کابل ناتهـ، دکتر اکرم عثمان، سرمقالهء شماره 56 کابل ناتهـ

کابل ناتهـ   kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داکتر اکرم عثمان

باب بستهء تاریخ ما را با چه تدبیری باید باز کرد؟

 

 

 

در پاسخ براین سوال مشکل باید اعتراف کرد که چنین پرسشی پیچیده ترین قضیهء روزگار ما میباشد.

آنچه را که من دراینجا می آورم دریافتهای محدود یک خوشه چین از آثار فراوانیست که به هیچ روی به درستی مطلقش به عنوان آخرین پاسخ پافشاری ندارم.

 

اگر درستی و نادرستی افکار و رفتار روشنفکران ما را در گذشته و حال با خطا وصواب محک بزنیم چنانکه باید ره به مقصود نخواهیم برد چه چنین کاری یک داوری ارزشیست و هرداوری برحسب سلیقه وذایقهء خود له و علیه روشنفکران موضع خواهد گرفت. درین صورت پیش از هر قضاوتی، محک و ملاک ما زیر سوال میرود. باید پرسید با چه ترازو ومقیاسی خوب و خراب اعمال روشنفکران را محک میزنیم؟ با مقیاسهای اخلاقی و دینی یا با مقیاسهای عقلانی و فلسفی متداول در مغربزمین.

 

تا جایی که نگارنده خبر دارد از هزاره های دور تا نخستین دههء قرن بیستم این مسأله بر دو محور کلام سیاسی می چرخیده یکی "اندرزنامه ها و سیاستنامه ها" و دیگری « شریعتنامه ها».

 

مؤلفان اندرزنامه ها که صاحبنظران زمان خود بودند صلاح راعی و رعیت و گله و چوپان را در تزکیه خُلق و خوی پادشاهان و اتباع شان سراغ میگرفتند و سعی میکردند با پند و اندرز و نشان دادن بهترین طریقه های اداره امور سلاطین را ترغیب کنند تا تاسیس «شاهی آرمانی» را از راه اعمال عدل و داد هدف قرار دهند. البته رخ دیگر کلام شان متوجه رعیت بود. بزعم آنها نظم و نسق در مملکت هنگامی برقرار میماند که رعیت بی چون و چرا از فرمانروا، فرمان ببرند. آنها به تودهء مردم تلویحا ً می آموختند که از بلوا و قیام و حتی استیفای حق بپرهیزند تا نظم به اصطلاح عمومی مختل نشود.

 

چنان رهنمودی در هیرارشی روابط اجتماعی در سطح مناسبات معاشی و خصوصی نیز گسترش می یافت و اطاعت کورکورانهء دهقان از ارباب، خرد سال از کلان سال، مرئوس از رئیس، اهل گذر از وکیل گذر را ایجاب میکرد.

 

بعد از گسترش اسلام در منطقهء ما این وظیفه را « شریعتنامه » نویسان بر عهده گرفتند. آنها در همان قالب، مشروعیت حکومت و قدرت مطلقه را با شریعت توجیه میکردند و اطاعت کامل از خلفای اموی و عجمی را واجب میدانستند.

 

باید خاطر رسان کرد که توضیح کامل این مبحث دراز دامن در این مختصر مقدور نیست. به صیغهء اختصار باید گفت که نهایتا ً هر دو کلام سیاسی در برابر قدرت با تمام  شکلهایش زانو زدند و باب بستهء تفکر را باز نکردند.

 

علت العلل پایداری چنان نظام سترونی آن بود که تمکین و تسلیم بلاشرط در برابر زور نا محدود در ذات و سرشت و بافت سیاسی اجتماعی کشور ما نهفته بود و جغرافیای سیاسی و فزیکی مشرقزمین که با قلت بارندگی خشکی آب و هوا و سرزمینهای عمدتا ً بیابانی مشخص میشد بر جغرافیای ذهن ساکنانش اثر کرده و آنها را ناگزیر از تبعیت نظامهای خود کامه ای کرده که الزاما ً اداره و هدایت امور عمومی را از طریق تطبیق بیگار و حشر و تحصیل مالیه بر محصول زمین برعهده داشتند. بدین منوال حکومت های استبدادی پی در پی تولید و بازتولید میشدند و بر نظام اندیشه ای اثر میکردند.

