاطر جلوگیری از ابتذال گرایی در زبان و هنر وفرهنگ ما
ولاغیر.
اگرچه عهد
کرده بودم،که منبعد به جز شعر- به همان مفهومی که من به آن باور
دارم- نقد نکنم . ولی ناگزیر شدم مجموعهء
"اشک وباران" خانم عارفهء بهارت را که در سال
1379خورشیدی توسط موسسهء انتشارات الازهر چاپ شده است بررسی کنم.
عرض کردم
ناگزیر شده ام ! من ازتعهد و التزام واز اینگونه حرفها که از کثرت
استعمال نا بجا و نادرست دهن پرکن و بی مصرف و تو خالی شده اند
بیزارم وهمینطور هیچگونه ادعایی هم ندارم ولی مسوولیت من و نسل من
به من حکم میکند تا از ابتذال در برابر زبان و
هنر و فرهنگ ما
به پا خیزم و به آنانی که خیال میکنند شاعر و نویسنده هستند بگویم:
دهنت را با آب گلاب هفت بار آب بکش و آنگاه نام شعر و زبان فرهنگ
ما را بگیر.
مبرهن
است، که شگوفایی زبان و هنر و فرهنگ نتیجهء قرنها تفکرو تلاش یک
ملت است بخاطر باروری زبان و هنر و فرهنگش وهر فرد ملت حق دارد جلو
هر آبکش نکردهء را بگیرد که با معنویاتش بازی میکند و شاید این است
مسوولیت کسی که کار هنری میکند واگر قلمبه ترش را بخواهید همان
"تعهد،التزام" و.... با این گفته آمده ها میرویم سراغ کتاب "اشک
و باران" خانم عارفه بهارت. هان!یک نکته را از خانم
بهارت میپرسم و آن ا ینکه من در چند واژه نامهء فارسی ، که دم دست
بود ، مثل: فرهنک عمید،فرهنگ صبا،فرهنگ آنند راج، غیاث اللغات
وفرهنگ فارسی داکتر معین واژهء "بهارت"
را نیافتم و "بهار"
بود،که سانسگریت است و معنی بت خانه
را میداد - با بهار
(پهلوی)،که معنی اولین فصل سال خورشیدی را میدهد اشتباه
نشود- و یکی هم "مهابهارت"
بود،که هند مادرمعنی شده
بود. بهر حال امیوارم خانم بهارت مرا در روشنی قراربدهند،که
ت
تخلص شان از چه زبانی است؟
"
اشک و باران" را با چند محک
ورق میرنیم:
یک- تاثیر
گیری ها
دو- ضعف
های ناشی از جهانبینی
سه- عدم
دقت
و حرف اخیر
تاثیر گیری
ها:
خانم بهارت در
" اشک و باران" خواه مخواه تاثیر گیریهای دارد ولی گاهی این
تاثیر گیری ها میرود به سوی خدا نخواسته(!) سرقت ادبی- که جرمیست
غیر قابل بخشا یش- به گونهء مثال:"
آیینه را و آب را سلامی دوباره خواهم داد" ص3 کتاب.
"
به آفتاب سلامی دو باره خواهم داد"
فروغ،تولدی دیگر " زنده گی رسم
خوشایند ی است/ زنده گی بال و پری دارد با وسعت مرگ"ص13کتاب.
این د و مصراع
از شعربلندی زیر نام "صدای پای آب"
مرحوم سهراب سپهری است.
خانم بهارت در
پایان این قطعه که از برکت شعر سپهری میتوان شعرش خواند
میگوید-البته از روی کتاب سپهری مرحوم (!) "زنده
گی چیزی هست/که میان قفس تنهایی/دیرگاهیست
فراموش من است"ص
13 کتاب.
اگر چه مرحوم
سپهری در " صدای پای آب"
وارونهء مصراع های خانم بهارت را گفته است(!) "
زندگی چیزی نیست که لب تاقچهء عاد ت از
یاد من و تو برود"
خانم
بهارت از این دست ابتکارات زیاد دارند،به طور نمونه:"
ای همیشه ترین/برگرد
و با بهار بمان تا که وا کنی/ شهـرنشاط بر دل سودایی بهار"ص
50 کتاب.
