به
یاد یار از دست رفته ، بیرنگ کهدامنی
با
دریغ و درد آگاهی یافتیم که شاعر پر آوازه و غزلسرای نامی کشور استاد
محمد عاقل بیرنگ کهدامنی . در لندن چشم از جهان پوشید و جامعهء فرهنگی
کشور را در ماتم خود فرو برد .استاد بیرنگ شاعر خود آگاه و توانای
کشور در چند دههء پسین نقش ماندگاری در ادبیات معاصر از خودش به جا
گذاشته است .« سلام به شقایق » ، « طلوع سبز شکفتن » « تلخ ترین فصل
خدا »و « من ناله می نویسم » که شامل اشعار او می شوند تا آثار نثری اش
همه گواه بر ذوق جولانگر و آفرینشگر او توانند بود . چه در نثر ، چه در
نظم با وسواس می نوشت و به اسافل اندشه تن در نمی داد . هماره با طبع
هزال و شوخ با افراد و اشخاص رو به رو می گشت .
طبع جوانمرد داشت . در رفتار وگفتار ؛ فروتنی ، شکیبایی و بردباری
عجیبی از خودش نشان می داد . به میهنش عاشقانه
پیوسته گی داشت . در بسیاری از اشعارش به یاد وطن زیسته وگریسته
است :
ای خاک خراسان من ای چشمهء خورشید مجروح شده روح تو ، خونین
بدن تو
من بیتو به جز مرگ تصور چه توانم ؟ وابسته به جان و تن من
، جان و تن تو
و
نیاز مندانه از خدا می خواهد :
خداوندا ! جوانمردا ! مگردان خراسان را ، تو
خالی از عیاران
اندوهان شبان و روزان غربتش را در غزلی متین که به اقتفای حافظ شوریده
، سروده ، نمونه می آوریم :
ز عاصیان خداوندگار خود باشم که دور مانده ، زشهر
و دیار خود باشم
دلم گرفته ز غربت ، دعاکنید که من بهار گاه دگر در دیار
خود باشم
به ملک غیر ، اگر آسمان شوم هیچم « به شهر خود روم و
شهریار خود باشم »
شدم زکوچه و پس کوچه های غرب ملول خوشم که خاک سر کوی یار خود
باشم ....
ویا :
به خدا دلم گرفته
تو بیا که باده نوشیم
به ترانهء بدخشی به سرود قندهاری
چه شب سیاه خالی ،گذرد ازین حوالی
نه ستارهء سحوری ، نه سپیدهء صحاری
این یار رندان شب زنده دار در سال ٢٠٠٢ ، عاشقوار درپی رسیدن به کابل
عزیزش بود که سر انجام در این آرمان دور ، زود پیر گشت وبه بیماری
کشنده یی گرفتار آمد و به دیدار بهار کابلستانش نرسید . روزی سروده
بود :
خدا ، دوباره بهاری بیار در کابل که باز ابرکند گریه
و بخندد گل
یا
:
دلم گرفته زغربت ، دعا کنید که من بهار گاه دگر در
دیار خود باشم
و
دریغ ، که این گل بهار آور خود به تاراج مرگ رسید .
استاد بیرنگ را به خاطر بزرگواری و فرهنگ آفرینی اش سپاس می گوییم که
فرهنگ زدایی نکرد و با ناکسان به مماشات روزگار نگذرانید .
نقد غزلها و نوشته هایش را اگر زنده گی یاری کرد به روز های پسین وا می
گذاریم . روان وارسته اش را شاد می خواهیم . مطلعی را می آغازیم در
رثای استاد بیرنگ و از شاعران گرامی می خواهیم تا با افزودن بیتهایی
آنرا تکمیل نمایند :
خجسته یاد عزیزش ، که مرد رنگ نبود دلی که در بر او می تپید
سنگ نبود
دکتر رازق رویین . کانون فرهنگی افغانستان . سوفیه بلغارستان :
ابیات سروده شده تانرا لطفا به این آدرس بفرستید :
دور نگار :
kefa200012000@yahoo. Com
|