غریب
عطر تو در غنچه های یاس می
ماند غریب
دست تو از چیدن گیلاس می ماند
غریب
زندگی جاریست، اما باز در فصل
درو
قامت گندم به پای داس می ماند
غریب
ای غزل زخمی شده روحت ولی این
را بدان
زخم تو با این همه آماس می
ماند غریب
آیه های آفتابی پس چرا مفهوم
تو
در نگاه این عوام الناس می
ماند غریب
چشم هایت از سخن لبریز می
گردد ولی
بر درون سینه ات احساس می
ماند غریب
بیا و بخوان!
شب تاریک از ستاره بخوان
در سکوت دلم دوباره بخوان
جاده بن بست و کوچه ها بسته
رهگذر! حرف راه و چاره بخوان
درد خود را که صاف و ساده نشد
با کنایه، به استعاره بخوان
صوفیانه دلم به زیر لبت
آیت سبز استخاره بخوان
از علف هر کی می سراید شعر
شاعر از سنگ سنگ خاره بخوان
دل من مثنوی درد و غم است
نه دو بیتی نه چار پاره بخوان
|