 

چنان وضعیت و ذهنیتی تا آغاز سدهء بیستم در کشور ما دوام آورد و به دنبال آن بی آنکه زیرساخت مناسبات اجتماعی و معاشی تغییر کند نسیم سیاسی جدیدی از ایران، ترکیه، روسیه و مغربزمین وزیدن گرفت که حامل پیامی ناآشنا، غیر معمول و تکاندهندهء خردورزانه بود که خبر از نظم جدیدی میداد و بارنخست در وطن ارکان قدرت سلطنت خود کامه را زیر سوال میبرد و مشروطیت خود را از رأی، اراده و انتخاب مردم میگرفت، ملت صاحب اختیار را جانشین رعیت بی اختیار میکرد و مقولهء حق را  در عقلانیتی، متواضع، پرسشگر، انتقادپذیر، پروسواس و شکاک زمینی! سراغ میگرفت.

 

روشنفکرانی که عمدتا ً از لایه های بالا و میانهء جامعه شهری برخاسته بودند با استنشاق این هوای تازه برانگیخته و سرمست شدند و تصمیم گرفتند بیخ استبداد را از بنیاد سست کنند و امر و نهی زمامدار خودسر و مستبد را که در طول تاریخ فوق جامعه و قانون قرار داشت با افسار قاعده و قانون مشروط گردانند. اما غافل از اینکه خاستگاه، زادگاه و پایگاه چنان طرزتفکری مغربزمین بود و برای ما افغانها ودیعتی ناشناخته، پراشوتی! و بدون زمینهء اجتماعی مینمود. بناها ً مدرنیته با جامعه ای قرون وسطایی در تقابل قرار گرفت و در ظرف مدتی کوتاه بیشتر روشنفکرانی که دل به آن بهار پیشرس سپرده بودند سرهای شانرا در نهضت های مشروطه خواهی اول، دوم، و حتی سوم از دست دادند ویا اینکه در بندی خانه ها پوسیدند.

 

از این خلاصه برمی آید که در جامعهء پسماندهء ما ناممکن بود که با پیکار چند نفر محدود انسداد سیاسی و تصلب شراهین و بن بست فکری و تاریخی جامعهء ما رفع شود و روشنفکران ما با یک خیز بلند بتوانند چند پلهء تاریخی را بپیمایند.

«مادر تاریخ» در هر دور و زمانه ای برای ولادت نوزادی تازه محتاج گذراندن مدت بارداریست ورنه نوزادش ناقصه الخلقه و حتی « گورزای!» به دنیا خواهد آمد.

دراین جا ناسودمند نمیدانم که باز کلاوهء بی سری را که گواه تصلب شرائین جامعه و استقامت دراز مدت حاکمیت متمرکز و استبدادی درافغانستان میباشد تکرار کنم:

١- امنیت به شرط استقرار حکومت متمرکز و غیر دموکراتیک.

۲- هرج و مرج و ناامنی به شرط ساقط کردن حکومت متمرکز و غیردموکراتیک.

٣- استقرار مجدد امن و ثبات سیاسی به شرط احیای نظام متمرکز تر و خودکامه تر.

دور باطل نظام سیاسی ما درچند هزار سال همین بن بست استخوانسوز می باشد.

 

قراریکه اطلاع داریم از دیرگاه نظریه پردازان ادیان یهودی و مسیحی با اجتهاد، قفل تیوری حاکمیت را با کلید عقلانیت باز کرده اند و مسایل دنیا و دین را از یکدیگر تفریق نموده اند.

 

برروشنفکران ما بخصوص روشنفکران دینی است که باید با استفاده از عقل نقاد، حصار بستهء تاریخ اندیشه را نقب بزنند و راه را برای آزادی های مدنی و سیاسی باز نمایند.

 

نتیجتا ً نظر نگارنده این است که علت ناکامی روشنفکران ما در گذشته و حال پرادوکس ناشی از ناسازگاری خواستگاه های فکری امروزین آنها، با پایگاه های واقعی اجتماعی شان است.  شماری از ما علیرغم حضور فزیکی در قرن بیست ویکم کماکان از تفاله های فکری قرون وسطی تغذیه میکنیم و هنوز راه ورود به دوران جدید را کشف نکرده ایم.

 

اساسا ً روشنفکر ما از بی زمانی رنج میبرد و در دو زمان متناقض زندگی میکند. از نظر اعتقادی خود را انسان معاصر و امروزی می پندارد. اما در عمل وقتی که در تنگنا گیر میکند گذشته گرا می شود و به اصلش بر میگردد.

 

یک بررسی تاریخی، روشنفکر را نه با آب تطهیر میشوید و نه با چوب تکفیر میراند. روشنفکر ما باید از راه بازخوانی تجارب تاریخی باردیگر خود را بازیابد و دقیقا ً بداند که چه میخواهد و اقتضای دنیای مدرن چه میباشد.

 

**********

دروازهً کابل

 

سال سوم                  شمارهً ۵٦       سپتمبر       2007