کابل ناتهـ kabulnath
|
مریم بیضاء
خیال کابل
خیال کابل است هر شب در کرانه های دل شعله’ عشقـش خروش در فسانه های دل دهمین سال است که خاک معطرش نبوسیدم خون میخورم زهجرش و فریادِ ناله های دل عطرِ هوای پغمان و آسمان نیلی و روشنش به نغمه آرد خــیال فسرده را در خانه های دل عطر ختن میفروشد مریم و گلاب بابرش روح میدمد زچنــگش در چغانه های دل در سینه’ صد پاره، رنگِ عشقِ امید دارد لبــــخند به لبش و داغ در لاله های دل کوهایش سر به فلک رفته تا هفت آسمان مردمانـش نیکو و عزیز درقلبخانه های دل جلوه’ اقبالش بار دگر درخشان می شود گریان دگر چشـــــمش نیست در کاشانه های دل زخم بسی دیده و غزلخوان خواهمش ز ایزد زنجیر ظلم بسی تنیده در حسرتخانه های دل تازیانه’ زمان را درزندان عمرش بسی خورده گنگ بود شکوه اش چوهمه جا بیگانه های دل بلبلان کابل همه آزاد میشوند و میپرند غم قفـــس به منقار زیادست در قصه های دل آزادیت آرزوی "بیضا" و آرامیت امیدش دعاگویت صبح و شــام در سجاده های دل 10 اکتوبر 2004 ایدنبورگ
********** |
---|
سال سوم شمارهً ۵٤ اکست 2007