کابل ناتهـ، صدیق رهپو طرزی، ما فراسوی زمانه و تاریخ

کابل ناتهـ   kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

"گذشته را هیچ کس، حتا خدا، دگرگون ساخته نمی تواند."

گفته ی «اگاتون» در کتاب «اخلاق» اثر «ارسطو»

نوشته ی : صدیق رهپو طرزی

 seddiqrahpoetarzi2000@yahoo.co.uk

www.tarzi.persianblog.ir

 

شهر گــُــت تــِینگن، جرمنی

سیزده ام میزان 1386 /  پنج اکتوبر2007.

 

ما و فراسوی زمانه و تاریخ

 

 
 
 

آن گونه که در یکی از یادداشت های ام در فصلنامه ی «روشنی»، نشریه ی کانون روشنگران افغانستان ــ این نشریه بنابر دلیل هایی که تنگنای جای در این جا، مجال پرداختن به آن ها را نمی دهد و پس تر به آن خواهم پرداخت، اکنون از نشر باز مانده است ـ در کنار سخن فصل زیر عنوان قوم «آرين» سرچشمه و ریشه !؟ (شماره ی 14 فصلنامه ی «روشنی» بهار ۱۳۸۰.ص.۴)، نوشتم، در نظر داشتم تا به جایگاه ما در تاریخ ـ زمانه های پیش و پس از آن ـ نگاهی بیندازم.

حالا برآن  ام تا دیدگاه ام را که بر بررسی های دانشی استوار است تا تلاش برای گسترش اندیشه ی ويژه، بیان بدارم. آن را در برابر نقد دیگران، البته با پرداخت دانشی نی احساسی، بیاویزانم.

در جستجوی هویت

در سرزمین ما، در محدوده ی جغرافیای سیاسی کنونی که در پایان سده ی نزده ام به آن شکل داده شد، سال های سی سده ی بیستم را می توان آغاز تلاش برای هویت یابی و یا درست ترهویت سازی نشانی نمود.

این امر، در چنان فضای سیاسی صورت گرفت که از یک سو نسلی از آگاهان که در جریان جنبش و نهضت نو گرایی و تجدد گرایی پایان سده ی نزده و آغاز سده ی بیستم ــ با وزیدن نسیم این اندیشه ها از اروپا که با تفکر روشنگری و خرد گرایی پیوند تنگاتنگ داشت ــ قد بلند کرده بودند، همراه با بر اندازی نظام سیاسی امانی، سر به نیست ساخته و یا در سیاهچال ها، دور از نور ــ و ــ روشنایی، به سر می بردند.

از سوی دیگر، این امر همزمان با دوره یی صورت گرفت که باز هم اروپاییان با نگاه پُر نقدی که به مساله ها می دیدند، کشف نمودند که زبان های کهن، مانند: (هیت تیتHittite )، هندو ــ ایرانیIndo-Iranian ، یونانیGreek ، ایتالیItalic ، ارمنیArmenian ، ژرمنیGermanic ، البانیAlbaniana ، سلاویSlavonic ، تخاری(Tocharian) ، سلتیCeltica  و بالتی Baltic ، از ریشه یگانه یی بر خاسته اند. باید یاد آور شد که زبان های «هیت تیت» و «تخاری» به گروه زبان های مرده تعلق دارند.

آقای «ویللیام جونز Jones,William» در سال 1786 عیسایی،.در سخنرانیی که در مورد زبان های هندی در «کلکته» ی «هند» ایراد نمود، یاد آور شد که این ها فرزندان زبانی که نقش مادر را داشته و اکنون دیگر وجود ندارد، می باشند.

از آن جایی که نامی برای این زبان وجود نداشت، زبان شناسان آن را «هند ــ اروپایی» گذاشتند.

در میان این زبان ها، زبانی را که در شمال «هند» و «سریلانکا» به آن حرف می زنند برآن نام «هند ــ آریایی» گذاشتند و گروه دیگر از آن میان «پارسی، پشتو و دیگر ودیگر...» را به نام «ایرانی» ــ به مفهوم زبان شناسی اش و نی نام سیاسی که بعد ها بر آن گذاشته شد ــ و یا «آریایی» گذاشتند. «توماس تراوت من Thomas Trautmann» به این باور است، " کار برد واژه ی «آریا» به این معنا نیست که سخنگویان این زبان به کدام نژادی که «آریا»یی نامیده می شد، تعلق داشته اند و یا دارند.این یک امر روشن هست که امروز مردمی که به آن گپ می زنند، به نژاد های گونه گونه پیوند دارند." (توماس تراوت من T.Trautmann «بحث آریایی» 2005).

هم چنان، در نیمه ی سده ی هجده ام عیسایی، برخی ــ باز هم اروپاییان ــ تلاش نمودند تا با نگاهی به «خَــد ــ وــ خال» و رنگ ظاهر، «نژاد» ها را دسته بندی نمایند. «آرتر دو گیبینو»، در اثر چار جلدی اش به نام «نوشته یی بر نا برابری نژاد های بشر» (5-1853) چنین استدلال! می نماید که تمام تمدن های کهن، نتیجه کار، تلاش و نبوغ فکری  نژاد سپید هست. آن گاهی که دراین تمدن ها، نژاد سپید با دیگر نژاد ها در هم آمیختند، راه زوال و نیستی را به پیش گرفتند. او بعد یاد آور می شود که درمیان کسانی که به زبان «هند ـــ اروپایی» سخن می زنند، تنها نژاد «جرمن یا ژرمن» و یا درست تر «آریایی» است که ناب و سُچه مانده اند و بس.

آن گونه که می دانیم پس تر این واژه ی «آریایی» در محدوده ی زبانی باقی نماند و آرام آرام رنگ تند برتری نژادی را به خود گرفت.

در هوای این حال ـ وـ احوال بود که نظام سیاسی بر آمده از دل توطیه ـ و ـ نیرنگ، با نام ولینعمت و شعار نجات، قدرت سیاسی را به چنگ آورد. اینان برای تحکیم قدرت از همه وسیله ها، بهره گرفتند.

سپس نسل نو تر این نظام ــ تبلورش را در وجود آقایان «داوود و نعیم» می توان دید ــ برای نهادینه سازی قدرت به شکل دهی فرهنگ روی آوردند و به جستجوی هویت و آن هم ملی در ساختار سرزمینی که تار ـ و ـ پوداش با نظام اجتماعی عشیره یی، قبیله یی و قومی پیوند وگره محکم خورده بود، برآمدند.

