بیا
به پاس محبت صدای من بشنو
که نیست واژه آوایم آشنای کسی
زمانه میکشدم سوی ژرفنای سکوت
بیا که بیتومباد
حدیث ما شود امروز برملای کسی
من و تو قصهء یک درد و یک مداواییم
من و تو در سفرعمر سخت تنهاییم
من و تو یک دل و یک آرزو و یک پیمان
دریغ در گذر زنده گی چه بی ماییم
من و تو از الف و یا همزبان بودیم
بسی بشادی آدینه شاد خندیدیم
اگرچه گاه خطا
زخشم چوب وفلک سخت می هراسیدیم
من و تو از دل انگور و تاک سرزده ایم
من و تو برچپرهمدلی سفرکودیم
من و توعابر آن سرزمین پاک لطیف
زکوچه کوچهء ایام خوش گذر کردیم
من و تو درسفرلحظه های شادابی
ز پشت با روی برهیز عشق را دیدیم
من و تو از دل شبهای زنده تا دم صبح
ز آ سمان بر از زر ستاره می چیدیم
چه سالها که به گرد زمانه گم گشتند
کبوتران وفا در کرانه گم گشتند
هر آنکه قامتی افراشت راه خویش گزید
مسیر ما و تو را دست سرنوشت برید
تو آن پرنده رنگین آ سمان خیال
ز آستان دلم پر زدی بسوی زوال
تو یاد نامیرا
که رفتی و رفتی
و من بدون تو تنها شدم بسی تنها
تو تا
سفر کردی
نوای شرقی آهنگها خموش شدند
سرود مهر به هرکوچه باغ مرثیه شد
تمام آدینه هایم سیاه پوش شد ند
زچشمه چشمهء هرلحظه اشک جاری شد
و خون تاک به رگهای تاکین خشکید
بس بهار وخزان درظلام غم مردند
ز پشت با روی شب صبح روشنی ندمید
هنوز دفتر اندیشه بر بهانهء توست
هنوز نای گلویم نوید فریاد است
بیا که گام به گامت نشانم آهنگی
مرا به نام بخوان گر ترا ز من یاد است.
٢٨/٩/٢٠٠۷
|