ماه ها و سالها به تو خو
كردند
در تپه هاي عادت تو،
درمنه هميشه تازه است
و در اجاق مختصرت، پيري،
عطر پختگي يافت
مادر
عجب طبع آسمانها را بلدي
بي عصا
عجب نسخة كبك و سنگريزه
را در مي آميزي بر سفره
و تازگي بيد را در خاصيت
قالي مي بافي بي نقشه
هنوز هم
با يك «جانم» گفتن در
فهم رمه مي گردي
و آيت الكرسي «بع، بع»
را به بره املا مي كني
«نمي بينم» مي گويي
ولي، مينياتور رفتار
گربه را
در پيشاپيشت چه با خلسه،
«صاد» مي گذاري
و از نخ سالها، فانوس مي
بافي
بي عينك
شمشاد يا سرو و يا...
نبوده يي هرگز
و صرفا هاله يي از
قناويز در ذهنم داري
شعر فارسي گردة ترا نخوا
نده است، حيف
و شايد قالبت را در
آتشكده ها رمقي يافت:
بي وزن و بلند و
بيقرار...
نمي دانم
ولي، دستهات لبخند
آفتابه را دارند
دستهات مهر بي مهار ميش
به بره
و بي تابي ماديان شيرده
تا خانه را دارند
در سبق اول ديوان ماندم
دور از غمخواريهات
ولي فهميدم كه جلد همه
حافظ هاي يادگاري
وزن دستهاي مادر مرا
دارند*
كشتزار بي شاپرك، ياوه
است، البته
صدف بي حلزون، منگ مي
كندآدم را از وحشت
روستاي بي مكتب، خنده مي
دهد از حدتِ بغض مرا
و اگر كلوشهاي ترا خالي
ببينم خدا ناخواسته روزي
كدام خضر، شهامت پاسخ به
«چرا» را خواهد داشت براي من
نمي فهمم
ولي مطئنم، خدا خوب مي
داندكه تاريخ تولد نداري
و بي آغازي، نبايد
پاياني جعل گردد هرگز
صوفیه – ۲۰۰۷م
---
* اشاره: در كودكي
هنگامي كه روخواني ديوان حافظ را پدر به من مي آموخت، راهنمايي هاي
مادر كه سوادي داشت، براي سبق پس دادن، هميشه مشوق و حامي من بود.
|