رژیم که می دید تنها با فشار و دربند کشیدن نمی تواند تما م دهن ها را ببندد، با استفاده از تجربه های تلخ و ترس از نا مشروعیت خود که سر تا پایش را فرا گرفته بود و همچنان برای جلوگیری از انفجار بعدی، در جستجوی دریچه مفری شد.

نظام، پیشبرد این ماموریت و رسالت را به روشنفکران خودی که آرام آرام و با ترس و لرز قلم از جیب بیرون کشیدند و حالت موجود را فرصتی متغنم به حساب می آوردند، و از سوی دیگر، برخی از آنان هوای بزرگ نمایی را در سر داشتند، سپرد.

در این راستا، ایجاد «انجمن ادبی کابل» را در سال 1930/1310، را سر ـ و ـ سامان داد. دو هدف را به صورت روشن در امر ایجاد این ساختار می توان دید: یکی، دادن فرصت برای بیانِ رهبری شده ی باور ها در چارچوب بخشیدن مشروعیت و دیگری دامی برای شناخت دیگران.

به هر روی، دردرون این ساختار از همان روزهای آغاز، مرز میان هواداران نگه داری حالت موجود که با ایستایی گره خورده بود، و پویایی و تحول که اصلاح ــ و ــ رفورم را در خط کار شان قرار دادند، به صورت نمایان روشن گردید. اعضا به درجه های گوناگون در کنار این دو بخش قرار گرفتند.

این ساختار را برای این که هوای دگر را از دماغ اش بیرون نمایند، به شاخه های گونه گون تقسیم کردند.

به بخش پردازش به تاریخ، بهای بزرگ داده شد، زیرا جستجو برای هویت یابی و یا سازی، بدون شک از دل تاریخ که در آن جایگاه پُر اهمیت دارد، آغاز می یابد.

برای درک به تر کار پردازش به تاریخ، به ویژه پیوند و رابطه اش با سیاست و شکل دهی اش در این رده، بایست این نکته را یاد آور شد که در این راستا دو مفهوم تاریخ دانی یا تاریخگــُزاری و تاریخ نگاری یا نویسی از هم تفاوت ژرف و عمیق دارند.

در بخش اول گروهی از نویسنده گان وجود دارند که داده های تاریخی را بدون آن که پیوند سند ها را با محیط اجتماعی – تاریخی، در نظر بگیرند، به آن می پردازند و تاریخ گزارش گونه یی را ارایه می دارند.

در بخش دوم تاریخ نگاری به مفهوم ادبی اش نی تنها بررسی تاریخ است، بل نوشتن تاریخ به حساب می آید. دراین امر تاریخنگار بایست حادثه را از زاویه های گونه گون بررسی نماید و مهم تر از همه این که به شگرد های کار به صورت همه جانبه ورود، داشته باشد.

در این راستا، تاریخنگار با تمام نیرو تلاش می نماید تا میان گزارش ها و داده هایی که به واقعیت و حقیقت نزدیک اند، مرز روشنی بکشد.او، در این راه سعی می نماید تا مشاهده های شخصی اش را با نگاه  دنیایی، گیتانه و خـِــرَد گرایانه همراه بسازد و اسطوره ها و افسانه ها را درجایگاه مناسب شان قرار بدهد و به آن ها رنگ واقعیت نبخشد. او همچنان با نگاه پُر از نقد به آن چی در دسترس اش قرار می گیرد، می نگرد.و در پایان از کنار دیدگاه ها و اندیشه های آنانی که در متن حادثه ی معینی قرار ندارند، ولی در این و یا آن مورد ابراز نظر نموده اند، به ساده گی و بی تفاوتی نمی گذرد.

به این گونه، در تاریخنگاری از دیدگاه ادبی، نی نتها  رویداد های تاریخی مورد بررسی قرار می گیرید، بل نگاه دقیق در خط نوشتن تاریخ صوردت می یابد. با دید امروزی و مدرن، این اصطلاح بخش های گونه گون را در بر می گیرد.با این شیوه، مرزها میان داده های دانشی و علمی و آن چی برای خوش خدمتی در نظر هست، به شدت روشن می گردد. در این شیوه، تاریخنگار تا جایی که امکان و توانایی وجود دارد، تلاش می نماید تا در خط سره نمودن کارنامه های مهم از نا مهم، شکل تبلیغ سیاسی و حتا شکل دهی آگاهی ملی، به روشنی و وضاحت دست به کار شود.

چنین باور وجود دارد که تاریخ به مثابه دانشی است که تلاش دارد تا حقیقت را از راه بررسی کردارِ آدمیان در زمانه های گذشته، برپایه ی سند ها و شاهد ها، دریافت نماید.

با این دید، «هـِـرودوتوس Herodotus»(425-484 پ.ع.) (تلفظ دقیق این نام هرودت نی، بل همین هرودوتوس می باشد. من تلاش خواهم نمود تا در یادادشت جداگانه به این مهم بپردازم ط.)، نخستین کسی بود که دست به این کار زد. اما، این «توسی دیدیس..Thucydides»(400-460 پ.ع.) باز هم مورخ دیگری از «یونان» بود که برای بار اول برخورد علمی با تاریخ نمود. او پدیده های تاریخی را نتیجه شادی ــ و ــ قهر خدایان آسمانی و نیمه خدایان زمینی، ندانسته دراثرش به نام «تاریخ جنگ پلوپونیزیاییان Peloponnesian»(نبرد مهم وتاریخی میان «آتن» و «اسپارت» که در سالهای404-431 پ.ع. رخ داد.در این جنگ، «اسپارتیان» پیروز شده و دوران طلایی «یونان» به سر آمد.ط.) به جستجوی علت ها و اثر های آن ها می برآید. او در چارچوب کارش به رویداد ها ــ و ــ پدیده ها، نگاهی در خط زمان و هم چنان بیطرف می اندازد.او این حادثه ها را نتیجه  ی کرداری می داند که از انسان در روی زمین، سر می زند.

در شرق ما، این «ابن خلدون» بود که در اثر تاریخی اش ــ به ویژه در مقدمه و یا پیش درآمدش ـــ به تاریخ و با تاریخ نویسان پیشینش، نگاه نقادانه و هم چنان جامعه شناسانه می اندازد. او به این باور است که برای درک تمام بُعدهای یک پدیده ی تاریخی معین، بایست به فرهنگ آن دوره توجه نمود. او به این باور است که با این نگاه، می توان حادثه های تاریخی را ارزیابی نمود و رویدادها را بر اصل های خِـــرَ د ــ و ــ عقل ارزیابی کرد.

