ز دسـتـگـاه تـحـجـر، اگـر اثـر باقیست
بـه پـایگـاه تـفـکـر، چی بار و بر باقیست
چـو جـایگـاه تنـفر به صدر احساس است
بـه جـلـوه گـاه تبـحر، نه هم هنر باقیست
ز آتشی که فگـنـد هستـیـی همـه به گداز
شـراره بـر سر و بر، شعله بر جگر
باقیست
به سنـگـواره مـبـدل شوی ز تفس و گداز
ازان زمـا، ز فـسـیـلـی نـه بیشتر
باقیست
حـضـور دود، بـود پــرده دارِ راز و رمــوز
بـه مجمـر دلِ مـا، تا که این شرر
باقیست
به کهکشان کی خشکیده ریشه ی خورشید
که نـظـم گـیـتـی مـارا، فقط قمر
باقیست
مـدار مـنـفـعـت دیـگــران نـوردیــدن
نـه رسـم پـار و پـرارست، نز پدر
باقیست
تـرانــه ام نــتــوانــد پــیــام من القآ
بـرای نـسـلـی کـه از درد، بیخبر
باقیست
سـرود فـتح مـخـوان، شـادیانه یی مه نوا
کـه در کشـاکش هستی فقط ظفر
باقیست
یکشنبه ٣٠ ثور ٨٦ = ٢٠ می ٢٠٠٧م
|