کابل ناتهـ، استاد واصف باختری، سفرنامه

کابل ناتهـ   kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

واصف باختری

سفرنامه

 
 
 

ای تمام رگهای درختان جهان

بیشتر از شمار شما

سنگ در فلاخن نفرین دارم

 

من از کناره سنگوارهء ارغنون ها

از برابر تهی ترین پنجره ها گذشته ام

و نجوای زندانیان آوا ها

در تق حنجره ها را شنوده

 

من دیده ام

در آن سوی لبخند های دروغین

ـ گلهای مقوابی یقین ـ

آبگینه هایی انباشته از شرنگ شک

من دیده ام

که فانوس شعر

روشنگر راه جستجوی تان پاره ییست

که شاعره گان

با طناب پوسیده بیت های کاهتان عتیق بادیه

خویشتن را حلق آویز می کنند

که ستاره ها از هم نقاب به عاريه میگیرند

که زمین ستاره بارانست

که در انبوه واژه ها

تازیانه چه قامت بلندی دارد

که کودکان رنگها تولد میشوند

تا استخوان های آن ها

ابزارهایی باشند

آراستن مسخ شده ترین رخساره ها را

ک نخلستان ها به تبر معتاد شد اند

که جنگها خواب خاکستر می بینند

که بلورینه غرور قبیله

در اندوه تلخ کوچ

بر درگاه تسلیم می شکند

که خورشید های مصنوعی

پیش از غروب

در برابر شب زانو میزنند

که در شناسنامهء ابریشم نوشته اند !

کنیز کی از نژاد پلاسپو شان

 

ای تمام برگهای درختان جهان

بیشتر از شمار شما

سنگ در فلاخن نفرین دارم.

 

دروازهً کابل

 

سال سوم                  شمارهً ٦٣    دسمبر    2007