مورخان دیگر اروپایی تا «آرنولد توین بیToynbee,A.J.»(1889-1975) آن را دنبال نمودند و تکامل بخشیدند.

با این دیدگاه، کار در حوزه ی تمدنی و به ویژه کشور ما، در محدوده ی جغرافیای سیاسی کنونی، در اول وصف قرار دارد. مساله یی که چون سدِ سکندر دربرابر ما قرار دارد، این است که ما به شیوه گزارش سنتی در تاریخ عادت نموده ایم

از سوی دیگر، مانع دیگری که در سر راه قرار دارد، این است که ما به تاریخ شفایی یا نا نوشته که سینه به سینه نقل می شده و هر بار زیر فشار قدرت رنگ دیگری به آن داده می شده است، خوی نموده ایم. نمونه ی بارز آن «اوستا» و همزاد دیگرش «ریگ ویدا» ست که به گفته ی « کریستن سن و یار شاطر» در آن ها تارـ وـ پود رویداد های تاریخی با افسانه ها و قصه ها در هم تنیده شده اند.

در این دایره، ما تاریخ دانان و گزارشگران تاریخی داریم که تنها رویداد ها را گزارش داده اند.

چهره هایی چون:آقایان علی احمد «کهزاد»، میرغلام محمد «غبار»، و به درجه های بعد آقای عبدالحی «حبیبی» و دیگر ودیگر... به کار گزارش تاریخی، با تمام تنگناهای آن زمانی، پرداخته اند.

آن چی در این میان جای خالی داشت و هنوز هم دارد، حضور کسانی که آموزش تاریخ نگاری دیده باشند.اگر به تک فردی بر می خوریم می بینیم که او نتوانسته است تا در جریان رویداد های داغ، ذهن خویشتن را از دایره ی تنگ همبود سنتی، رها بسازد.

به همین روی هرکسی از ذهن، گمان و ظن خویش به این کار پرداخته است.

در این میان، آقای احمد علی «کهزاد»، با آگاهی از زبان فرانسه یی و اثر پذیری از دیدگاه «گیبینو» و حضور پُرنفوذ اندیشه ی نژاد برتر آریایی، از یک سو، و داشتن اهرم کرسی ریاست تاریخ در درازای یک دهه از سوی دیگر، به جستجوی «هویت» می گردد.او تمام بخش بزرگ «تاریخ افغانستان» اثر پُر حجم اش را به بررسی آریاییان، آن هم در چارچوب پذیرش کامل و بدون نقد فضایی که با حضور برتری نژاد آریایی در «اروپا» و به ویژه در «جرمنی» دوران «هیتلر»، پُر رنگ شده بود، دست می زند.

او، در حالی که از کشف بزرگ تمدن «سند» که ما در آن جایگاه بدون تردید داریم، آگاهی داشت، آن را در حاشیه می راند. او به این امر با عنوان «در حواشی آریاناـ حوزه سند» (ا.ع. «تاریخ افغانستان» ج.اول.ص.هفده) به صورت بسیار کوتاه می پردازد. او در اثر بیش ازهزار صفحه یی اش تنها و تنها یک ورق به آن اختصاص می دهد و بس.

آقای میر غلام محمد«غبار»، که هوای تازه ی نهضت «امانی» ذهن اش را پُر نموده بود و با نگاهی به دگر گونی هایی که در «روسیه» جریان داشت و خود هم در آن حال ــ وــ هوا، در آن جا حضور داشت، و سایه ی سنگین استبداد کبیر، ــ به باور من ــ تاریخ را بر نطع  هوای طبقاتی خوابانده است.

...و دیگران هم درچارچوب ذهن «خود» مانند آقایان عبدالحی «حبیبی»، میرمحمد صدیق «فرهنگ» و تازه ترآن مانند آقای محمد حسن «کاکر» راه در این وادیه، سپرده اند.

جای شگفتی هست که تک فردی مانند آقای محمد حسن «کاکر» که آموزش مدرن تاریخی دیده است، هنگام نوشتن اثر تاریخیی برای دفاع از درجه علمی اش به اصل های تاریخ نویسی وفادار می ماند و یکی از به ترین اثر تاریخی، زیر نام «حکومت و جامعه در افغانستان: فرمانروایی امیر عبدالرحمان خان» (نشر دانشگاه «آستین» ا.م.امریکا، 79 ع.) را می نویسد.

همین.تاریخ نویس مان، هنگامی که کشور را توفان حادثه های سیاسی در دهه ی هشتاد و بعد درهم می کوبد، همه این اصل ها را در سیاهچال مناسبت های همبود سنتی و پیش مدرن، به گور می سپارد.

همان دانشمندانی که از کتاب پیشین اش به نیکویی ستایش نمودند و درجه علمی را برای اش دادند، هنگام نقد اثر بعدی اش که زیر تاثیر فضای آلوده ی سیاسی سال های هشتاد عیسایی نوشته شده است، یاد آور شدند که او در این اثر از دور دستی بر آتش حادثه ها و رویداد ها دارد. آنان تاکید نمودند که این اثر از نگاه ژرف و عمیق، محروم است. او خود باید می آموخت که هیچ کسی و هیچ چیزی از دید نقد آنانی که به اصل های تاریخ نگاری وآن هم مدرن باور دارند، به امان مانده نمی تواند.

با این دید ــ و ــ سنجه، نویسنده گان ما،  تاریخدان و تاریخگزار اند، تا تاریخ نگار.

ما در این بستر

به باور من، اگر بررسی گذشته ی مان را در چارچوب و تنگنای جغرافیای سیاسی کنونی سرزمین ما در بند بکشیم، نگاه به گذشته، از یک سده و اندی بیش تر راه به دور دست ها، باز نمی نماید.

بر همه روشن است که «انگلستان» و «روسیه» که در پایان سده ی نزده ام عیسایی چنان ابر قدرت جهانی به حساب می رفتند که در سرزمین اولی آفتاب غروب نمی کرد و در دومی  قلمرو ش از برآمدگاه خورشید در «آسیا» تا غروبگاه در «اروپا» گسترش یافته بود، در جوار ما راه باز نمودند.

