امروز
هم به شام
رسید
و مضمون پردرد دیگر از
اوراق
حیات ما روی به زوال رفت
آری،
زندگی خود بسان شامگاه
مرموز و تاریک است
شام
درد آور است
این نام
در دل این شام درد های
نهفته
چی تاریک
خاموش
و سرد است این شام
درد میکارد این لحظات
یاد های کهنه
سرشک حسرت از دیده ها
میبارد
این شام غوغا دارد
بر درد های
آن زن سوگوار
که همسفرش را در سینهء
سرد خاک گذاشت
این شام درد میبارد
بر حال طفلی
که در امتداد روز
تکیه بر آن دیوار نمناک و نیم لغزیده
زده
و سکه چند صدقه را
با سر انگشتان لرزانش
میشمارد
این شام ناله دارد
بر تقدیر آن جوان
که دست روزگار او را در
می خانه ها کشانید
این شام بر اشک افشانی
آن عاشق اشک میافشاند
که معشوقه اش او را پشت
پا زد
زهرآگین است این شام
از تلخگامی آن مادر
که فرزندش را با دستان
خویش کفن پوش کرد
میسوزد و شیوان میکند
این شامگاه
بر درد آن دوشیزهء
که پیراهن غرق به خون
محبوبش را در دست دارد
و افغان میکند
این شام افسانه گوی درد
های
من و تو
است
درد های ناگفته
در دامن یک شام
10.09.05
گذر گاهء دور وبلاک شاعر فرهیخته
خاتول مومند را نگاه کنید، واقعأ زیباست.
http://khatol.blogfa.com/
|