و باغ تشــــــــــنه لب آب
را نوازش کرد
و آب ، لشکر بیــــــــتاب را نوازش کرد
حجاب تیره ز رخــــــسارهء زمین
گم شد
که زلف شــب گل مهتاب را نوازش
کرد
زبان ریشه به تکرار آب می
پیــــــــچید
شکوفه شـــــاخهء شاداب را نوازش
کرد
و برگ ها به قیام شــــکوفه
خوش بودند
شمــــــیم مزرعه مرداب را نوازش کرد
دگر ز چهرهء کس بــــــــیخبر
نمی مانیم
که شیشه سیــنهء سیماب را نوازش
کرد
حضور خاطره ها می مکنــــد خون
امید
غریــــــــــبه مامن نایاب را نوازش
کرد
به پاسبان درختان فریب امن که
خواند ؟
که پنجه های مژه خواب را نوازش
کرد
|