این دو کشور جهانگیر، حرف نهایی را در مورد سرنوشت و حتا کشیدن دیوار خانه ی دیگران، می زدند. همین دو، بر آن شدند تا ازفرش گسترده ی قومی که در جریان حادثه های پُر از فراز و نشیب تاریخ این جا، شکل گرفته بود، به وسیله خط کش منفعت های جهانگیری شان، سرزمینی برای ما قیچی ـ وـ برش»نمایند. به این گونه آنان مرز و بومی که شباهت به لحاف قورمه یی وچپن پینه پینه یی فقیر یا درویش ــ از دیدگاه قومی ــ داشت، به اندازه ی قد ــ وــ اندام رهبران این جا، بریدند و به رویا ــ وــ  خواب یک «امیر» که کشیدن چار دیواریی را در دورادور خانه اش، آرزو می نمود، تحقق بخشیدند.

به این ترتیب، کشوری به وجود آورده شد ــ از دید مرز بندی های سیاسی ــ که از اقلیت های قومی ساخته شده است.

پس، به باور من، برای این که بتوان بــه گذشته نظر داشت، اول ازهمه به این مرزها دربند نشد زیرا به شدت به گسترش ــ وــ کاهش رو به رو بوده است، و دوم باید به حضور فرهنگی بیش تر توجه نمود، زیرا این پدیده، مرز را نمی شناسد.

باز هم اگر بخواهیم چارچوب سیالی را فرض نمایم بایست از سرزمین میان دوآب سخن زد. به این معنا که مرز و بومی را در نظر داشت که در دوسوی دریای «اندوس، سیحون، اباسین و یا سند» از یک سو و «اکسوس، جیحون و یا آمو» از سوی دیگر قرار داشته است. البته آن گونه که روشن است، حضور دست آورد های فرهنگی را نمی توان در کناره های این دو آب و یا دریا، دربند کشید. اسپ تیز تگ فرهنگ، دیگر این آب ها را به ساده گی شنا می نماید وصدای شیهه اش از آن سوی دریا ها، شنیده می شود.

اگر ــ برای این که دروازه ی نقد بسته نگردد ــ در چارچوب همین مرز بندی به بررسی بنشینیم، پیش از آن که سرزمین ما زیر سم ستوران آریاییان که قوم کوچی و مهاجم بودند، قرار بگیرد، دراین میان دوآب، تمدن درخشانی وجود داشته است.

از آن جایی که مانده های این تمدن در بخش ها و شهر های این ساحه کشف شده است، به نام تمدن «سند» یا وادی «سند» و شهر هایی که درکنارش قراردارند، یاد می گردد.

برای این که حضور ما در این تمدن روشن گردد، باید یاد آور شد که شهر های «موندیگگ» و تپه ی ده « مراسی» که هردو در شمال غرب کندهار قرار دارند، بخش های یک شهر بزرگ بوده اند. به باور باستان شناسان این ها، به دوره ی پیش از تاریخ، تعلق دارند و در ردیف شهر های «موهنجو دارو»، «هَررَپ په»، در «پاکستان»، «بیستون» در «ایران» و «شانیدار» در «عراق» قرار می گیرند و همه و همه تمدن وادی «سند» را می سازند.

البته باید یاد آور شد که نفوذ فرهنگ، از این ساحه ها گسترش می یابد و تمدن  میان دو آب این سرزمین چون «سند و آمو» باتمدن میان دو رودخانه ی «دجله ــ فرات» پیوند می یابند.

نگاهی به دور

پس از آن که انسان «خِــرَد ورزHomo Sapiens »، نگاه عقلانی که نیرویی برای تدبیر زنده گی و دید انتزاعی به حساب می رود، به دنیا افگند، سر آغاز تاریخ بشری، رقم زده شد.

دانشمندان در سده ی هژده و بعد، این راه دراز و طولانی را به دو بخش بسیار بزرگ پیش از تاریخ و پس از تاریخ بر مبنای دریافت خط ــ و ــ نوشته  تقسیم بندی نمودند. اما، این نگرش با پدیدار شدن دانش های دیگر چون: باستان، زبانشناسی، و دیگر و دیگر و تازه تراش ژن شناسی، دراین چارچوب دربند نماند. به گونه نمونه در «مصر» دوران پیش از تاریخ تا سه هزار و پنجصد سال و در «گینای نو» به سده ی بیست، می رسد.

آن چی در این زمینه پُر اهمیت است، خط تکامل ابزار کار می باشد.

از آن گاهی که انسان «خردمند»، برای دفاع از خود و «بهبود» زنده گی اش دست به ساختن افزار کار زد و جاندار ابزار ساز شد، خط جدید تکامل، پُر پهن تر گردید.

در این راستا، می توان سه دوره مشخص ابزار «سنگی»، « مفرغی» و «آهنی» را از هم جدا نمود. البته نباید فراموش کرد که این دوره ها، به ویژه «دیرینه سنگیPalaeolithic »، به زیر دوره های گونه گونه، تقسیم می گردد. در این تنگنا مجال پرداختن به آن ها نیست.

تمدن فراموش شده

در جریان توجه باستان شناسان به میان دوآب در « سند ــ و ــ آمو» یکی از باستان شناسان به نام «الکساندر کن نینگهام Alaxander Cunningham» به سند هایی دست یافت که برایش شگفت انگیز بود.از آن جایی که توجه او در خط  سفر نامه های زایران چینی به ویژه «هوسانگ تسانگHsüang Tsang » در سده ی هفتم عیسایی، در مورد نیایشگاه های بودایی متمرکز بود، گمان بر آن برد که این سند ها به شهر هایی ارتباط دارد که در همان سفرنامه از آن ها نام گرفته شده بودند.

بعد، «سرجان مارشال Sir John Marshall» با استفــاده از دریــافت هــای «بــنرجـــی Banerji» و «دای رام سهنیSahni ِDai Ram »، باستان شناسان «هند»، در مقاله یی که در سال 1924 در مجله ی «خبر های مصور لندن» نشر نمود، از تمدنی که مدت ها پیش فراموش شده و در میان دوآب، وجود داشت، پرده برداشت.

این امر، تکان شگفت انگیزی را در دنیای باستان شناسی، از خود به جای گذارد.این کار، دو اثر بزرگ بر دید دانشمندان گذارد:

نخست این که در خط تاریخ، این  تمدنی به صورت کامل جدید است که کشف گردیده است

 دوم این که این تمدن پیش از هجوم و یا آمدن «آریاییان» و فرهنگ «ویدا» و «اوستا» وجود داشته است.