واز مرحوم
نادرنادرپور: " ای آشنای من/ برخیز
وبا بهار سفر کرده باز گرد/ تا پرکنیم
جام تهی از شراب را"
و باز در هین صفحه مصراعی از " احمد
شاملو" را میبینیم : "
ماندن حکایتی بود"
جالب
اینجاست ، که گذشته از همین دو قطعه در "
اشک و باران" که به شعر
نزدیک اند بقیه یک قلم شعر نیستند وبه یقین بخاطر داشتن مصراع های
از شعر شاعران معاصر ایران.
اگر چه در "
اشک و باران" خال خال
تصویری،تشبیهی،استعارهء به چشم میخورد ولی باید معتقد شد که "
با یک شگوفه باغ ، بهاران نمیشود"با
آنهم بخشی از تصاویر خانم بهارت را در اینجا نقل میکنم : "
و از تقویمش بهار را / به ضرب تیغ کنده
اند" واین همان تصویر زیبایست از حکومت طالبان که از
تجلیل نوروز با ضرب شلاق جلو گیری میکردند.
باید گفت
که از ا ینگونه تصاویر و مصراع ها در کتاب خانم بهارت معدود هستند
و از شمار 6 و7 نمیگذرند.
من عقیده
دارم که شعر امروز ما را نمیتوان با معیار ها و محک های شعر
دیروزیان بررسی کرد.در شعر امروز که بایست مضمونی یک پارچه
داشته باشد در آن اگر بیتی یا تصویری زیبا بود آنرا " بیت الغزل"
گفت و....
ضعف های
ناشی از معـلومات:
من این معلومات
را ( آگاهی چند بعدی از زمین و زمان) خوانده ام. خانم بهارت در "
اشک و
باران"
حرفهای دارند که خنده بر انگیز میشوند،مثل: "
غم کوچ قناریها / غم کوچ اقاقی ها
"
نمیدانم خانم
بهارت در کجای دنیا ، قناری( کنری) آزاد دیده اند؟ و گیریم ، که
اگر قناریی از قفس آزاد شد و چند پرواز بلند و کوتاه کرد آیا به آن
میتوان گفت کوچ؟ ولی ازکوچ " اقاقی
ها " دیگر گند ش را درآوردن است.
اقاقی ( به فتح اول) درختی
است،که در افغانستان آنرا " اکاسی
" میگویند،که گل هایی به رنگ سفید دارد وگل آنرا که بسیار خوشبو و
خوش طعم است اطفال میورند. گل آنرا "
گل بسم الله " هم میگویند.
و یا: "
از آبی سپید گذشتم " این
دیگر چیست؟ " جیغ بنفش "
است؟!یا " گاو اشتر پلنگی
"(!)
ویا : "
تراوت نگاه تو " که طراوت
باید میبود. " چلچه " که
مقصد " چلچله " بوده است!
که در
افغانستان به " جل " مشهور
است وبرای آوازش آنرا در قفس نگهمیدارند . بگـــذریم.
وحرف آخر :
خانم
بهارت در پشت جلد کتاب " اشک وباران " مژده داده اند، که کتاب
دیگری هم دارند، که به چاپ آن اقدام خواهند کرد و من به ایشان و
دیگرانی ، ما نند خانم عارفه بهارت فکر میکنند ، شعر گفته اند
مشوره میدهم ، که : یکبار در رشتهء دیگری غیر از هنر خود را آزمایش
کنند شاید شاید استعدادی در ایشان باشد و شگوفان شود واز آن طریق
بتوانند خدمتی انجام بدهند در حالیکه با چاپ کتاب ،به عقیدهء خود
شان شعر،گذ شته از اینکه دردی را مداوا نمیکنند درد دیگری هم به
درد های بیشمار و کشندهء زبان و هنر و فرهنگ ما می افزایند.
شعر ما جرس بیداری ملتها باد!
یادداشت
کابل ناتهـ،
واژه مها بهارت که از دو کلمه ی مها و بهارت
ترکیب یافته، به معنای بهارت بزرگ است نه مادر هند،. بهارت نام
بسیار بسیار کهن هندوستان است. کتاب « مها بهارت» که حوادث تاریخی
آن عصر یعنی اضافه از پنجاه هزار سال پیش از امروز را در سینه
دارد، به زبان های معتبر دنیا به شمول فارسی ترجمه شده است.
افغانها
پیش از آنکه مسلمان ساخته شوند، سرزمین خود را « اریاوند » و
کشور همسایه هندوستان را بنام « بهارت ورش» یاد میکردند که، در
زبان آن روزگار شان (سانسکریت، هندی و پنجابی) سرزمـــین سبز، پنــــهاور
و با داشـتن باران هایی فراوان
معنی میدهد.
|