بدون
تردید یکی از علل مشکلات اجتماعی ما، طرز دید نا موزون و نا سنجیدهء ما
به سیرت و صورت جامعهء ما می باشد. ما عمر ها بر آن بودیم که
هوشمندترین، دلاورترین و آزموده ترین مردم دنیا ما میباشیم و هیچ کژی و
نا موزوني در کردار و پندار ما به نظر نمی رسد.
سرزمینی
که در آن به سر میبریم مانند بهشت برین و ارض موعود کتابهای مقدس،
پاکیزه، مصفا و عاری از عیب و نقص می باشد.
نخستین
نظام منسجم و معقول سیاسی در وطن ما پا گرفته و اولین شهر های نژاد
آریایی در کنج و کنار میهن ما بوجود آمده اند. در حالیکه واقعیت غیر
ازاین است.
از بدو
تأسیس حکومتهای محلی در گسترهء جغرافیایی ما، همیشه رایت ظلم و جور
برافراشته بوده و هرگز نظم و نسق دلخواه اکثریت مردم، برقرار نشده است.
اگر از
حق نگذریم ما در سنگستان ! زندگی می کنیم، سلاسلی از کوه های بی آب و
علف چون اژدهایی هفت سر بر سینهء مملکت ما کلچه بسته اند و راه های آمد
و شد ساکنان قریه ها و دره های منزوی از هم را بریده اند.
من برای
توصیف وطن ما، هیچ نامی بهتر از قفس ! نیافته ام. هرچه برزیر و بالای
این ساختار نظر می کنیم چیزی جزء حصار و قلاع پیچا پیچ نمی بینیم. قفس
خانه، قفس خانواده، قفس های کوچه و پسکوچه، قفس های سنن و عنعنه و قفس
های باورها و اعتقادات قرون وسطایی.
از
آغازین روزهای زندگی ما را قنداق پیچ کرده اند. گفتی گنهکار به دنیا
آمده ایم و نصیبی جز زولانه و زنجیر نداریم.
اگر به
خواب نمی رفتیم مادر ها و مادر کلانهای ما یک یا نیم نخود تریاک را در
حلقوم ما فرو میکردند و در خواب اجباری و مصنوعی غرق مان میکردند. به
دنبال آنها بزرگان محیط زیست از جمله موسفیدان قراء و محلات در کار
تخدیر ما از وسایل دیگری کار میگرفتند و آگاهی و خود آگاهی ما را زایل
میکردند.
پسانتر،
حکومت ها، با حیله های پیچیده تری ما را اغفال میکردند تا چیزی را
نبینیم و چیزی را نشنویم. مردم ما در حال حاضر از چنان آدمهایی تشکیل
شده اند ـ غافل، گیچ و خواب آلود و بی خبر از ضرورت های جهان معاصر.
وقتیکه
به چهار یا پنج سالگی رسیدیم مجبورمان کردند که مانند یک سرباز وظیفه،
از مقررات خشک و واجب التعمیل عسکری اطاعت کنیم.
پدر،
برادران ارشد، کاکاها و ماما های ما شروع کردند به امر و نهی و قومانده
دادن! یو! دوه! دری ! کین گرس ! شا گرس! دریش! پشه پرزای! و مرش مرش!
و اگر به
کجراهه می رفتیم با سلی و پس گردنی ما را به داخل صف و داخل خط تقدیر
میراندند. پس نسل ما زنجیری تقدیر هم می باشد.
با چنین
حال و احوالی ما، به جنگ با سرنوشت، به جنگ با قضا و قدر، به جنگ با
یکدیگر، به جنگ با همسایه ها، به جنگ با ابر قدرت ها میرویم.
آیا
عاقبت ما چه خواهد بود؟ شکست، تجزیه، استیصال و حذف کامل از نقشهء
جغرافیایی جهان ؟ شاید یا نشاید.
تنها راه
حل این است که خود را دریابیم به وحدت، تساوی حقوق، همدلی و تشریک
مساعی حیثیت و شرف انسانی اقتدا کنیم.
|