این سند ها در اثر بررسی های عملی نشان دادند که تمدن کشف شده، به گذشته ی دور میان سه هزار و ششصد تا یک هزار نه صد، پیش از عیسا، پیوند دارند، در حالیکه زمان در کهن ترین سند ها که در سرود های «ویدا» یی و خواهر هم تنی اش «اوستا»یی، به دست آمده اند، به بیش از هفتصد سال پیش از عیسا، نمی رسد.

از آن جایی که این «مقاله» در مورد تمدن وادی «سند» راه گشاه بررسی های بعدی در این مورد است، بخش های پُر اهمیت آن را در این جا از زبان انگلیسی بر می گردانم.

«ا.مارشال» در این باره چنین می نویسد:

"فرصت بسیار شاز و نادری به باستان شناسانی چون «شلیمن» در شهر های «تیرینزTiryns ( شهر قدیمی واقع در «یونان» که در سال 486 پ.ع.به وسیله ی «آرگیریس» ویران شد. بعد، در اثر کاوش های باستان شناسی در این جای، دیوار هایی از زیر تل های خاک سر بیرون کردند که از سنگ نا تراش ساخته شده بودند.ط.) و «مای سی نی Mycenae» ( شهر کهنی در »یونان» که دارای تمدن با شکوه در میان سال های 1000- 1950 پ.ع  بوده و به تمدن «مای سی نی» یی معروف است.ط.) و یا «شتاینStein » در صحرای «ترکستان»، داده شده است تا بر تمدن هایی که از مدت های پیش، به دست فراموشی سپرده شده بودند، در حالی که ما اکنون در زمین های وادی «سند» ممکن در آستانه ی چنین کشف بزرگی باشیم، روشنی بیندازند.

بررسی های ما تا کنون، در مورد دوران گذشته و عتیقه ی «هند»، به مشکل مارا تا سده ی سوم پ.ع. می رساند. باستان شناسان تا حال از چگونه گی وضعیت زمانه های پیش از آمدن «یونانیان» (سکندر کبیر.ط.) و به قدرت رسیدن خاندان «مـَــورویاMauryas »، زایش و رشد تمدن در کناره های دریا های بزرگ (سند و آمو.ط.) انکشاف فرهنگ مردمانی که یکی پی دیگری براین شبه جزیره، از شمال و غرب ریختند، و مساله های دیگر که به گذشته ی کم نور و دور متعلق است، روشنی نینداخته اند.در این راستا، یگانه بازمانده هایی که از آن زمان به ما رسیده است، پیوند تنگاتنگ با دوره های «سنگ» و «مفرغ» و گورستان های پیش ازتاریخ، در جنوب این جزیره نما و تعداد کمی دیوار هایی که از«سنگ ناتراش» ساخته شده اند در «راجا گریها» در ایالت «بیهار» به حساب می آیند.از سوی دیگر، ما حالا، به صورت روشن نمونه هایی از سده ی سوم پ.ع. به بعد، از کار های دستی انسان، دین و معماری خانه گی اش، از هنر سازنده و تکوینی اش، از جنگ افزار ها و سامان آشپز خانه اش، از وسیله های آرایش و گوهرهای که به خویش آذین می بستند، از سکه ها و سنگ های پر بهای اش، از خطش که برای نوشته، مورد استفاده قرار می داد، به دست داریم.

"و هرگاهی که روشنی تازه بر دوران گذشته و عتیق ــ صرف نظر از این که به کدام مردم و دین ممکن تعلق داشته باشد ــ انداخته شود، زمینه یی فراهم می گردد تا با باور و اعتماد کامل و در چوکات به صورت نسبی محدود، آنان را به دوران و طبقه ی شان، پیوند بدهیم.

"حالا، به هر حال، این امر به صورت شگفت انگیزی از زیر خاک در سرزمین «سند» و « پنجاب» بیرون شده است. این ها در بر گیرنده چیز های به شدت نو اند که هیچ پیوندی با یافته هایی که برای ما آشنا می باشند، ندارند. جالب توجه است که این اثرها با هیچ سند تاریخیی که به ما یاری برساند تا زمان و اصالت شان را تثبیت نمایم، همراه نیستند.

"دومنطقه «هراپ په» و«موهنجو دارو» که این کشف در آن ها صورت گرفته است در حدود چارصد ک.م. از هم دور اند.در هردو، تعداد زیاد تپه ها و تل های ساختگی قرار دارند که زیر آن ها باز مانده ها و بقایای شهر های شگوفان وجود دارند.از روی این ویرانه های که تا شصت پا از روی زمین بلندی دارند، می توان چنین حکم نمود که این ها به مدت صد ها سال زیر خاک قرار داشته بودند.از این تپه ها و تل ها به تعداد زیاد در وادی سند، قرار دارند آن گونه یی که در میان دریای «دجله و فرات» و در کنار دریای «نیل» وجود داشتند.این بار، تپه ها وتل ها در بستر دریای خشکی قرار دارند که اکنون درکنار های دریای اصلی و شاخه های اش، نی تنها در «سند»، بل در «پنجاب» نیز حضور دارند."

او پس از آن که بر غنای بی پایان این بخش باور دارد، آن را امید بزرگ برای آینده می داند.

او با شگفتی تمام  چنین می نویسد:

"در «موهنجودارو»، جاده اصلی شهر بزرگ به شاهراهی می ماند که از کناره ی جنوبی دریا، به سوی جنوب شرق، در حالی که در هر دو سوی آن، ساختمان های بزرگ قراردارند کشیده شده است.به باور آقای «بنرجیBanerji»، در پایان این شاهراه، کاخ سلطنتی قرار دارد.در آن سو که اکنون بستر خشک دریا ست، جزیره های متعددی سربلند کرده اند که زمانی نیایشگاه های شهر بوده اند. بلند ترین و بزرگ ترین آن، یک «استوپه» ی بودایی که بر صفه ی مستطیلی قرار دارد و با نیایشگاه و بخش راهبان، احاطه شده است"

او، سپس از بخش های عمیق تر و ژرف تر که به باور اش به شدت پُرارزش اند، چنین حرف می زند:

" زیر، در عمق اثر های بودایی، در دولایه ی دیگر، ساختمان های وجود دارند که به  مرحله ی بسیار پیش تعلق داشته و ساختار خشتی دارند. در این بخش تالار ها و راهروهای سر پوشیده و اتاق ها و ساختمان های پُرشکوه با دیوار هایی که هفت تا هشت پا لـُـکی دارند، سر از خاک بیرون کرده اند. در آن ها، جای نل های متعدد که به باور کاوشگران آب توسط آن ها برای شستن خود نیایشگاه و یا نماد های تجسمی به کار می رفته است، دیده شده اند. در بخش دیگر همین گروه، به نظر می آید که محرابی ساخته شده از خشت های کوچک پخته، و همچنان، گند آبروی هایی وجود دارند."

