کابل ناتهـ، داکتر سیاه سنگ، در فصل گریستن 3

کابل ناتهـ   kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بخش يکم

 

 

 

 

بخش دوم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

و باز هم نگـريسـتن در "فصل گــريسـتن"

 

صبورالله سـياه سـنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 
 

 الا اي مــوجــه دريا

صــدايم کــن، صــدايم کــن

ســــرودت را به گوشــــم خـــوان

تلاشت را به من بسـپار، به من بسپار

ازين ســاحل، ازين مرداب

نجــاتم ده، نجاتــم ده

 

در کمتر از چهــل روزي که از کوچ بي برگشـت حسيب مهمند ميگذرد، دوسـتان فــراواني با فــرسـتادن پيامها، پيشـنهادها و پرسشها به گسـترش اين يادنامه پرداختند. البته، شماري از آنچه به دسـت آمده، پيشـتر از آنکه در پيرامون حسيب باشد، گــرداگــرد نام و نشان گويندگان خويش ميچرخند. به سخن ديگر، برخي ازين يادداشـتها، بيشـتر "خود_سـتايشـنامه" نويسندگان شان اند و به اينگونه کمترين گپي از زندگي يا مرگ حسيب ميتوان در آنها يافت.

 

بخش ديگري از يادداشـتها خواهان زندگينامه، پيشينه خانوادگي/ نژادي، و کارنامه سياسي فــرهنگي اويند و نيز ميگويند اينک که آن دوسـت از دسـت رفته اسـت، پنهان نگهداشـتن چون و چند کتابي که به نام مسـتعار نوشـته شده، چه سودي خواهد داشـت.

 

روشـني افگندن بر يکايک گوشه هاي ياد شده دشوار اسـت، مگر اينکه خانواده و بازماندگان حسيب (پس از آنکه آرامش گمشده شان را باز يابند) آگاهيهاي بيشـتري را به خوانندگان پيشکش کنند.

 

تا فــرا رسيدن چنان روزهايي، بايد دل بسـت به همين فشرده:

 

حسيب الله مهمند روز 30 اپريل 1957 (يازدهم ثور سيزده سي و شش) در کابل چشم به جهان کشود. آموزشهاي نخسـتين را در مکتب سيد جمال الدين و ليسه غازي، و آموزشهاي برتر را در فاکولته ادبيات دانشگاه کابل به پايان رساند.

 

او از نوجواني به هنر و ادبيات گرايش داشـت، و در آسـتانه هژده بيسـت سالگي دلبسـته کارزار سياسي و دوسـتدار روندهاي سرنوشـت ساز افغانسـتان گرديد.

 

محمد شاه فــرهود در سخنراني بر گور حسيب گفت: "حسيب از نوجواني در حلقه ي آزادگان پيوسـت و با قلب سرشار از شعر و عشق و صداقت، به نبرد عليه اسـتبداد وايثارگري براي عدالتخواهي برخاسـت. او از نو جواني آدم ويژه بود و در اوضاع آنچنان سهمگين و بگير و بکش، با سابقه و سليقه درخشان سياسي، در صف ياران شهيد مجيد کلکاني به مبارزه و خطر دسـت يازيد."

 

در "پارچه ابلاغ حکم" رياسـت محکمه اختصاصي انقلابي فرمان حزب دموکراتيک خلق افغانسـتان، چنين آمده اسـت: حسيب روز ششم سپتمبر 1980 (سيزدهم سنبله سيزده پنجاه و نه) بازداشـت شد و روز نهم جولاي 1982 (نزدهم سرطان سيزده شصت و يک) به شانزده سال زندان محکوم گرديد.

 

امين الله سيماب، يکي از نزديکترين دوسـتان اين آزاديخواه نگاشـته اسـت: "سفــر دوسـتي من با حسيب در سال نهم درسي در ليسه غازي آغازشد. شخصيت متين، برخورد پرخلوص و صميمي و بيش ازهمه، آرامش پر وقار حسيب نفوذي داشـت بر يارانش که با اضافه صحبتهاي پربار وي رشـته محبت و دوسـتي را اسـتوارانه بهم ميبافت. روحيه آزاد و طبع حساس او چون پادزهري بود که هرگونه سمِ دغا، تزويرو زشـتي را زائل ميساخت.

 

دانشگاه را هم باهم بوديم و تهلکه راهم تا آنکه آزاده ُکشان بي آرزم او را به دخمه افگندند و من به سبب پيگرد روزافزون ُعمال بيگانه راهي افق هجرت شدم."

 

سخنان اســـتاد نســيم رهــرو نيز در همين راسـتا شـنيدني اند: "زنده ياد حسيب مهمند درانتخاب رفيق راه، معيار و سليقۀ سختگيرانه يي درپيش ميگرفت. او براي "يک آشـناي خوب" خود"قامت پولادي" ميخواسـت و ميگفت:

 

الا اي رهرو نسـتوه

مبادا خسـتگي و درد همراهت

شکوه لحظه ها ي فتح

 نصيبت باد

الا اي رهرو نسـتوه

حريم کوچه هاي شب

صداي گام هاي اسـتوارت باد

چراغ ديده ات تا قله هاي دور

 روشـن باد

الا اي رهرو نسـتوه

به چشمت شعله هاي خشم

به دسـتت خوشه هاي نور

به دوشـت

قامت پولادي يک آشـناي خوب

زنام کودکان کوچه هاي شهر

درودت باد.

 

اســتاد مي افزايد: "به ياد حسيب مهمند رفيق راه و همزنجيرم ازديدگان باران اشک فــروريختم. بياد کسي که در برابر هيچ چيزي جز آزادي تسليم نشد. او که آزادي را سپاس بيکرانه گفت و تمام هسـت و بود خودرا به پاي لحظه هاي عشق پرشکوه آزادي جاودانه کرد. حسيب بارسفــربسـت . خاطرات وآرمان ناتمام خودرا دراعماق روح ما ، در انديشه و وجدان آگاه ما به امانت گذاشـت."

 

دکتور محمد طاهر يکي ديگر از ياران روزگار دشوار حسيب نوشـت: "او در بين قطره هاي اشکم تصوير شد. حسيب مهمند را در ميان قفس آهني يکي از سلولهاي زندان پلچرخي در حال قدم زدن يافتم. از شکنجه و شکنجه گران، دوران تحقيق، بيسرنوشـتي، ابلاغ حکم قيد، گير و گرفت آزادگان، از قربانيان و شهداي راه آزادي که جوقه جوقه پيش نظرها مان از سلولها کشيده شده و به کشـتارگاه فــرسـتاده ميشدند و از اسـتواري شيرزنان و و آزاده مردان سخن ميزديم. حسيب اينهمه درد را در واژه هاي اسـتعاري "مرگ جنگل، رهرو نسـتوه، نفــرين، سپاس به آزاد، عقيق سرخ و ..." در قالب شعر ميريخت."

 

[][]

ريجاينا

چهاردهم سپتمبر 2007

 

بخش پاياني اين يادنامه را در شماره آينده خواهيد خواند.

 

**********

دروازهً کابل

 

سال سوم                  شمارهً ٦٦       سپتمبر       2007