آن روز صبح، زود تر از خانه برآمدم. دلیلش هم این بود
که آن روز هم یک روز مهم و خاص بود، معمولا در روز های خاص و مهم (
روزهایی که کابل میزبان کدام مقام سیاسی خارجی است و یا رییس دولت هوای
گشت و گذار در شهر به سرش می زند) جاده ها یا بسته می باشند، ( چک بند
می شوند) یا بیرو بار ( از ازدحام موترها). در آن روز تاریخی ( که
احتمالا در جنتری سال آینده هم ثبت خواهد شد ) جرگه امن دایر می گردید.
سرک باغ بالا بسته شده بود. تمام موترها باید از راه نو آباد و دهمزنگ
بین شرق و غرب کابل رفت و آمد می کردند.
به سرک میدان هوایی که رسیدم، به زحمت خود را به یک
موتر جای کردم تا بتوانم به مرکز شهر برسم . دفتر رادیوی ما سابقا در
کلوله پشته قرار داشت و برای من رفت و آمد تا آنجا آسان بود.
از دو سه روز به این سو رادیوی ما از سرک کلوله پشته
به کارته سه نقل مکان کرده بود و رفت و آمد برایم سخت شده بود. خصوصا
که جرگه امن هم باعث شده بود تا یکی از دو سرک ارتباطی شرق با غرب کابل
یا مرکز به غرب کابل بسته شود.
از بس بیرو بار بود، موتر فاصله بین پل محمود خان تا
فواره آب را آرام تر از مورچه می پیمود. سواری های موتر بی حوصله شده
یکی پس دیگری از موتر پایین شده، پیاده به مقصد شان ادامه مسیر می
دادند. راستش من هم که در حوصله مندی، بخصوص صبر در برابر دست دادن
طلای بی رنگ ( وقت) شهره هستم، هم سر آخر نتوانستم طاقت بیاورم.
از موتر پایین شدم و از نرسیده به دروازه ورودی وزارت
دفاع ملی تا پیش سینما پامیر را پیاده آمدم.
...
به موتر های کارته سه سوار شدم تا خود را زود تر از
ساعت 7 به دفتر برسانم. سر ساعت 10 میز گرد بود و قرار بود، من هم در
آن اشتراک کرده، در مورد جرگه امن، داد سخن بزنم. پیش از آن نیز یک
برنامه رادیویی را موظف بودم تهیه کنم.
در طول راه در مورد جرگه امن فکر می کردم و اینکه باید
چیزهایی را به زبان بیاورم که در نزد شنوندگان عزیر رادیو خوب معلوم
شود.
با صدای وحشت آوری که از برک شدید موتر تونسی که سوار
آن بودم ایجاد شد، چرتم پاره شد. با وارخطایی به چار طرف سیل کردم.
خوشبختانه حادثه بخیر گذشته بود.
قسمی که بعدا از زبان نفر بغل دستی خود شنیدم، در
سراشیبی سرک فرعی که از نو آباد به سرک اصلی دهمزنک وصل می شود، خرگادی
کدام کنار آب کش، به تندی از سرک فرعی به سرک اصلی رسیده و نزدیک بوده
که به موتر حامل ما تصادم کند، که خوشبختانه با مهارت مشترک دریور
موترما، در کنترول موتر و خرگادی وان در ایستاد کردن خرگادی، حادثه ای
بوقوع نپیوسته است.
با اینکه کدام حادثه ای خدای نخواسته بد پیش نیامده
بود، اما بهانه ای برای دریور تونس و خرگادی وان پیدا شده بود که برای
یکدیگر شاخ و شانه بکشند.
دریور ما خرگادی وان را ملامت می کرد که :" اینه افتو
ده نصف آسمان رسیده. چرا صبحکی زود تر کارته انجام نمی تی؟ "
(( در کابل رسم است که معمولا خرگادی وان هایی که به
پاک کاری کنارآب ها و کمک در تامین نظافت شهر مصروفیت دارند، پیش از
وقت ( شش صبح ) کار و بار شان را خلاص کنند))
خرگادی وان هم که نمی خواست ملامتی را بگردن بگیرد، بی
جواب نبود:" اولا که وقت رسمی نشده، باز گیرم که مه امروز یک کمی دیر
کده باشوم، تو امیقه نمی فامی که باید مراعات خر و موتر ره بکنی؟"
دریور که می دید، طرف گپ هایش را نمی شنود، با خشم می
پرسید:" کدام مراعات؟ میایی گاری ته، ده موتریم می زنی، باز می گی
مراعات؟ برو خوده تیر کو که بوی و دمیت خلقه رسوا کد"
و گادی وان که فکر می کرد مظلوم واقع شده استدلال می
کرد:" او بیادر از تو خو فضل خدا موتر اس. یک ریز ( اکسلیتر) میتی تو
ره ده مقر ( یکی از شهرک های واقع در مسیر کابل – قندهار) میرسانه.
حقه به ای خر بیچاره مه بتی که از یک پای هم ناقصه."
طبق مثلی که مردم می گویند،" گردن نرم را شمشیر نمی
برد" گردن نرمی خرگادی وان تاثیر کرد و سواری ها هم به حمایتش
برخاستند. همه حق تقدم را به خر پای ناقص خرگادی وان دادند و سر آخر
دریور ما هم از خر شیطان پایین شد و موتر را به راه انداخت.
...
به رادیو که رسیدم، یک راست به استدیوی ثبت رفتم تا
برنامه ام را تهیه کنم. یکی از همکاران شاعرم که برنامه ادب و هنر
رادیو را پیش می برد، از من زود تر رسیده بود و استدیو را بند کرده به
همراه مهمانش برنامه اجرا می کرد.
راستش چون مهمان برنامه یکی از شاعران معروف کشور بود
و بتازگی هم از ملک خارج آمده بود، برایم انگیزه پیدا شد تا بشنوم دو
دوست شاعر چه گپ و گفتاری با یکدیگر دارند؟
گوشی را به گوش کردم که هر دو از شعر می گویند؛ چیزی
که من کمتر به آن آشنایی دارم.
اما از میان تمام گپ و گفتار شان، یک سوال و جواب
برایم جالب بود.
مجری برنامه ( همکارم) پرسید:" راستی آقای ... از
پست مدرن چه تعریفی داری و کارهای پست مدرن سرایان کشور را چگونه
ارزیابی می کنی؟"
و مهمان برنامه در حالی که لبخندی به لب داشت و قسمی
که از پشت شیشه استدیو معلوم می شد، تکه کاغذی را با ناخن های دست چپش
ماساژ میداد، ( مثلی که پیسه را حساب می کنند) به جواب گفت:" من فکر می
کنم پست مدرن در افغانستان یعنی اینکه وقتی لگزیس ( نوعی از موترهای
بسیار لوکس که به برکت خوش سلیقگی مقامات در کشور زیاد شده اند) در
گولایی می پیچد، باید اول صبر کند تا اشتر یا گوسفند تیر شود، بعد حرکت
کند:"
|