او پس از توضیح تصویرهایی که از همان نیایشگاه برداشته شده اند، چنین می نویسد:

"در «هراپ په Harappa» در اثرکاوش های آقای «دایا رام سهنی Daya Ram Sahni» می توان هفت تا هشت لایه را دید که نشان می هد این بخش ها صد ها سال پیش از سده ی سوم پ.ع.توسط مردمان گونه گون ساخته شده اند.در بخش زیاد این لایه ها، برای بنای خانه ها از خشت پخته با کیفیت خوب، کار گرفته شده است."

او پس از آن در باره افزار سفالی که توسط دست و یا چرخ ساخته شده اند، گپ زده و سپس از سکه ها، کارد ها و دانه های شطرنج یاد آور می شود. بعد چنین تاکید می نماید:

"پُرارزش ترین بخش این اثر های عتیق، مهر های سنگی اند، نی به خاطر نشانه هایی که با خط تصویری در آن ها حک شده اند، بل شیوه ی حکاکی و چهره هایی درج شده در آن اند که به شدت با تمام اثرهای هنری که تاحال در «هند» به دست آمده اند، متفاوت می باشند."

او در مورد تصویر چارپایان یادآور می شود که می توان رد چهره ی گاوان رایافت اما از نرگاوان کوهاندار هندی و گاومیش آبی خبری نیست"

او در بخش خط های یافت شده چنین می نویسد:

" در مورد نوشته های تصویری که جای حرف ها را می گیرند، سه نکته را باید یاد آور شد:نشانه های (ممکن صدادار) که به بسیاری تصویر ها پیوند خورده اند، نماینگر سطح نسبی عالی رشد اند.دوم در بخش «موهنجو دارو» با مقایسه ی «هراپ په» رشد گام به گام خط را می توان مشاهده کرد.سوم این که خط یاد شده هیچ شباهتی با خط های کهنی که تا کنون در «هند» به دست آمده اند، ندارد اما، از سوی دیگر شباهت هایی با خط تصویری عصر تمدن «مای سی نی» در ساحه ی «مدیترانه» دارد ولی نمی توان آن ها را یکسان دانست"

او بعد از سنگ هایی شگفت انگیز دیگر که به شکل حلقه یی اند سخن می زند و یاد آور می شود که به باور «بنرجی»، پیوند نردیک با نیایشگاه آتش همیشه دارند.

او درمورد دو پرسش مبنی بر این که تمدن «سند» به کدام زمان و مردم پیوند دارد، چنین یاد آور می شود که این امر باید در درازای سده های زیاد صورت گرفته باشد و به صورت یقین تا به قدرت رسیدن خاندان «موریا» که «آشوکا» نمایانگر اوج اش می باشد، تداوم یافته است.اما او درمورد پرسش دوم به این باور «بنرجی» که آن را با فرهنگ «اژه» یی در « مدیترانه» نزدیک می داند، با احتیاط برخورد نموده و آن را جنجالی می داند.

او سپس دید خود را چنین بیان می دارد:

" از شاهد ها چنین بر می آید که تمدن فراموش شده از خود وادی «سند» مانند تمدن فرعونان در «مصر» پا به میان گذارده است.در هنگام رشد شگقت انگیزی که بشریت هنگام دوران «نوسنگی»، «مس» و «برونز» انجام داد، نقش دریاهای بزرگ را باید را نباید فراموش نمود.همین مسیر، کنار و ساحل دریا های عظیم و خروشنده ( آن گونه که «مصر» را «تحفه» ی «نیل» می دانند.ط.) جای ها و شرط های مناسب، از آن میان باروری خاک، منبع بزرگ آب، ایجاد رابطه و پیوند آسان، زمینه رابرای گردهم آیی بیش تر مردم فراهم ساخت. این امر، امکان را برای رشد تمدن یا شهر نشینی (بیرون شدن از حالت کوچی گری.ط.) به وجود آورد.

"آن گونه که می دانیم، بشر، در آغاز رشد و تکاملش مدیون دریاهای «نیل»، «دانیوب» و « دجله ــ فرات» بوده است.این امر که تاچی اندازه «سند» و «گنگ» در این راستا نقش بازی کرده اند، بایست هنوز هم کاوش نمود. در مورد «سند» این درست است که کوچ کشی و مهاجرت های پی در پی از بیرون، اثر سودمندی، آن گونه که در میان دو آب در «دجله ــ فرات» و «مصر» در رشد فرهنگ بومی داشته اند، اما با خرد نیست تا بر این گمان باشیم که فرهنگ این سرزمین از منطقه های دیگر وارد شده است و یا همه خصوصیت های آن را به صورت عمیق و ژرف دگرگون نموده است." (ج.مارشال، «اولین روشنی بر تمدنی که ازمدت ها پیش فراموش شده» در مجله ی «خبرهای مصور لندن» 20 سپتمبر 1924.ص.524 تا32 و 48)(بر گرفته از «ت.ر.تراوت من.«بحث آریایی» ص.14تا21.سال 2006)

شاهد های تازه

هنوز رنگ نوشته ی سر «جان هوبرت مارشال» خشک نشده بود که درست دو هفته بعد، ج.ژ. «گدGadd,J.G » و «سدنی سمیت. Sidney Smith» مقاله یی زیر عنوان " پیوند میان تمدن های «بابلی» و «هندی» " در همان نشریه، به دست نشر سپردند. به باور اینان، نشانه ها در مهرهای وادی «سند»، به صورت حتم پیوند نزدیک با تمدن «سومریان» دارند.آنان استدلال نمودند که بر بنیاد شاهد های نو، رابطه ی نزدیک میان مردمان تمدن «سند» و «سومر» در میان سه تا 2800 .پ ع.وجود داشته است.این امر نشان می دهد که چنین رابطه یی پیش از تهاجم و یا ورود قبیله های «آریا» در 1500 پ.ع. وجود داشته است.

بومی یا نا بومی !؟

کشف این تمدن، دو دید پُربحث و جنجالی را در میان دانشمندان و آگاهان چنین به میان آورد: این که تمدن «سند» به صورت روشن بومی بوده است.دوم، تمدن بعدی «هند ــ آرین» ادامه ی همان تمدن است و از بیرون وارد نشده است.

