کابل ناتهـ، داکتر رازق رویین استاد بیرنگ

کابل ناتهـ   kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داکتر رازق رویین

ستارهء دیگر از آسمان شعر امروز فرو افتاد

 
 

 به یاد یار از دست رفته ، بیرنگ کهدامنی

با دریغ و درد آگاهی یافتیم که شاعر پر آوازه  و غزلسرای  نامی کشور استاد محمد عاقل بیرنگ کهدامنی . در لندن چشم از جهان پوشید و جامعهء فرهنگی کشور را در ماتم خود فرو برد .استاد  بیرنگ  شاعر خود آگاه و توانای کشور در چند دههء پسین نقش ماندگاری در ادبیات معاصر از خودش به جا گذاشته است .« سلام به شقایق » ، « طلوع سبز شکفتن »  « تلخ ترین فصل خدا »و « من ناله می نویسم » که شامل اشعار او می شوند تا آثار نثری اش همه گواه بر ذوق جولانگر و آفرینشگر او توانند بود . چه در نثر ، چه در نظم با وسواس می نوشت و به اسافل اندشه تن در نمی داد . هماره  با طبع هزال و  شوخ  با افراد و اشخاص رو به رو  می گشت  .

 طبع جوانمرد داشت . در رفتار وگفتار ؛ فروتنی ، شکیبایی و بردباری عجیبی از خودش نشان می داد . به میهنش عاشقانه  پیوسته گی داشت . در بسیاری  از اشعارش  به یاد  وطن  زیسته وگریسته است  :  

 ای خاک خراسان من ای چشمهء خورشید         مجروح شده  روح تو ، خونین بدن تو

من  بیتو  به  جز  مرگ  تصور  چه توانم ؟        وابسته به جان و تن من ، جان و تن تو

و نیاز مندانه از خدا می خواهد :

خداوندا ! جوانمردا ! مگردان                       خراسان را ، تو خالی از عیاران

 

 

اندوهان شبان و روزان غربتش را در غزلی متین که به اقتفای حافظ شوریده ، سروده  ، نمونه می آوریم :

ز  عاصیان    خداوندگار   خود     باشم          که دور مانده  ، زشهر و دیار خود باشم

دلم  گرفته  ز غربت ،  دعاکنید   که  من          بهار گاه دگر در دیار خود باشم

به ملک  غیر ، اگر آسمان   شوم   هیچم          « به شهر خود روم و شهریار خود باشم »

شدم زکوچه و پس کوچه های غرب ملول          خوشم که خاک سر کوی یار خود باشم ....

ویا :

به خدا دلم گرفته

تو بیا که باده نوشیم

به ترانهء بدخشی به  سرود قندهاری

چه شب سیاه خالی ،گذرد ازین حوالی

نه ستارهء سحوری ، نه سپیدهء صحاری  

این یار رندان شب زنده دار  در سال ٢٠٠٢ ، عاشقوار درپی رسیدن به کابل عزیزش بود که سر انجام در این آرمان دور ، زود پیر گشت وبه بیماری  کشنده یی گرفتار آمد  و به دیدار بهار کابلستانش نرسید .  روزی سروده بود :

خدا ، دوباره بهاری بیار در کابل                  که باز ابرکند گریه و بخندد گل

یا :

دلم گرفته زغربت ، دعا کنید که من                  بهار گاه دگر در دیار خود باشم

و دریغ ، که این گل بهار آور خود به تاراج مرگ رسید .

استاد بیرنگ را به خاطر بزرگواری و فرهنگ آفرینی اش سپاس می گوییم که فرهنگ زدایی نکرد و با ناکسان به مماشات روزگار نگذرانید . 

نقد غزلها و نوشته هایش را اگر زنده گی یاری کرد به روز های پسین وا می گذاریم  . روان وارسته اش را شاد می خواهیم . مطلعی را می آغازیم در رثای استاد بیرنگ و از شاعران گرامی  می خواهیم تا با افزودن بیتهایی آنرا تکمیل نمایند  :

خجسته یاد عزیزش ، که  مرد رنگ نبود          دلی که در بر او می تپید سنگ نبود

دکتر رازق رویین  . کانون فرهنگی افغانستان . سوفیه بلغارستان :

ابیات سروده شده تانرا لطفا به این آدرس بفرستید :

دور نگار :  kefa200012000@yahoo. Com 

 

دروازهً کابل

 

سال سوم                  شمارهً ٦٣    دسمبر    2007