ضجهء توفان می آمد
گرد راه خواسته بود
شب پیش خواب دیده بودم که بر میگردی
با یال اسپت پریشان در باد
من نفس های شیپوری ترا میشمارم
تا آهنگ دگر تصنیف کنم
از توسن سرشتی
از لجاجت
از جنون
طیلسان کبودت در آستانه
اسطورهء سرکشی بود
ای هماورد هبوب کوهساران
در مقطع مبهم تاریخ جوانمرگی
در اقصای این پهنه
پشت بال هیبت شاهی فریادت
به سفر اثیری ره بردی
نام تو آبدهء آتشگرفته یی را ماننده شد
که کسی تسبیح نمیخواند
مواهب حضرتت
یکباره دامن از این کنیسهء وحشت برچید
در کساد این بقعهء بی عطوفت
کدامین آیهء منسوخ را تلاوت کنم
زبانم لال
چگونه بگویم...
یال اسپت پریشان در باد
شب پيش خواب دیده بودم که بر میگردی
خون در رگهایم رقص رهایی دارد
جنون در سرم جولان میزند
امتزاجی ازخون و آتش
جشن میگیرم
هنگامه می آرایم
در آژنگ پیشانی ات غم چندین نسل گره خورده
ایا نو کدخدای حجلهء بلند دار
طنین گداز بال هایت
بر این شوره زار بر نگذشت
بیداد
بیداد
بیداد
رایت قاعدهء قولت
بر چارسوق و بر هر گذر
بر ملا عام حراج رفت
مرد
قوس قزحی کشید در کنف دیدار
نفرینت
قهرت
غضب تلخت سزاوار جان غمناکم باد
از سکنهء همین زمینم
در گمشده ترین گوشهء این مسلخ
رشتهء یاد ترا با ساطور بی مهری قطع کردند
این مظالم را چگونه برداشتی
این سعهء صدر نیست
ترا به نغمه های آبی دیده بان زهره سوگند
مرد!
بر گرد
منظومهء بیسرنامه ات را فریاد بکش
مگذار آیینهء باورم دق کند
زبانم نمیگردد
چگونه بگویم...
یال اسپت پریشان در باد
شب پیش خواب دیده بودم که بر میگردی
وسوسه یی در دلم تبیره میکوبد
دلهره یی مرا به عصیان می آرد
مشت میزنم
جامه میدرم
گسیل صوب نا مریی ترین مسیر
مشتی خاکستری پراگندند
پی یادت
پی فریادت
شیههء اسپت در باد گم گشت
خوابم تعبیر پریشانی شد
کابوس
کابوس
کابوس
تندیسهء یخگرفته
رو به کدام سمت این بن بست
آخرین روایت را اعتراف کنم
که تاریخ انقضای این زیست بوم بر گذشته است
که خدا خوابی بود
که خدا هیچگاه ازسترون این اندیشه گذر نکرده است
نومبر 2006 پیشاور
|