به گفته ی «ادموند لیچA.Lich » جهان دانش و باور در این بخش به شدت تکان خورد. این امر تصور پیشین مبنی براین که «داسایان Dasas (بومیان) پست که در«ریگ ویدا» آنان را وحشیان بی فرهنگ و ابتدایی می نامید، ناگهان به سازنده گان یک تمدن با شکوه و پُر عظمت بدل شدند.

شهر ها در تمدن «سند»

آن گونه که کاوش باستان شناسان نشان می دهد در این وادی، شهرهایی وجود داشته اند. تازه ترین کشف در این راستا، شهر «دوارکار» می باشد که زیر آب شده است. نکته ی جالب و شگفت انگیز این است که این شهر ها بر اساس برنامه و پلان، بنیاد می شده است. اول جاده ها کشیده شده، بعد گندآبروها ساخته می شده و سپس کار بنای خانه ها صورت می پذیرفته است.در پایان، مردم برای سکونت در آن جا کوچ می نمودند.

این جاده ها و سرک های به شدت مستقیم و موازی با هم بوده ودر جایی که با هم پیوند می خورده اند، درست نود درجه می باشد. این جاده ها حتا بامقایسه سرک های امروزی پُرپهن بوده اند.در کنار جاده ها، جوی ها چنان دقیق کشیده شده اند که یک قطره آب نی بیجا مصرف می شده ونی بند می شده اند. خانه ها دومنزل و همسان اند.همه دارای حویلی، زینه یی برای رفتن به منزل دوم، حمام و چاه آب کوچک اند. این خانه های از خشت پخته ساخت شده و جالب است که هیچ دروازه و کلکین خانه ها به سرک عمومی باز نمی شده اند.ورود به خانه ها از راه کوچه ی جانبی انجام می گرفته است. سرک ها به وسیله خشت پخته فرش شده اند و دربرابر گذر کراچی های سنگین، عرابه ها و اسپان مقاومت داشته اند.

نکته ی جالب دیگر این خانه ها، بزرگی آن ها می باشد. این ها، گنجایش زیست چندیدن خانواده را دارد.

«لمبرگ کارلوفسکیL.Karlovesky» از حضور هم آهنگی اجتماعی و فرهنگی این تمدن شگفت زده می شود. او آن را ناشی از ساختار اجتماعیی می داند که در آن پیوند خونی و گروهی به شدت محکم بوده است. به باور او رقابت در یک جامعه ی طبقاتی، راه را برای حضور و پدید آمدن شیوه های گونه گونه ی تولید باز می نماید، در حالی که در همبود گروهی ــ آن گونه که در وادی «سند» مشاهده می شود ــ هم گونه گی وهم آهنگی وجود داشته است.این امر ثبات را در همبودی.که دولت مرکزی و یا گروه سرکرده وجود ندارد، به همراه می آورده است.

هرگاه ساختمان این شهر هارا با تمدن «سومر» و «مصر» مقایسه نماییم به نکته شگفت انگیزی بر می خوریم .در دو تمدن یاد شده، خانه ها و ساختمان ها دردورادور  نیایشگاه و یا خانه ی خدایان گسترش می یافته است. به این معنا که اول نیایشگاهی، ساخته می شده و بعد شهر، بدون برنامه، در چار سوی آن قد بلند می کرده است. هم چنان در تمدن، «سومر» و «مصر» خانه های زیست و نشیمن مردم عادی با عبادتگاه ها و بخش اداری شکل درهم و برهمی را دارند، در حالی که درتمدن «سند» این سه بخش از هم جدا «ساخته» می شده اند.

نیایش در تمدن «سند»

تاکنون یافته هایی به مانند قربانگاه آتش و یا اجاق های نیایشی در نیایشگاه های خصوصی و عمومی به دست آمده اند. در کنار آن ها، باقی مانده گرمابه ها و هم چنان توته های استخوان جانداران که بیانگر قربانی چارپایان می باشند، پیدا شده اند.هم چنان مجسمه ها و پیکره های گلی زنان که ممکن نقش خدامادر را دارا بوده اند، همراه با مهر هایی کشف شده است.در بخش زیاد این مهر ها، ما نقش چارپای یک شاخ که موجود اسطوره یی (اسپ افسانه یی است که دارای یک شاخ در پیشانی می باشد در او نیروی بدی و نیکی در هم آمیخته است. به شدت زیبا بوده و شاخ اش پادزهر دارد.در تمدن« سند» نماد قدرت ومقام عالی می باشد. ط .) همراه بانشانه هایی از خود سوزی برای قربانی، چهره ی چارپایان دیگر ماند: ببر، اسپ آبی، شتر و دیگر و دیگر نقش ها یافت شده اند.

در این میان، مهری به دست آمده که آن را «ا.فیر سرویسFairservis,A.Walter » به نام «انیل» و »مارشال» آن را تصویر پیشین «شیوا» می داند از اهمیت بزرگ بر خوردار است. این مهر را باستاشناسان شاه ددان نامیده اند. این چهره، با تن شخ و راست با یک حرکت جوگی وار، بر زانو های اش نشسته و کلاه شاخداری بر سر دارد. دورا دورش را چارپایان گرفته اند و بر بالا یش نوشته یی وجود دارد.

حضور نماد های گونه گونه نیایشی بحث داغی را میان باستان شناشان و دانشمندان دیگر در این مورد این که آنان به موجود یگانه و یا گونه گونه یی باور داشته اند؟ آیا آنان آیین های یک سان و یامختلف را نیایش می نمودند، به میان آورده است؟

برخی دانشمندان به این باور اند که حتا آتشگاه ها برای دو هدف به کار می رفته است: یکی برای نگه داری آتش. برای این که در آن زمان روشن نمودن دوباره ی آن کاردشوار بوده است و دوم این که این کارخود بعد آرام آرام رنگ نیایش را به خود گرفته است.

دست نوشته در «سند»

مشکل پُردردسر در مورد تمدن «سند»، دست نوشته اش می باشد.تا جایی که می دانیم به تعداد 64 مهر مربوط به «سند» همراه با چیزهای دیگر به دست آمده است که بر آن ها نشانه ی یک خط ناشناس حک شده اند.طلسم این خط، با وجود تمام تلاش های گونه گونه و با استفاده از جدید ترین شیوه های فنی، هنوز شکستانده نشده است. هرگاه این طلسم بشکند، به بسیاری از پرسش هایی که تا کنون پاسخ نیافته اند، جواب داده خواهد شد.بسیاری دانشمدان تا حالا حتا توافق ننموده اند که این خط سیلابی ـ نشانه یی است و یا سیلابی.

به این گونه، تمدن فراموش شده با نوشه یی که «مارشال» ارایه داشت، دیگر از ذهن هایی که گذشته را به دست فراموشی سپرده بودند و یا برای تثبیت برتری نژادی به دامن نژاد برتر «آرین» چنگ می انداختند، پا به بیرون گذاشت.این امر، بحث داغ و پُرشوری را که تا کنون ادامه دارد، به راه انداخت. بعد، به گفته مولانای «بلخ» در این راستا هرکسی از گمان خویش یار این بحث گردید.

تاریخ دانان و نگاران ما و این تمدن

درمیان تاریخ دانان ونگاران ما ــ نی تاریخ نویسان ــ در سده ی بیستم عیسایی ــ پیش از آن از «بیهقی» تا «کاتب» را به گفته ی قدما بایست در مبحث دیگری به کاوش نشست.ط.ــ می توان چهره هایی چون: آقایان احمد علی «کهزاد»، میر غلام محمد «غبار»، عبدالحی «حبیبی» محمد حسن «کاکر» و تازه ترین میرمحد صدیق «فرهنگ» ــ بر اساس زمان پایان اثر های شان ــ نشانی نمود.

نگاه اینان به این دوره، انسان را دچار شگفتی می سازد.

آن گونه که اشاره شد، آقای «کهزاد» در هوای سال های پیش، میان و پس از جنگ دوم جهانی و فضای آکنده از «آرین گرایی»، به ویژه نژاد برتر «آرین» به سر می برد.تبلور این امر را می توان درمخمسی دید که زیر عنوان «افغانستان» درست در سال 1942/1321 ازسوی وی سروده شده است. در بخش نخست این «مخمس» که به گفته ی دست اندر کاران «بنیاد فرهنگی کهزاد» بیانگر"احساس وطندوستی کهزاد بزرگ!؟ را نشان می دهد"( نشانه شگفتی ازمن است.ط)  چنین آمده است."ای کشور افغانستان/ ای سرزمین باستان/  مهد فروغ آریان/ پاینده نامت جاودان/ پاینده نامت جاودان" (نشانه ی تاکید از من است ط )

جالب هست، در این سروده که اگر آن وضعیت و حالت دوام می نمود و به سرود ملی! در کشوری دارای گروه قومی گونه گونه، بدل می شد، نامی به جز از «آریان» و «افغان» برده نشده است.

او با آن که با نوشته ی «مارشال» درزمینه ی تمدن وادی «سند» و حضور به شدت پُِررنگ ما آشنایی دارد، این مساله را در اثرش به نام «تاریخ افغانستان»، به اساس بخش بندی خودش به حاشیه رانده است.

جالب است که نام این باستانشناس را درمیان ناخنک « سر جان مارشال انگلیس»  آورده است.در این جا دو واژه «سر» که یکی از لقب ها می باشد و «انگلیس» را که دومی نیز نام مردم سرزمین «انگلستان» می باشد. درکنار هم قرار داده و خواننده ی از دنیا بی خبر، به این گمان می افتد که همین، نام کامل باستانشناس انگلیسی می باشد.

به همه روشن هست که در کار برد زبان  پارسی ما، واژه گان «انگلستان» و «انگلیسی» مورد استفاده می باشد نی انگلیس.

من نمی دانم که این اشتباه در چاپ اول سال1325 هـ.خ.هم صورت گرفته بوده و یا این که در چاپ سال 2002 که از سوی «بنیاد فرهنگی کهزاد»، که از آن استفاده نموده ام، رخ داده است.

همچنان در این چاپ، در عنوانی که به زبان انگلیسی بر گردانده شده است، امانت رعایت نشده است.در این جا «تاریخ افغانستان» به «یک تاریخ افغانستان» بر گردان شده و زیر عنوان دیگری «یک تاریخ جامع افغانستان هنگامی که آریانا خوانده می شد» به آن اضافه شده است.نکته ی جالب دیگر این که واژه «آریانا» با خط جلی تر که به اندازه خود عنوان بزرگ می باشد، چاپ شده است.کمی پایین تر جلد اول نوشته شده است و میان قوسک که بیش تر به جای معنا به کار می رود، واژه ی پارسی آمده است. به عقل کوتاه من، هیچ موردی برای این کار وجود نداشت.بعد، نوشته شده است که «از پیش از تاریخ تا سقوط خاندان موریا».جالب تر این که نام این خانواده نادرست به جای واژه ی Mauryans نوشته شده است Morian .که نمایانگر بی دقتی در این امر می باشد.

این امر من را به یاد نامه های «برقی» می اندازد که ما ــ از آن جایی که زبان دیگری و حتا کشورمیزبان را نمی دانیم ــ با زبان خود و با استفاده از الفبای «لاتین» با هم دیگر خط نویسی می نماییم.از آن جایی که از این الفبا زبان های گونه گونه و حتا «ترکی» بهره می گیرند، و زبانشناسان ما تا کنون سعی نکرده اند برای زبان های ما با این خط نشانه های معیاری درست نمایند، از این رو چی بسا که نویسنده گان در این جنگل سیاه خویشتن را گم می نمایند. این امر پی آمد های زیان باری همراه با بد گمانی های جبران نا پذیر را بار آورده و می آورد. نمونه ی بارز آن همن حرف«G» می باشد که در انگلیسی «گ و ج» در هاللندی«خ» و در سویدنی «ی» تلفظ می شود و دیگر و دیگر...

من فکر می نمایم که دست اندرکاران «بنیاد فرهنگی کهزاد» نیز در همین جنگل سیاه خویشتن را گم نموده اند.

بر گردیم به اصل مطلب

او سپس با استفاده ازمقاله ی «مارشال» ــ بدون این که تاریخ و منبع را تذکر نماید ــ آن را در قالب شرق «آریانا»(افغانستان ص.18) می ریزد.بعد دید کلی به آن می اندازد. آن چی در این یک ورق به دست فراموشی سپرده شده است، جایگاه ما در این تمدن فراموش شده می باشد.

بعد، بخش بزرگ اثر را اژدهای «آریایی» می بلعد.

 

بخش دوم  در  شمارهء آینده نشر میگردد.

**********

دروازهً کابل

 

سال سوم                  شمارهً ۵٩       اکتوبر       2007